“آژنگ نیوز”:داستان پر فراز و نشیب زندگی قوام السلطنه  به روایت عباس خلیلی در اواخر دوره قاجار چنین است: در زمامداری دوم قوام السلطنه (خرداد تا بهمن ۱۳۰۰ خورشیدی)نویسنده بعضی شبها بملاقات ایشان می.رفت شبی در عمارتی که اکنون محل سفارت مصر است از در اندرون بآن محل رفتم و رئیس الوزراء گویا سرگرم پذیرائی یکی از سفراء بود زمستان بود و در آن زمان بخاریهای ذغال سنگ دیواری متداول بود باقرخان یکی از نوکرهای قوام السلطنه در پای بخاری نشست و آتش افروخت و چون بنده تنها بودم او اشتغال باشتعال بخاری را بهانه کرد و در جای خود ماند که قبل از گرم کردن خانه را گرم کند مبادا از دیر آمدن آقا دلسرد شوم. او این داستان را که الحق موجب عبرت است بیان نمود و عین آن حکایت را پس از چندین سال از کسیکه برای او اتفاق افتاده بدون کم و بیش شنیدم و آن شخص خانم اشرف الملوک دولو همسر قوام السلطنه رئیس الوزراء وقت بود آن بانو عین روایت یا حکایت باقرخان را که خود محور آن بود چنین بیان نمود:

هنگامیکه آقا را گرفتند این جمله را برای توضیح مینویسیم آقای قوام السلطنه در خراسان اقتدار عجیبی داشت چه در زمان ریاست وزرائی برادرش وثوق الدوله و چه بعد از او حتی در مملکت مشهور شده بود که او نایب السلطنه خراسان است و حال اینکه این صفت مفهوم و معنی نداشت و والی آن زمان یا استاندار این دوران را نمیتوان نایب السلطنه گفت ولی شاید این اصطلاح غلط بر نایب السلطنه هندوستان قیاس شده چون سید ضیاءالدین طباطبائی رجال مملکت را چه در مرکز و چه در شهرستانها بازداشت کرد. بطوریکه نویسنده از شخص قوام السلطنه شنید او احتیاط کار خود را دید و حتی باین نکته تصریح کرد که کلنل محمد تقی خان را احضار کردم و از او پرسیدم که اگر برای شما دستور برسد که مرا بازداشت کنی چه خواهی کرد؟ او :گفت هرگز بآن دستور عمل نخواهم کرد قوام السلطنه اضافه کرد که من او را سوگند دادم و کاملا مطمئن شدم والا آنقدر خام و غافل و بی احتیاط نبودم تا آنکه شد آنچه نباید بشود و کلنل محمد تقی خان قوام السلطنه را تحت الحفظ بطهران فرستاد و او برجال بازداشت شده مرکز پیوست.

قوام - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

بر میگردیم باصل داستان خانم قوام السلطنه :گفت بعد از دستگیری آقا مأمورین بدار الایاله ریختند و تمام اموال ما را توقیف کردند چند زن مفتش هم مرا جستجو کردند و زر و زیور که داشتم ربودند و بعد مرا با یک دستگاه کالسکه شکسته سوار کردند و بدون پرستار بطهران روانه نمودند. من در عرض راه سخت فاقد وسایل حیات بودم چون بشهر رنج بردم باضافه تهی دست و شاهرود رسیدم بفکر افتادم که برئیس الوزراء )سید ضیاء الدین) تلگرام کنم که رفتار مأمورین با چنین زنی مخالف جوانمردی و انسانیت است. عمل شوهرم بمن ارتباط ندارد و من خود دارائی دارم که ضامن آسایش من باشد برای چه محدود و رنجور شوم. من با اجازه حاکم شهر تلگرام برئیس الوزراء کردم و فوراً از سید ضیاء الدین پاسخ رسید که مبلغ دویست تومان بمن بدهند و یک دستگاه کالسکه خوب برای مسافرت من تهیه نمایند و پرستار هم همراه من بفرستند.

من بمروت و رأفت رئیس الوزراء امیدوار شدم یک تلگرام دیگر کردم که اگر وارد طهران شوم کجا منزل خواهم کرد زیرا منزل ما را جبراً تصرف و محل وزارت امور خارجه قرار داده بودند. من هم اکراه داشتم که بمنزل یکی از خویشان وارد شوم .من این تلگرام را مخابره و خود حرکت کردم چون از شهر سمنان گذشتم یک تلگرافچی سوار یا بو بقصد دستگاه ما میتاخت و چون رسید پاسخ تلگرافی مرا بمن داد تلگرام چنین بود اگر وارد طهران شدید در منزل خودتان منزل کنید امضاء احمد قوام السلطنه.

معلوم شد سید ضیاء الدین رفته ؛و احمد قوام السلطنه از بازداشتگاه آمده ،رئیس الوزراء شده برمیز ریاست وزراء تلگرام همسر خود را دید و چون خانه خود را فوراً باز گرفته بود پاسخ را بآن نحو داد. حوادث روزگار بزرگ و کوچک مایه عبرت است. قوام السلطنه از کنج زندان بمسند ریاست وزراء نشست تمام اموال غارت شده خود را در مشهد باز گرفت و خانه خود را که محل وزارت امور خارجه شده بود تخلیه کرد و مقربانوی آواره خود نمود. قوام السلطنه کینه سید ضیاء الدین را در دل داشت تا آنکه در زمامداری سیم خود خود او را بیک بهانه گرفت و بزندان سپرد نویسنده هم در همان هنگام بدستور قوام بهمان زندان افتاد و با سید ضیاءالدین که یک نحوکدورتی داشت در زندان سیاسی آشتی کرد و با قوام که دوست بود دشمنی کرد این یک مصرع بخاطرم آمد: وعند الله تجتمع الخصوم نزد خداوند دشمنان روبرو میشوند.

اکنون که نوبت شعر رسید این حادثه را که یکی از عجایب روزگار است نقل میکنیم

در مصر وزیری بود بنام ابن الانباری رقیبی داشت که در مبارزه بر او چیره شد و مقام وزارت را احراز نمود آن رقیب برای ابن انباری گناه تراشید و او را کشت و در یکی از حجرات کاخ خلافت (فاطمی) بخاک سپرد. بعد نوبت بخود او رسید حکم قتل او را صادر کردند و او را در همان حجره بردند که قبر او را بکنند و پس از کشتن دفن کنند هنگامیکه گور را میکندند جمجمه ابن الانباری پیدا شد.

وزیر محکوم :گفت سبحان الله این کله ابن الانباری است من ناحق او را کشتم و اکنون کشته و ضجیع (همخواب) او میشوم سپس این بیت ابوالعلاء معری را انشاد کرد

رب لحد قد صار لحداً مراراً

صنا حکا من تزاحم الاضداد

بسا یک گور (لحد) بارها نهانگاه شده بر اضداد و دشمنان که در آن جمع شده و ازدحام کرده میخندد.

منبع:خاطرات عباس خلیلی

گروه تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *