“آژنگ نیوز”:آیا می دانید که چارلی چاپلین تنها پدیده مطرح ازیک قرن قبل است که هم اکنون نیز در موردش هر روزه سخن گفته میشود؟در سال ۱۹۲۳ وقتی گروهش سرگرم فیلمبرداری ”جویندگان طلا“ بودند، بحث و گفتگوی پرشوری در استودیو درباره سناریو درگرفته بود، مگسی مدام حواس حضار را پرت می کرد، و خشم ”چاپلین“ را چنان برانگیخت که مگس کشی خواست و کوشید مگس را بکشد. تلاشی بیهوده. پس از لختی، مگس بر روی میزی کنار دستش فرود آمد. مگس کش را برداشت تا مگس را له کند، اما ناگهان دست پس کشید و مگس کش را زمین گذاشت. وقتی دیگران دلیلش را پرسیدند، نگاهی به آنان انداخت و پاسخ داد: «همان مگس نبود!»
یک دهه پیش از آن ”روسکوئه آربوکل“، یکی از همکاران ”تنومند“ و محبوب ”چاپلین“ اعلام داشته بود که ”چاپلین“، رفیق جانجانی او «نابغه کمیک کاملی است، بی تردید او تنها کسی از دوران ما ست،که یک قرن بعد هم درباره او سخن خواهند گفت».
آن قرن سپری شد و گفتار ”آربوکل“ «خپله» درست از آب درآمد. در طول قرن حاضر، جهان ــ از چشم اندازهای اقتصادی، سیاسی و اجتماعی ــ دگرگونی عمیقی یافته است. سینما هم با اختراع فیلم «ناطق» و بنای ”هالیوود“ عوض شد. با اینهمه، نخستین فیلم های ”چاپلین“ چیزی از تأثیر غافلگیری، طنز، گزندگی یا روشنگری خود را از دست نداده است. و مهمتر از همه، بجا بودن مضامین آنها در انطباق با اوضاع امروز، نزدیکتر و اضطراری تر از هروقت دیگری به چشم می آید: فیلم های او تفسیر صادقی از همین قرن بیست و یکمی است که در آن به سر می بریم.
امروز، خودکامگی اقتصاد سرمایه داری مالی بورس باز جهانی که دولت های ملی (و سیاستمدارانش) را برده داران خویش کرده و سپهر رسانه ای را اسباب تخدیر و تحمیق و یگانه هدفش سودیابی و برهم انباشتن دائم است، بینش و قالبی از حیات را بر انسان ها تحمیل می کند که برآشفته و ناپایدار و بی رحم و توجیه ناپذیر است. چنین بینشی از زندگی به چشم انداز دنیای افسانه ای کودک ۱۰ ساله ما بیشتر نزدیک است که در عصری که ”چاپلین“ نخستین فیلم هایش را می ساخت، زندگی وی بر بستر آن می گذشت.
روزنامه های یک روز ازصبح ژوئیه ۲۰۱۴گزارش داده بودند که ”اوو مورالس“، رئیس جمهور بولیوی، مردی نسبتا صادق که از بی آزرمی و بی پروائی عاری است، اقدامی را پیشنهاد کرده تا کار کودکان را از ۱۰ سالگی در چهارچوب قانون مجاز دارد. هم اینک یک میلیون کودک بولیویائی کار می کنند تا به ارتزاق خانواده خود یاری رسانند. این قانون تضمینی است بر اندک حمایت حقوقی از آنها.
شش ماه پیش، در آب های مشرف به کناره های جزیره ایتالیائی ”لامپه دوسا“، چهارصد مهاجری که از آفریقا و خاورمیانه به امید یافتن کار کوشیده بودند سوار بر یک کشتی نامناسب برای دریانوردی، مخفیانه راهی اروپا شوند، به دریا افتادند و جان باختند. سیصد میلیون زن و مرد و کودک بر روی کره زمین در جستجوی کارند تا کمترین وسیله ای که برای بقا لازم است بیابند. ”ولگرد“ فیلم ”چاپلین“ تافته جدا بافته ای نمی نماید.
روز به روز بر دامنه هرآنچه توجیه ناپذیر می نماید افزوده می شود. حق تمام مردم برای رأی دادن، از هر معنائی تهی گشته است، زیرا آنچه سیاستمداران کشورها بر زبان می آورند دیگر هیچ ربطی به آنی که انجام می دهند یا می توانند انجام دهند ندارد. همه تصمیمات بنیادینی که بر دنیای امروز اثر می گذارد را بورس بازان مالی و کارگزاران آنها می گیرند، ناشناخته و دور از چشم ها و گوش ها. همانگونه که کودک ۱۰ ساله می انگاشت، «برای نشان دادن یا تشریح سیر روزمره دلتنگی ها، نیازهای برنیامده یا اشتیاق های سرخورده واژه کم داریم.»
دلقک می دانست که زندگی بی رحم است. لباس ناهمگن و رنگارنگ لودگان روزگاران پیشین همانوقت هم مزاح با بیان مأنوس آنها از غمزدگی بود. دلقک به باختن عادت دارد. باختن پیش درآمد نمایش اوست.
انرژی مسخرگی های ”چاپلین“ تکرار، و هربار هم شدید تر می شد. او هر بار که بر زمین می افتاد، آدم جدیدی می شد که باز بر روی دوپای خود می ایستاد. مردی تر و تازه که، توأمان، همان آدم و آدم دیگری بود. راز سرزندگی او پس از هر افتادنی را در چند بارگی آن می دیدیم.
گرچه عادت کرده بود که همواره شاهد بر باد رفتن آرزوهایش باشد، باز همین چندگانگی به وی رخصت می داد تا به آرزوی بعدی خود چنگ اندازد. و تحقیر از پس تحقیر را با آرامش تحمل کند. حتی وقتی به ضد حمله هم دست می یازید، با چاشنی تأسف و همراه با آرامشی بر رقیب می تاخت. همین آرامش بود که او را آسیب ناپذیر می ساخت ــ آسیب ناپذیری که به جاودانگی می مانست. و ما، با احساس جاودانگی در سیرک رویدادهای نؤمیدانه روزمره، آنرا با خنده هایمان باز می شناسیم.
نکته آخری هم این است که در جهان ”چاپلین“؛ خنده نام دیگر جاودانگی است.
عکس هائی از ”چاپلین“ و قتی به ۸۵ سالگی گام نهاده بود در دست است. یک روز با نگریستن به آنها خطوطی را در چهره اش یافتم که برایم آشنا بود. اما نمی دانستم چرا. دیرتر دریافتم. تحقیق کردم. این بیان خطوط چهره به ”رامبراند“ شبیه بود در آخرین تصویری که از چهره خویش کشیده بود: ”پرتره خود در سیمای زئوکسیس خندان“ او می گفت: «من کسی جز بازیگری خرد، به قیمت چند پول سیاه نیسیتم. تنها چیزی که می خواهم این است که آدم ها را بخندانم.»
نوشته ای از جان برگر: نویسنده انگلیسی، آخرین کتاب منتشر شده ازاو: “از حالا ببعد”، انتشارات الیویه، پاریس، ٢٠٠۶.
گروه گزارش