دکتر محمود سریع القلم
جوامعی که فرهنگِ عمومی آنها بیشترمُتکی بر فرهنگ شفاهی است، فراز و نشیب های فراوانی را تجربه میکنند. اما وقتی ابزارِ تعاملِ فرهنگی میان افراد تصمیم گیرنده و اثرگذار هم شفاهی باشد، فراز و نشیب، جای خود را به بحرانها و تَکَرّر بحرانها میدهد. منظور از ابزارِ تعاملِ فرهنگی چیست؟ آیا تابحال فرصت کرده اید به این مسئله فکر کنید که چرا افرادِ روحانی از هر جناح و گرایشِ فکری که باشند در نهایت با یکدیگر احساسِ قرابت و هم اندیشی میکنند؟ شاید یک علتِ تعیین کننده این باشد که: «متون مشترک خوانده اند.» کتابها، رساله ها، ادبیات و مفاهیم مشترک دارند. اگر هم اختلاف نظر داشته باشند، مکانیزم های تعامل و تحمل را در میان خود عادی سازی کرده اند.
دموکراسی هم متون و ادبیات و مفاهیم خود را دارد. طی چند قرن، این ادبیات ساخته و پرداخته شده اند.نویسندگان، خبرنگاران، سیاستمداران، هنرمندان و کارآفرینان به متون و ادبیاتِ مشترک دارند تا بتوانند از حکمرانی و اثرگذاری خود جواب بگیرند. تاریخ شوروی نشان میدهد که مارکسیسم فقط ذهن های اعضای حزب کمونیست شوروی را شکل نداده بود، بلکه در دانشگاه ها، مطبوعات، صنعت، دانشمندان و حتی شهروندان عادی حکّ شده بود. متون و مفاهیمی مشترک، کُلیۀ ساز و کارهای یک نظام اجتماعی، اقتصادی و سیاسی را به هم تنیده بود.
تصور کنید حدود بیست تا سی هزار نفر از مجموعۀ سیاست مداران، نویسندگان، دانشگاهیان، دانشمندان، خبرنگاران و کارآفرینان، این کتب (و امثال آنها را) از طریق نظام آموزشی-دانشگاهی در کلاس درس و با استاد خوانده باشند. چنین ادبیات مشترکی به نظام فکری و استنباطی مشترکی می انجامد.
وقتی تاریخِ اجتماعی و سیاسی جامعه خود را مطالعه میکنیم، در هیچ مقطعی دردرون افراد تاثیرگذار انسجام فکری مشاهده نمی شود. از قاجار به بعد، هر گروه را که بررسی میکنیم، از جریان های فکری مختلف تشکیل شده که هریک باورهای خود را دارند و در مدارهای خود زندگی و عمل میکنند.در دورۀ پهلوی، ادبیات اِلیت سیاسی، باستان گرایی بود در حالی که بخش قابل توجهی از نویسندگان و دانشگاهیان، به ادبیاتِ چپ معتقد بودند و همزمان، فعالینِ اقتصادی به آمیخته ای از لیبرالیسم و تجارتِ سنتی باورداشتند؛
دلیل اصلی فَرازُ و نشیب های دائمی در حوزه سیاست گذاری و قطع و وصل نظام های سیاسی در جامعۀ ما، حاکی از فقدانِ اجماع در ادبیاتی است که مجموعۀ نظرات نخبگان را یکجا جمع کند.
دموکراسی نسبت به انسان، جامعه، زمان، تولید، رسانه، قدرت، مصلحتِ عامه، ثروت یابی، آزادی، سازماندهی اجتماعی و نظام بین الملل نظرخاص خود را دارد. هرچند این تعاریف و نظرات، مطلق نیستند ولی از اصول ثابتی برخوردارند. به عنوان مثال، دموکراسی، اصالت اندیشه های متفاوت را میپذیرد و «حقِ» انسانها میداند که دیدگاه های متفاوت داشته باشند. بسیاری از جهان بینی های جهان سومی، این حق را به رسمیت نمی شناسند.
واژۀ دموکراسی در جامعۀ ما عمدتاً در سخنرانی ها و به صورت شفاهی مطرح میشود و پشتوانۀ تاریخی و مطالعاتی قابلِ اتکا ندارد. حتی اگر فرض کنیم طی دهه های آینده، ادبیات آن بیشتر مطالعه شود، چالشِ بعدی، رفتار دموکراتیک است. تا زمانی که در یک جامعه، نظام حقوقیِ دموکراسی (حتی مانند کره جنوبی و شیلی) استقرار پیدا نکند، انتظارِ رفتارِ دموکراتیک، غیر واقع بینانه خواهد بود.
بعلاوه این جامعه، فرهنگِ انباشته شده ای در ناخودآگاه خود دارد که نیازمند تحولِ جدی آموزشی است تا فرهنگ دموکراتیک را بپذیرد و از یک نسل به دیگری منتقل کند. بی دلیل نیست که طی ۱۲۰ سال گذشته، پروژه های مشروطه خواهی، آزادی سیاسی، دموکراسی خواهی و اصولاً تحولِ ساختاری یکی پس از دیگری ناتمام و ناکام مانده اند. یک دلیلِ کانونی، ناآشنا بودن اکثریتِ فعالین با ادبیاتِ تئوریک تغییر و ساختارسازی است. اِلیت و جامعه ای که با کتاب خواندن و همگانی کردن اندیشۀ تغییر به صلح نرسد، نمیتواند در انتظارِ تحول باشد. کافی است با دقت و جزییات، تاریخ ژاپن و کره جنوبی را مطالعه کنیم. بی دلیل نیست که می گویند یک فرد مساوی است با آنچه خوانده است.
گروه گزارش