“آژنگ نیوز”:تاریخچه شکل گیری و پدید آمدن سربداران ،توضیح و تبیین یک دوره از تاریخ ایران است که کمتر در مورد آن نکاتی مطرح شده است.در اواخر سلطنت ابو سعید بهادر خان که فردی ملایم و مخالف آزار عرفا دراویش و صوفیان بود، در گیلان، مازندران و آذربایجان عرفا، صوفیان و دراویش روی به افزونی نهادند، تا آنجا که در هر کوی و برزن هر پیری یا مرادی در پیرامون خود مریدانی داشت و در این شرایط گروه های زیادی از مردم به این دراویش پیوستند و سلسله های اهل فتوت یا اهل اُخوت تشکیل می دادند و در این میان یکی از دراویش مازندران به نام شیخ خلیفه ، راهی سمنان شد و پس از آن به قریه بحرآباد از قرای جوین که در آن زمان مرکز عرفای معروف خاندان حمویه بود رفت و به حضور خواجه غیاث الدین هبه الله حموی رسید . همین که بزرگان سمنان یا خاندان حموی اورا به حضور می پذیرفتند سبب اعتباری برای او میگردید .
و سپس عازم سبزوار شد و در یکی از مساجد آن شهر سکونت گزید . شیخ خلیفه که کلام خدا را با آهنگی خوش می خواند توجه همگان را به خود جلب کرد و مردم پیرامون وی جمع شدند و مرید او گشتند. و مشتاقان از هر سو، برای شنیدن آهنگ زیبا و درک محضر او به سبزوار روی آوردند .
در این میان شیخ حسن جوری از مردم قریه جور و از مدرسین سبزوار همین که اوصاف شیخ خلیفه را از زبان شاگردان خویش شنید، به دیدار وی شتافت و با او دیدار کرد و چون دریافت که مسلکش با مسلک او یکی است، به او سر سپرد و از مریدان وی گردید.
اما شیخ خلیفه در ۲۲ ربیع الأول سال ۷۳۶ هجری در مسجدی که محل اقامتش بود، به قتل رسید و مریدانش که اعتباری به جهت او یافته بودند و نیاز به مرادی برای خود داشتند به شیخ حسن جوری روی آورده و پیرامون او جمع شدند و اما شیخ از ترس جان روز بعد از سبزوار خارج شد و خود را به نیشابور رساند و از بیم حمله مخالفان برای مدتی در این شهر و سپس ابیورد و قوچان خود را پنهان کرد. و همواره توصیه می کرد جانب احتیاط را نگه دارند و منتظر بمانند، تا زمان مناسب فرا رسد. شیخ ناگزیر به ترک خراسان شد و راه عراق را در پیش گرفت و سفرش یک سال و نیم به طول انجامید که در طی این مدت بر تعداد مریدانش که در مریدی او ثبت نام کرده و سر می سپردند افروده شد.
شیخ در سال ۷۳۸ هجری به خراسان برگشت. اما کثرت مریدان به حدی بود که او را وحشت زده کرد و بیش از دو سه ماه نتوانست در آن جا به سر برد. از این رو خراسان را ترک گفت و در اوایل سال ۷۳۹ هجری رهسپار ترکستان شد و پس از چند ماه سیر و سیاحت راهی نیشابور شد و در این شهر جمعیت زیادی پیرامون وی گرد آمدند و از ستم عمال طغاتیمور خان که آنان را به ستوه آورده و روزگارشان را سیاه کرده بودند، شکایت کردند و از وی راه علاج و رهایی طلبیدند.
چون دشمنانش به مخالفت با وی برخاستند شیخ ناگزیر شد به قهستان برود چندی بعد از مشهد سر دراورد و ارغون شاه نایب طغاتیمور خان در صدد دستگیری او برآمد و به آزار مربیان وی پرداخت شیخ از سوی جمعی از مردان به سبزوار دعوت شد این عده به نمایندگی از مردم سبزوار که بر ضد حاکمان قیام کرده و قصدشان انتشار مذهب تشیع بود. به خدمت شیخ رسیدند .
مقارن بالا گرفتن کار هواداران شیخ حسن جوری ، یکی از خواجگان به نام خواجه فضل الله که در روستای باشتین از قرای سبزوار میزیست، پسری داشت به نام امین الدوله عبدالرزاق که در دربار ابوسعید خان دارای مقام و منزلت بود. ابوسعید اندکی قبل از وفاتش، عبدالرزاق را به ماموریت دیوانی روانه کرمان کرده بود تا بقایای مالیات آن سرزمین را جمع آوری و به دیوان بیاورد. اما پس از گردآوری اموال همه آن را حیف و میل کرده و در این اندیشه بود که چه جوابی به ابوسعید خان بدهد. ناگهان خبر مرگ ابو سعید را شنید و این مژده خوبی برای وی بود و با شنیدن این خبر به سبزوار برگشت و در آنجا اطلاع یافت که برادران وی ایلچی وزیر خراسان، خواجه علاءالدین محمد را که از مردم خواسته های نامشروع داشت. کشته اند.
عبدالرزاق این عمل برادران را مورد تایید و تصویب قرار داد و جمعی از مردان بیهق را با خود متحد کرد و این گروه به اتفاق گفتند : اگر توفیق یابیم، دفع ظلم ظالمان نماییم و الأسر خود را بر دار ببینیم که دیگر تحمل تعدی و ظلم نداریم، از این تاریخ به بعد بود که به سربداران شهرت یافتند.
خواجه عبدالرزاق نخستین کسی است که به ریاست سربداران برگزیده شد این خواجه سربدار در ۱۲ شعبان سال ۷۳۷ هجری عهده دار این سمت گردید.
چون سربداران در آغاز عدد و قدرتشان زیاد نبود قیام خود را با دستبرد به کاروان ها و اموال توانمندان شروع کردند و از این راه توانستند خود را مهیا سازند. در این زمان خواجه عبدالرزاق کارش چنان بالا گرفت که بر خواجه علاء الدین محمد، وزیر خراسان تاخت و چیره شد و او را کشت و یک سال بعد توانست شهر سبزوار را تصرف کند و پرچم استقلال برافرازد و حاکم آنجا گردد. اما حکومت این سربدار چندان دوام نیافت و در ۱۲ ذیحجه ۷۳۸ هجری به دست برادرش امیر وجیه الدین مسعود به قتل رسید.
خواجه وجیه الدین مسعود باشتینی از اواخر سال ۷۳۸ تا سال ۷۴۵ هجری حکومت کرد و برای استحکام موقعیت خویش دست ارادت به شیخ حسن جوری داد و او را در حالی که زیر فشار ارغون شاه قرار داشت و مورد آزار وی قرار می گرفت، به سبزوار دعوت کرد و درضمن شماری از مردانش را نزد او فرستاد تا رهبری قیام را بر عهده گیرد. شیخ آن را پذیرفت و جمعی از بزرگان و سادات سبزوار گرد او جمع شدند.
امیر و شیخ با یکدیگر متحد شده و نیشابور را از دست عمال ارغونشاه بیرون آوردند و ارغون شاه را به قتل رساندند. اوازه اقتدار این طایفه در سراسر خراسان پیچید.
طغاتیمور خان از اوج گرفتن سربداران احساس خطر کرد و در سال ۷۴۱ هجری لشکری به سرکردگی برادرش امیر علی را که در گرگان بود، روانه سبزوار کرد و وجیه الدین مسعود و شیخ حسن جوری به مقابله برخاستند و سربداران را به جنگ با امیر علی فرستادند و در نبردی که میان طرفین درگرفت، به شکست امیر علی و کشته شدن وی انجامید و غنایم زیادی نصیب سربداران گردید و به دنبال این پیروزی بود که شمار هوادارانشان روی به افزونی نهاد
وجیه الدین مسعود و شیخ حسن جوری پس از کسب این پیروزی به قصد سرکوبی طقاتیمور خان حرکت کردند و در ساحل رود اترک به یکدیگر رسیدند و طغاتیمور خان در این نبرد شکست خورد و به سوی لار و رودبار قصران گریخت و خراسان و گرگان به ست سربداران افتاد .
وجیه الدین مسعود و شیخ حسن جوری بعد از تسخیر خراسان و گرگان، به عزم تسخیر هرات که در تصرف ملک معزالدین حسین کرت بود. حرکت کردند. لشکریان دو طرف در فاصله دو فرسخی راوه (تربت حیدریه) موضع گرفته و به زد و خورد پرداختند. ابتدا پیروزی از آن سربداران بود و تلفات سنگینی به نیروی مقابل وارد کردند اما ناگهان شیخ حسن جوری به دست یکی از سربداران به قتل رسید و این امر
به دستور امیر وجیه الدین مسعود انجام گرفته بود
قتل شیخ حسن جوری سبب گردید تا خواجه وجیه الدین مسعود دست از جنگ کشیده و به سبزوار بگریزد. ملک حسین کرت که هیچ امیدی به این پیروزی نداشت، با استفاده از فرصت به دست آمده، توانست در ۱۲ صفر ۷۴۲ هجری سربداران را شکست دهد.
