به گزارش “آژنگ نیوز” این تصویر مربوط به درسی با عنوان لعنت به دهانی که بیموقع باز شود،بود. این عکس خاطره انگیز از کتاب درسی سال دوم دبستان مربوط به دهه ۴۰ است.
متن این داستان چنین بود: در برکه ای دو مرغابی و یک لاک پشت زندگی می کردند. آنها با یکدیگر بسیار دوست بودند و تمام طول روز را با هم سپری می کردند و همدیگر را بسیار دوست می داشتند. برکه رفته رقته خشک شد،طوری که زندگی برای ساکنانش بسیار سخت شد.
مرغابی ها وقتی این وضع را دیدند، پیش لاک پشت آمدند و به او گفتند:” دوست عزیز،ما برای خداحافظی آمدیم، هر چند که دوری از تو برای ما سخت و ناراحت کننده است اما چاره ی دیگری نداریم و باید اینجا را ترک کنیم و به برکه ی دیگری برویم.“
لاک پشت وقتی سخنان مرغابی ها را شنید،خیلی غمگین شد و شروع به گریه کرد و گفت:
“ای دوستان خوب من،با خشک شدن آب این برکه من هم دیگر نمی توانم در اینجا زندگی کنم. فکری بکنید و مرا نیز با خود ببرید “.
مرغابی ها گفتند:”اتفاقاٌ دوری از تو برای ما بسیار رنج آوراست اما تو نمی توانی پرواز کنی.“
مرغابی ها با هم فکر کردند تا راهی پیدا کنند. بالاخره راه حلی یافتند و پیش لاک پشت آمدند و به او گفتند: ” تو را با خود ببریم، به شرطی که به حرف ما گوش کنی”.
مرغابی ها رفتند و با خود چوبی آوردند و لاک پشت میانه ی چوب را محکم به دهانش گرفت و مرغابی ها هر کدام یک طرف چوب را برداشتند و پرواز کردند.
کلاغ و جغد و بقیه حیوانات دیدند که دو مرغابی چوبی را به منقار گرفته اند و لاک پشتی را می برند. آن ها جیغ زدند و گفتند لاک پشت پرواز می کند.
لاک پشت مدتی ساکت ماند، ولی طاقت نیاورد و گفت:”تا کور شود هرآن که نتواند دید.“
دهان گشودن همان و از آن بالا به زمین افتادن .
مرغابی ها غمگین شدند و گفتند : لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود.
این متن فوق العاده آموزنده از کتابهای درسی حذف شده است.
گروه تاریخ