قسمت اول
“آژنگ نیوز”:در سال ۱۹۶۱، یواخیم رودلف از یکی از بیرحمانه ترین دیکتاتوریهای جهان گریخت. چند ماه بعد برای بازگشت به همان مکان دست به ساختن یک تونل زد، چرا؟
همه چیز با ضربهای به در اتاق شروع شد. یواخیم، دانشجوی ۲۲ ساله رشته مهندسی، در اتاقش در دانشگاه برلین غربی بود. چند ماهی بود در آنجا درس می خواند و اوقات آزادش را به عکاسی و رفتن به کنسرتهای جَز میگذراند.
پشت در، دو دانشجوی ایتالیایی بودند که آنها را دورادور میشناخت. آمده بودند از او کمک بخواهند. میخواستند دوستانشان را از برلین شرقی نجات بدهند و برای این کار باید میان دو تکه برلین تونل می زدند.
اکتبر سال ۱۹۶۱ بود و تنها دو ماه از بنای دیوار برلین میگذشت. دولت آلمان شرقی این دیوار را برای جلوگیری از موج فرار مردم از دیکتاتوری کمونیستی و زندگی بهتر در غرب بنا کرده بود. اما آنچه در مورد این دیوار شگفتانگیز بود، سرعت ساختن آن بود.
سربازان آلمان شرقی دیوار برلین را در سال ۱۹۶۱ برای بستن راه ارتباطی با برلین غربی بنا کردند.
دهها هزار سرباز آلمان شرقی نیمهشب در خیابانهای برلین شرقی میان پستهای نگهبانی سیم خاردار کشیدند و موانع سیمانی نصب کردند. صبح روز بعد، این موانع در میان تمام شهر، از میان پارکها، زمینهای بازی کودکان، قبرستانها و میدانها کشیده شده بود.
گرچه دیوار با شتاب هرچه تمامتر بالا رفته بود (و به اندازه دیوار بعدی بلند و محافظت شده نبود)، اما چهره شهر را یک شبه عوض کرد.
بامداد ۱۳ اوت سال ۱۹۶۱مردم برلین در خود را در سوی دیگر شهر یافتند. زنها از شوهرانشان و برادرها از خواهرانشان جدا شدند. روایتها از نوزادانی حکایت میکند که حالا از مادرانشان جدا افتاده بودند.
دیوار برلین در نزدیکی دروازه براندنبورگ، یک سال پس از احداث
زندگی پیش از ایجاد دیوار هم به اندازه کافی دشوار بود – مردم از شرایط سخت زندگی خسته شده بودند و هر بار که معترضان به خیابان میآمدند، تانکهای شوروی در محل حاضر میشدند. اما حالا، با بالا رفتن دیوار، دولت نشان میداد خواهان اعمال کنترل حتی بیشتری بر مردم است.
به همین دلیل، همان روزی که موانع گذاشته شد، فرار مردم هم شروع شد. برخی تنها از روی سیمهای خاردار پریدند؛ برخی ابتکارهای دیگری به خرج دادند، مثل زن و شوهری که شناکنان از رود ” شپری” گذاشتند، در حالی که کودک سه سالهشان را در یک وان حمام به پیش میراندند.
حتی سربازان آلمان شرقی و نگهبانان مرزی نیز در میان فراریان بودند.
کنراد شومان، نگهبان مرزی ۱۹ ساله از روی سیم خاردار به برلین غربی می جهد
کسانی هم بودند که پنهانی به خانههای مجاور دیوار میرفتند و خود را از پنجره به آنسوی دیوار پرت میکردند، به امید آنکه ماموران امداد و آتشنشانی در آنسو، آنها را بگیرند.
یواخیم نیمه شب سینهخیز از میان یک مزرعه گذشت و هنگام سپیدهدم خود را به غرب رسانده بود. حالا میگوید: “نمیخواستم بخشی از این دنیای جدید باشم؛ دنیایی که آدم نمیتوانست به هر چه میخواهد فکر کند و هر چه میخواهد به زبان بیاورد.”
یواخیم
او حالا در برلین غربی زندگی جدیدی شروع کرده بود. اما این دو دانشجو از او میخواستند به کشوری که تازه از آن گریخته بود، تونل بزند. این کار ممکن بود او را به زندان بیندازد و حتی به قیمت جانش تمام شود.
با این همه، یواخیم پذیرفت که کمکشان کند.
