“آژنگ نیوز”:رقص باله درایران، دهه بیست خورشیدی به روایت شاهد عینی و بعد از خاتمه جنگ دوم جهانی یکی از امکانات فراهم کردن شرایط سلامتی جسمانی برای دختران خردسال و کودک بود.عزیز الملوک آذرخشی در همین ارتباط به ماجرای رفتن فرزندش به کلاس رقص باله اشاره میکند:موقعی که دوره دوستانه ما به منزل سرهنگ مصدقی افتاد و به آنجا می رفتیم دو در به خانه آنها مانده (خیابان باغ سپهسالار)تابلویی میدیدم که به در نصب شده و نوشته است:کلاس رقص باله و پرورش اندام خردسالان مادام کُرنلی “یک روز از سرور خانم سرهنگ مصدقی پرسیدم تو این کلاس را می شناسی؟جواب داد بله خیلی کلاس خوبی است و همیشه عده ای در آنجا تعلیم میبینند مادام کُرنلی اصل روسی داشت و دوره این کلاس ها را در روسیه تعلیم گرفته بود.
در مراجعت جلو در خانه او روزهای کلاس را یادداشت نمودم و یک روز به کلاس رفتم و برای میترا با او صحبت نمودم مشخصات بچه را پرسید و نام او را نوشت و لباس لازم را به من نشان داد که باید آن را تهیه میکردم. به لاله زار بالا و لاله زار پایین و شاه آباد رفتم و بعد از دوندگی زیاد در یک مغازه آن لباس را پیدا کرده و خریدم و کفش مخصوص رقص باله و جوراب آن را تهیه نمودم و به خانه برگشتم.
همین که وسایل لباس رقص میترا آماده شد در روزی که تعیین نموده بودم عصر بعد از مدرسه با میترا به کلاس رقص رفتم.در خیابان سپهسالار که منزل مصدقی و مادام کرنلی بود همه نوع مغازه بود .از جمله مغازه شیرینی فروشی که برای بچه ها شیرینی هم میخریدم.
مادام کُرنلی خانم بسیار متین و مودبی بود و زبان فرانسه را هم به خوبی حرف می زد.اتاق خیلی پهن و بلند و کف آن از چوب بود و مادرانی که می خواستند در سالن حضور داشته باشند میتوانستند در هر پنجره دو نفر به راحتی بنشینند .من هم در یکی از پنجره ها می نشستم و میترا با سایر بچه ها به وسط سالن که مادام کُرنلی بود می رفتند.
یک پیانو در کنار اتاق بود و مردی با آن آهنگ رقص ها را می نواخت،و مادام به تازه واردها طرز نگه داشتن سر،گردن،دستها و پاها را می آموخت تا پس از کی دوجلسه با دیگران هماهنگی پیدا کنند.کلاس میترا ده؛دوازده شاگرد داشت و بچه ها می توانستند تا کلاس ششم ارتقاء یابند.خوب به یاد ندارم که کلاس یک یا یک ساعت ونیم ادامه مییافت .سالن که بچه ها تعلیم میگرفتند کاملا ساکت بود و جز صدای پیانو و دستورهای آهسته و آرام معلم ،هیچ صدایی بر نمی آمد ، و اگر گاهی در پنجره ای که دو مادر نشسته بودند ،به ندرت و اهسته با هم حرف میزدند،با نگاه مودبانه مادام کُرنلی صحبت را قطع می کردند.
من و شیبانی(شوهرم)که تصمیم گرفتیم بچه ده ساله ام را به این کلاس بفرستیم؛دلیلش آن بود که میترا گاهی از خستگی بدنش صحبت میکرد و صلاح دیدیم که در این کلاس با تلاش بیشتر و با بکارگیری همه جانبه استخوانها بتواند بر خستگی که میگفت ؛فائق آید.
منبع:سرگذشت فروغ زندگی؛خاطرات عزیزالملوک آذرخشی(شیبانی)
گروه تاریخ