نزدیک به 220 سال پیش یعنی در ماه رجب ۱۲۱۸ قمری خبر عجیبی به دربار ایران رسید .معلوم شد سفیر ایران که با تشریفات و طمطراق فراوان توسط هنذی ها پذیرفته شده بود در این کشور کشته شده است. ۴ سال قبل یعنی در سال ۱۲۱۴ سرجان مالکوم به ایران آمد هدایای گرانبها برای فتحعلی شاه قاجار آورد. از آن جمله چند نگین الماس و چند آیینه بزرگ ، بادبزن، چوب صندل و چیزهای نفیس دیگر .اوپس از مدتی توقف سرانجام فتحعلیشاه را راضی کرد سفیری به هندوستان برای نزدیک شدن به مامورین انگلیس در آن سرزمین بفرستد .در آن زمان وزارت امور خارجه که نخست به آن “وزارت دول خارجه “میگفتند در ایران تاسیس نشده بود.قوانین سیاست خارجی هم تدوین نشده و به همین جهت بودجه برای سفارتخانهها نداشتند. گذشته از همه اینها فتحعلیشاه مردی بود که می خواست همه چیز را مجانی و یا لااقل ارزان تمام کند. این بود که اعلام کرد هر کس حاضر است به خرج خود به سفارت هندوستان برود داوطلب شود .یکی از رجال درجهدوم دربار فتحعلی شاه حاج محمد خلیل نام قزوینی، پسر حاج محمد قزوینی بود که در جوانی برای تجارت به فارس و بندر های خلیج فارس رفته بود و در نتیجه تجارت با هندوستان بسیار متمول شده بود . به این ترتیب سفیر ایران خود را آماده کرد که به هندوستان اعزام شود.در ماه رمضان 1215 عهد نامه در میان دولت ایران به نمایندگی حاج محمد ابراهیم صدر اعظم شیرازی و سر جان مالکوم نماینده شرکت هندوستان به امضاء رسید و بدین ترتیب سفیر نیز به محل سفارتش فرستاده شد. حاج محمد خلیل از تهران تهیه بسیار مفصلی برای سفر خود دید و تجمل فراوانی ترتیب داد. عده کثیری نوکر و محافظ نظامی و غیرنظامی با خود برداشت و لباسهای فاخر و زین و یراق نقره و طلا و جواهر نشان برای آنها فراهم ساخت و هدایای گرانبها برای مامورین دولت انگلستان همره برداشت.
او در بوشهر به کشتی نشست و درروز نوزدهم محرم ۱۲۱۷ وارد بندر معروف بمبئی شد. از نماینده ایران یک دسته موزیک نظامی از استقبال کرد . در مدتی که سفیر ایران در بمبئی زنده بود هر روز که بیرون می آمد با تشریفات در خیابانهای شهر گردش می کرد. یک شب هم در تئاتر بزرگ بمبئی جلسه مخصوصی برای پذیرایی سفیران و همراهانش تدارک دیدند.اما این سفیری که با این همه احترام و با تشریفات از او پذیرایی می کردند ،بیش از ۴۸ روز نمی بایست در آن شهر بماند و سرنوشتش این بود که دیگر به پای خود به کشور خود بر نگردد و به وضع بسیار بدی از میان برود .عصر روز ۲۰ ژوئیه ۱۸۰۲ سفیر پس از آن که صبح آن روز را در تشریفات دیگری گذرانده بود ،استراحت می کرد ناگهان صدای غوغا و هیاهوی سختی از بیرون خانه برخاست .حاج محمد خلیل خان ملک التجار قزوینی سفیر فوق العاده ایران در هندوستان با ابوتراب اسماعیل بیگ که از نوکران نزدیک بودند، سراسیمه بیرون آمدند که سبب غوغا و فتنه را کشف کنند. معلوم شد یکی از سربازان ایرانی همراه سفیر ایران که از عقاید هندوان بی خبر بوده با تفنگی که در دست داشته بیشتر برای تفریح یا نمایش نشانه زنی و مهارت تیر اندازی خود ، مرغی را که از آنجا پرواز میکرده هدف قرار داده است. هندوان متعصب کشتار هر جانوری را گناه بزرگ می دانند و نگهبانان هندی سفیر برآشفته اند واین گناه سرباز ایرانی دلشان را به دردآورده بود میخواستند به آ« سربازی که تیر اندازی کرده بود تندی کنند. سربازان ایرانی و پاسبانان سفیر به حمایت از رفیق خود برخواستند .افسری که فرمانده پاسبانان هندی بوده به میان افتاده است که غائله را بخواباند. اما چون ایرانیان و هندیان زبان یکدیگر را نمی دانسته اند.هیچ کس نتوانسته اند مقصود یکدیگر را در یابند و توضیح دهند. سرانجام کار به زد و خورد کشیده و درست در همین موقع سفیر بخت برگشته وارد محوطه بیرون خانه میشود و او ابوتراب اسماعیل بیک از نوکرانش از نخستین تیر هایی که رها میشود از پا در می آیند و جان می سپارند. تمام آن تجملات و جامه های فاخر و زرین و زیور های زر و سیم و جواهر که سفیر ایران با خود آورده بود همه به غارت می رود .
دو دختر از سفیر باقی می ماند که اینها تا ۸۰ سال پس از این واقعه اموال پدر را که در آن گیر و دار به خارج رفته بود مطالبه کردند.اما اقداماتشان به جایی نرسید .تنها کاری که ماموران انگلیسی در هند کردند، این بود که پیکر سفیر را بصره فرستادند که از آنجا به عتبات ببرند و به خاک بسپارند . این جنازه چندین ماه در راه سرگردان بود تا اینکه بسامان رسید. این بود داستان نخستین سفیر ایران در هندوستان پس از استیلای انگلستان بر آن سرزمین.
گروه تاریخ