لشکرکشی سربداران به مازندران و رستمداروجیه الدین مسعود سربدار در اواخر سال ۷۴۲ هجری از استراباد به مازندارن ، رستمدار و فیروزکوه لشگر کشید و امرای معتبر مازندران را مطیع خود ساخت. اما در رستمدار نتوانست به پیروزی دست یابد
جلال الدوله اسکندر که در این زمان حکومت رستمدار را بر عهده داشت، با برادر خویش شاه غازی فخرالدوله برای دفع امیر وجیه الدین مسعود به رایزنی پرداخت و با صوابدید یکدیگر بعضی از مناطق زیر نفوذ خود را بدون دفاع گذاردند. تا سربداران وارد اعماق جنگلها و دره های رستمدار شوند و آنگاه بر ایشان بتازند و کارشان را یکسره کنند. وجیه الدین مسعود در ۱۳ ذیقعده سال ۷۴۲ هجری وارد آمل شد و در صحرای توران اردو زد ، لشکریان جلال الدوله و شاه غازی متوجه اردوی سربداران شدند و با حمله های پی درپی، سپاهیان وجیه الدین را به ستوه آوردند. وجیه الدین مسعود که نتوانسته بود بیش از نه روز در آمل ماندگار شود به ناچار، عازم رستمدار شد اما در آنجا نیز با یورش های جلال الدوله و شاه قازی روبرو گردید. شدت حملات چنان بود که فرار را بر قرار ترجیح داده و نه تنها لشکریانش کشته و یا پراکنده شدند، بلکه خود نیز گرفتار رستمداریان گردید و در آخر ربیع الأول سال ۷۴۵ هجری به قتل رسید.
گفتنی است، که اردوی سربداران در هجوم خود به این سرزمین، پیش از آن که شکست بخورند، مازندران را غارت کرده بودند
به دنبال قتل آن امیر، سرکردگی سربداران نصیب گماشتگان و نوکران وی شد که نخستین و مشهورترین آنان آقامحمد آتیمور بود. وی یکی از نوکران پدر وجیه الدین مسعود و عبدالرزاق به شمار می رفت و در دوران امارت امیر مسعود به نیابت از وی حکومت سبزوار را برعهده داشت. اما با شنیدن خبر قتل وجیه الدین مسعود پر جای او نشست و مدت دو سال به استقلال حکومت کرد ولی مریدان شیخ حسن جوری که مایه عظمت و اهمیت سربداران به شمار می رفتند به لحاظ بی اعتنایی آغامحمد آتیمورنسبت به آنان از وی بریدند و به سرکردگی خواجه شمس الدین علی، سر به شورش نهادند و او را کشتند و گلو اسفندیار یکی دیگر از نوکران امیر مسعود را به جانشینی وی برگزیدند. وی که مردی فرومایه و بی اصل و نسب بود. در طول یک سال و یک ماه (۷۴۷- ۷۴۹) حکومت به خاطر حرکات زشتی که از او سر میزد، خشم مریدان شیخ حسن جوری را بر انگیخت و در حالی که رهبری آنان را خواجه شمس الدین علی بر عهده داشت، سر به شورش نهادند و او را کشتند و خواجه شمس الدین فضل الله برادر امیر وجیه الدین مسعود را به ریاست خود برگزیدند.
وی درویش مسلک، گوشه گیر عیاش و بی تدبیر بود و کمتر به اداره امور مملکت می پرداخت و هنگامی که خبر حمله قریب الوقوع طغاتیمور خان به گوشش رسید، بی درنگ زمام امور را به برادرش خواجه شمس الدین علی سپرد و خود به کنجی نشست و همچنان سرگرم عیش و نوش گردید گفتنی است که وی فقط هفت ماه حکومت کرد.
تا آن که به دست حیدر قصاب که از ملازمان وی بود به قتل رسید پس از وی چند سربدار دیگر، یکی پس از دیگری به حکومت دست یافتند
امرای سربدارآخرین شان که اسم و رسم معتبری داشت، خواجه نجم الدین على موئد سبزواری بود که عهده دار حکومت شده بود .
گروه تاریخ