حفر تونل آغاز میشود
اگر گروهی دانشجو باشید که هرگز تونل حفر نکردهاید، کار را از کجا شروع میکنید؟ آنها مثل هر دزد خوبی، با مطالعه نقشه محل شروع کردند.
نقشه ها را از دوستانشان در دولت قرض کردند، مطالعهشان کردند و خط تونلی را که باید حفر میشد تعیین کردند. باید خیابانی را پیدا میکردند که حفر تونل را از آنجا شروع کنند تا به بستر آب شهر برنخورند. خیابان “برناور اشتراسه” را برگزیدند که انتخابی جسورانه بود.
در دهه ۱۹۶۰، این خیابان به دلیل آنکه دیوار برلین از میانش میگذشت، شهرت جهانی داشت. خیابانی آکنده از گردشگران که برای گرفتن عکس در آن ازدحام میکردند. همیشه شلوغ بود. حفاری زیر “برناور اشتراسه” مثل کندن تونل زیر میدان “تایمز اسکوئر” نیویورک بود.
شهروندان برلین غربی در “برناور اشتراسه” برای ساکنان برلین شرقی دست تکان میدهند، سال ۱۹۶۱ میلادی
حالا باید نقطه شروع حفاری را تعیین میکردند. یک روز صبح، یک کارخانه تولید نِی نوشابه توجهشان را جلب کرد که قدری دورتر از خیابان قرار داشت. خودشان را به صاحب کارخانه به عنوان یک گروه جَز معرفی کردند که برای تمرین موسیقی محوطهای لازم دارند. اما صاحب کارخانه حدس زد هدفشان چیست. او خودش از آلمان شرقی گریخته بود و با میل به آنها اجازه داد از زیرزمیناش برای حفر تونل استفاده کنند.
گام بعدی یافتن یک زیرزمین در آنسوی دیوار در برلین شرقی بود که تونل را به آنجا ختم کنند. آپارتمان یکی از دوستانشان را انتخاب کردند، اما به جای در میان گذاشتن نقشه با او، فرد دیگری را مامور سرقت کلید در آپارتمان و ساختن کپیهایی از آن کردند تا فراریان بتوانند وارد ساختمان شوند.
سپس در صدد برآمدند افراد بیشتری برای حفر تونل پیدا کنند.
کار آسانی نبود. برلین غربی آکنده از جاسوسانی بود که برای “اشتازی”، وزارت امنیت مخوف آلمان شرقی، کار میکردند. “اشتازی” قدرتمندترین بخش دولت آلمان شرقی بود که از ادغام پلیس مخفی و سرویس جاسوسی به وجود آمده بود. ماموریتش اطلاع از همه چیز – افکار آدمها، همسرانشان و همبستر هایشان بود.
i).
دفتر و محل کار وزیر اداره امنیت (رئیس استازی)
درباره فعالیتهای اشتازی جکهای زیادی ساخته بودند: “چرا افسران اشتازی راننده تاکسیهای خوبی هستند؟ برای این که وقتی سوار تاکسیشان میشوید، از قبل اسم و آدرس آدم را میدانند.”
اشتازی صدها هزار جاسوس و خبرچین داشت که برخی از آنها در دولت، شرکتهای تجاری، بیمارستانها، مدارس و دانشگاههای غرب رخنه کرده بودند.
یواخیم و دوستانش، سرانجام، سه دانشجوی دیگر پیدا کردند که به نظرشان میتوانستند به آنها اعتماد کنند؛ همه بهتازگی از بلوک شرق گریخته بودند: وولف شرودر (بلند بالا و جذاب)، هاسو هرشل (انقلابی عاشق فیدل کاسترو)، و اوُلی فایفر (پریشان از این که اشتازی نامزدش را هنگام فرار دستگیر کرده بود).
از همه بهتر این که همه دانشجویان رشته مهندسی بودند و شاید میتوانستند در مورد نحوه حفر تونل نظر بدهند.
و بالاخره، احتیاج به ابزار داشتند. نیمههای شب از دیوار یک گورستان بالا رفتند و چند چرخ دستی، چکش، بیل و شنکش دزدیدند. همه چیز آماده بود. روز ۹ ماه مه سال ۱۹۶۲ (۱۹ اردیبهشت ۱۳۴۱)، دقایقی پیش از نیمهشب، کار حفر تونل از زیرزمین کارخانه شروع شد….. ادامه دارد
نویسند’گان : هلنا مِریمَن عکسها: اما لینچ، یوآخیم رودولف، رناته و ولفدیتر اشتانمایر
گروه تاریخ