شادی حقیقی با ویژگیهای نیکویی مانند آرامش، امیدواری، امنیت درونی، خوشبینی، خشنودی، عزّتِ نفس و صلح درونی همراه است. به نظر میرسد بین شادی، به این معنا، و اخلاقی زیستن نسبت مستقیمی وجود دارد؛ یعنی انسانی که شادمان باشد، لزوماً خیرخواه، مهربان، شکیبا، آسانگیر و اهل مدارا میشود. چنین کسی میتواند پا از دایرۀ محدود خواستههای شخصی خود فراتر بگذارد و دیگران را ببیند و به مسائل و نیازهای آنها توجه کند.
در مقابل، انسان اندوهزده و افسرده که در درون خود، احساسِ ناآرامی، ناامنی و بدبینی دارد، چنان درگیر خود و مسائل خود میشود که به هیچ روی نمیتواند به دیگران توجه کند. چنین کسی به احتمال زیاد، بهرهای از اخلاقی زیستن نخواهد داشت؛ زیراکه تمام اشتغال فکری او معطوف به خود و مسائل خود است.
در نگاه نخست، به نظر میرسد که افراد غمگین و ناشادمان، چون خود زخمخورده و دردکشیدهاند، بهتر میتوانند دردها و نیازهای دیگران را دریابند و در صورت لزوم، به یاری آنها بشتابند، اما دقیقاً عکس این سخن صادق است و تحقیقات نشان میدهند که فضائلی مانند فداکاری و همدلی در میان افراد شادمان بیشتر دیده میشود.
استاد مارتین سلیگمن در این باره میگویند: «من قبل از مشاهدۀ دادهها تصور میکردم که افراد ناشاد، در همانندسازی با رنجی که آشنایی کافی با آن دارند، فداکارتر هستند؛ بنابراین وقتی که یافتههای مربوط به خُلق و روحیات و کمک غیر گزینشی به دیگران نشان داد که افرادِ شاد، به احتمال بیشتری این خصیصه را از خود نشان میدهند، من شگفتزده شدم.
در آزمایشگاه، افراد شاد به احتمال بیشتری این خصیصه را از خود نشان میدهند و تمایل بیشتری برای کمک به افراد نیازمند دارند. زمانی که شاد هستیم، کمتر بر خود تمرکز میکنیم، محبت بیشتری نسبت به دیگران داریم و تمایل داریم که خوشبختی خود را حتی با غریبهها، سهیم شویم، اما وقتی که گرفته هستیم، بیاعتماد میشویم، در خود فرومیرویم و به شکلی تدافعی، بر نیازهای خودمان متمرکز میشویم. تلاش برای نفر اول بودن بیشتر مشخصۀ غمگینی است، تا شادی» (شادمانی درونی، ص ۶۳).
اگر دیگرخواهی و شفقت را رکنِ اصلی اخلاقی زیستن بدانیم، بر اساس تأملات دقیق و پژوهشهای آزمایشگاهی، میتوان با اطمینان گفت که شادمانی و نشاطِ درونی به اخلاقی شدن میانجامند و اندوه و افسردگی مانع اخلاقی زیستن میشوند. کسی که در درون خود، احساس ناامنی، ناامیدی، ناخشنودی و بیثباتی دارد، محال است بتواند به دیگران و مسائل آنها توجه کند.
برای چنین کسی معیار و ملاکِ همه چیز خودِ اوست و هر چیزی که به شکلی، پیوندی با خودِ او داشته باشد، برایش خوشایند است و اگر چیزی به دنیای خارج از او متعلق باشد، به طور کامل علاقه و اشتیاق خود به آن را از دست میدهد. چنین کسی به هیچ وجه نمیتواند شادیهایش را با دیگران تقسیم کند.
همین نکته درمورد ملتها نیز صادق است؛ جوامع دلمرده و پژمرده هم راحتتر اطاعت میکنند، هم عزم ضعیفتری برای ساختنِ سرزمین خود دارند، هم کمتر اخلاقی رفتار میکنند. در چنین جامعهای، به احتمال بیشتری شاهدِ خشم، کینه، نفرت، پرخاشگری، زودرنجی، سختگیری، بیحوصلگی و منفعتطلبی هستیم.
در مقابل، ملتهای شادمان هم آزادتر و سربلندترند و به راحتی نمیتوان بر آنها حکومت کرد، هم عزم جدیتری برای ساختنِ سرزمین خود دارند و هم اخلاقیاتی مانند دیگرخواهی، همدلی، بخشایش، آسانگیری، احترامگذاری و حتی فداکاری را بیشتر در میان آنها میتوان دید.
مشاهدۀ انسانها در روزهای جشن، مانند جشن تولدها، عروسیها و جشنهای ملی و مذهبی، نشان میدهد که افراد در موقعیتهایی که ولو به طور موقتی، از شادی و امید سرشارند، و از شادی به معنای عمیقی که مورد نظر ماست، فاصلۀ زیادی دارند، باز هم اخلاقیتر رفتار میکنند، دیرتر میرنجند، زودتر فراموش میکنند و سخاوتمندتر، آسانگیرتر و صبورتر میشوند؛ زیراکه شادی واقعی لزوماً میل به تقسیم شدن دارد. به تعبیر زیبای دکتر حسن عشایری «شادیِ تقسیم نشده درواقع اندوهِ بزککرده است».
همانگونه که مولانا میگوید: از پیوندِ شادی با جان ما، خوبی و احسان پدید میآید و حتی تن ما، از فرط لطافت، قابلِ خوردن میشود:
وز قِرانِ خُرَّمى با جان ما
میبزاید خوبى و احسان ما
قابلِ خوردن شود اجسام ما
چون برآیداز تَفَرُّج کام ما
مثنوی
نویسنده:ایرج شهبازی
گروه گزارش