مبنای زندگی چیست؟پاداش یا انگیزه درونی؟ دو نوع نیرو ما را به کارهای گوناگون برمیانگیزند؛ یکی انگیزشهای درونی مانند عشق و نیازهای طبیعی، و دیگری انگیزشهای بیرونی، مانند پاداشها و تنبیهها. تصور عمومی بر آن است که پاداشهای بیرونی انسانها را به رفتارهای گوناگون برمیانگیزند و جهت و مسیر رفتارهای آنها را تعیین میکنند؛ بنابراین اگر میخواهیم کسی را به انجام کاری برانگیزیم، باید در قبال کارهایش، به او پاداش دهیم.
اما قضیه به این سادگیها نیست و رابطۀ این دو دسته نیروی انگیزشی پیچیدهتر از چیزی است که در نگاه نخست به نظر میرسد. پاداشهای بیرونی همیشه بر روی انگیزشهای درونی تأثیر مثبت ندارند و از قضا در بسیاری از موارد میتوانند تأثیرات ویرانگری بر آنها داشته باشند.
پاداشهای بیرونی میتوانند شخص را وادار کنند علاقه و استعدادش را نادیده بگیرد و کاری را که هیچ علاقهای به آن ندارد، انجام دهد. کم نیستند دانشآموزانی که علاقه و استعداد خود را نادیده میگیرند تا در رشتهای پولساز ادامۀ تحصیل دهند و بسیارند کسانی که برای به دست آوردن پول بیشتر، در همه عمر خود کاری را انجام میدهند که کمترین علاقهای به آن ندارند.
افزون بر این، پاداشهای بیرونی میتوانند به تدریج مسیر علاقه و عشق انسانها را تغییر دهند و انگیزههای آنها را در کاری که استعدادش را دارند، از بین ببرند. نوجوانی که شیفتۀ یادگیری و دانایی است و شبانهروز خود را صرف تهیۀ کتاب و مطالعه و تأمل و تحقیق میکند، ممکن است در بزرگسالی به خاطر ثروت یا شهرت یا حیثیت اجتماعی، به گونهای مطالعه و تحقیق کند که مخاطبان و حامیان مالی از او انتظار دارند. آهنگسازی که سلیقۀ هنری خود را فدای پسند حامیان مالیاش میکند، نیز از قربانیان پاداشهای بیرونی است.
از سوی دیگر، پاداشهای بیرونی مانع غوطهوری شخص در کار خود میشوند. غوطهوری در کار و بر اثر آن، زمان و مکان را از یاد بردن، از مهمترین راهها برای دستیابی به آرامش و شادی است. این امر مستلزم آن است که توجه شخص به طور کامل به کار خود معطوف باشد و پاداش او از کار همان کار باشد، اما پاداشهای بیرونی توجه شخص را به بیرون از کار جلب میکنند و به این ترتیب مانع غوطهوری میشوند.
افزون بر همه اینها پاداشهای بیرونی میتوانند انگیزههای درونی را از بین ببرند. وابستگی به پاداشهای بیرونی، ارزشمندی و اصالت عمل را از یاد آدمی میبرند و رغبت او به ادامۀ عمل را از بین میبرند. برای نمونه، مدتی به یک بچه، در قبال بازی کردن، پول بدهید تا به احتمال زیاد ببینید که او خیلی زود انگیزۀ خود را برای دویدن و بازی کردن از دست میدهد!
داستان حیرتآوری که دکتر فرانکلین، درباره یک مغازهدار، در زمان جنگ جهانی، نقل کرده است، به خوبی این موضوع را تبیین میکند: «گروهی از جوانان نازی بر آن شدند که هر روز صبح بر در مغازۀ مرد بیچاره گرد آمده و او را مسخره کنند و آزارش دهند. مرد چند روزی را در هراس و تنش گذراند، تا اینکه یک روز نزد آنان رفت و گفت حاضر است بابت این کار به آنها پول بدهد. این روند نیز چند روز ادامه یافت و آن چند جوان هر روز صبح از مرد مغازهدار پولی به جیب میزدند، به ریش او هم میخندیدند، تا اینکه روزی مرد بینوا بار دیگر نزد قلدرها رفت و ابراز داشت که کار و کاسبیاش کساد شده و دیگر قادر به پرداخت پولی به آنها نیست. آن اوباشها از خشم به فریاد آمدند که دیگر حاضر نیستند بابت هیچ و پوچ هر روز صبح به در مغازهاش بیایند و مفت و مجانی او را مسخره کنند!
مغازهدار بینوا پیش از آنکه نظریات و تحقیقات روانشناختی بتوانند اثبات کنند، نیک دریافته بود که پاداش خارجی قادر است انگیزش درونی افراد را فروکاهد» (روانشناسی شادی، ص 98).
نتیجۀ تمام این تأملات و تحقیقات دربارۀ تأثیرات منفی پاداشهای بیرونی بر انگیزشهای درونی این است که پاداشهای بیرونی میتوانند نیکبختی و بهروزی انسانها را به خطر بیندازند و انگیزههای درونی آنها را نابود کنند. به همین سبب والدین و معلمان و مربیان باید در امر تعلیم و تربیت، خیلی دقیق و حسابشده از پاداشهای بیرونی استفاده کنند.
در فرهنگ دینی هم تأکید زیاد بر پاداشهای اخروی، ممکن است افراد را نسبت به اعمال نیکوی دینی بیرغبت کند و انگیزههای درونی آنها برای عبادت و عمل صالح را از بین ببرد.
* برای مطالعۀ بحثی عالی دربارۀ این موضوع مهم به کتاب بسیار ارزشمند روانشناسی شادی، از ساموئل اِس فرانکلین، ترجمۀ علیرضا سهرابی و فرامرز سهرابی. از صفحۀ ۸۹ تا ۱۰۱ مراجعه کنید.
ایرج شهبازی
گروه گزارش