آیا موضوعی به نام تاریخ در مشرق زمین وجود داشته است؟مترحم کتاب” مفهوم تاریخ در مشرقزمین، نگرش تاریخی در فرهنگهای دیرین خاور نزدیک““دکتر عیسی عبدی“ ضمن معرفی کتاب به این سوال نیز پاسخ می دهد.ایدهی تاریخ یا به عبارتی شیوهی گذشتهنگری در فرهنگهای مختلف شرقی، مهمترین دریچهی معرفتی برای فهم تاریخ این بخش از جهان است. متون بازمانده از این فرهنگها، بخصوص متون آغازین یا شالودهی گذار، شواهد ارزندهای برای درک میراث پرمعنای اجدادی بهشمار میروند که در یک فراگرد تاریخی پرنشیبوفراز از گذشته به اکنون انتقال یافته است.
ایدهی تاریخ در حافظهی نیاکانی، اساس فهم مراحل اولیهی فرهنگ و تمدن را شکل میدهد و شاید اگر انگارهها یا کهنالگوهای پیشینی نبود فرهنگ هم در قالب امروزیاش شکل نمیگرفت و در تاریخ به فعلیت در نمیآمد. لذا نسلها همواره در حال تجربه، دریافت، بازتولید یا بازاندیشی انگارههای گذشتهی خود هستند.
فهم چرخهی انتقال فرهنگ در توالی نسلها، نگرش تاریخی هر نسل را گسترش میدهد و حتی فهم تاریخ معاصر را برای آنها میسر میسازد، زیرا تاریخ اکنون از نظر فولکلور و شناخت
گاهی تا دوران کهن پس میرود؛ یعنی میراث کهن فکری در بُعد درزمانی به اکنون، یعنی نسل کنونی پیوند میخورد و امکان گفتوگوی مستمر حال و گذشته را شکل میدهد. بههرتقدیر، گذشته کمابیش در زبان امروز نمودار میشود و گفتمانهای معاصر خواهناخواه علیرغم تحولات بنیادین ناشی از مناسبات قدرت، انقلابها و تحولات برقآسای علم و فناوری از ذخیرهی انگارههای گذشته متاثر میشوند. این ذخایر در طول تاریخ در تحولات نوزایی یا دگرگونی فرهنگی بازتولید شدهاند.
براساس آنچه گفته شد، متون بستر بازنمایی تجربیات تاریخی انسانها هستند که در سیر تاریخورزی همواره نمایان شده و در بسترهای زایای جدید و در تعامل با سایر فرهنگها، تحرک فرهنگی و کنشهای جمعی را میسر ساختهاند. امروزه خوانش بسیاری از رویدادها و تحولات فرهنگی با چرخهی انتقال مفاهیم تاریخی ارتباط دارد؛ به عبارتی، بسیاری از مفاهیم فرهنگی گذشته در ورای ساختارهای کنونی حضور دارند اما بهسادگی نمیتوان به تاثیر و اهمیتشان پی برد. لذا در زبان فرهنگ همواره نمودهایی از کهنالگوها و تصورات تاریخی گذشتگان دیده میشود زیرا در این ارتباط زبان مهمترین تلاقی تاریخ و فرهنگ محسوب میشود.
حال میتوان پرسید آیا ما تاکنون به انگارههای تاریخی در گفتمان فرهنگی خویش اندیشیدهایم؟ اگر اندیشیدهایم آیا در سازوکار معناشناسی تاریخی و دیرینهشناسیشان واکاوی کردهایم؟ همین پرداختن است که پیشِ روی انسانشناسان و تاریخگزاران قرار گرفته است.
کتاب “مفهوم تاریخ در مشرقزمین” درواقع، یک مطالعهی گروهی و دیرینهشناسانه درزمینهی ایده یا انگارهی تاریخ در شرق باستان (خاور نزدیک از دیدگاه مستشرقان) با تکیه بر متون، کتیبهها، ادبیات کهن و اسطورههاست. مفهوم تاریخ، امروزه هم کمابیش در سنتهای فکری در قالب الگوهای نگاه به جهان، شیوهی بازنمایی گذشته در حال، نوع زمان تاریخی، الگوهای تاریخنگاری، فرهنگ سیاسی، آیین، مناسک و نمادهای فولکلور جریان دارد و در حافظهی تاریخی نسل کنونی کمابیش نهفته است. حتی در برخی ابعاد با نسل کنونی میزید و درواقع به صورت فرآیند بازتولید میشود.
تردیدی نیست که انگارهی تاریخ در حافظهی فرهنگی انسانها بر گرایشهای بعدیشان تاثیر میگذارد و موجب تداوم و پایایی سنت در دوران مدرن میشود. بااینحال، الگوی گذشتهنگری اغلب یک امر بینالاذهانی است که از گذشته با قدرت فرهنگ یا روابط قدرت نهفته در آن به نسلهای بعدی منتقل شده است. اگر ما گذشتههای بسیار دور را همانند دیروز و زمان نزدیک در دورهی معاصر خود جاری میبینیم، به شگرد رابطهی زبان و فرهنگ در توالی نسلها پی خواهیم برد. اینکه زبان چگونه جوامع معاصر را در پیوند خاصی با گذشته قرار میدهد تا زیربنای فرهنگی ساختارهای حال را شکل دهد، بیافریند، خلق کند و اینچنین جهانی نو برپایهی انگارههای فرهنگی گذشته برای نسل کنونی بسازد، اهمیت بسزایی دارد و این بازتابی از گفتوگوی مستمر میان گذشته حتی گذشتههای دور و اکنون است.
در هر دوره، گفتمان معاصر میتواند انگارههای پیشینی a prior از سنت و اسطوره را معنا ببخشد، آنها را در قالب تعامل یا تضاد با سایر فرهنگها زنده کند، به جریان بیندازد، به آن معنا ببخشد و کاربردهای هویتگرایانه به آن ببخشد، برای نسل جدید معنادار سازد تا شکافهای نسلی ناشی از شتاب تاریخی را بهنوعی پر کند و پیوستگی نسلی را با رشتههای فرهنگ تقویت کند. لذا فرهنگ همیشه در پیوند با گذشته در حال پویایی و زایایی است؛ این زایش و پویش تمامی ندارد.
کتاب “مفهوم تاریخ در مشرقزمین” همانطور که از نامش برمیآِید نوعی واکاوی در مفهوم تاریخ است. آیا چیزی به نام تاریخ در معنای کنونی در فرهنگهای شرق باستان وجود داشته است؟
ایدهی تاریخ – از نوع تاریخ، شبهتاریخ یا گذشتهنگری اسطورهای در هر شکل ممکن – درواقع، بخشی از جهانبینی پیشینی، ریشهدار و جهتدهندهی فرهنگهاست که مفاهیم دیگر را تقریباً در حین تکوین خود تحتالشعاع قرار میدهد. «مفهوم نخستینیِ تاریخ» همچون نورافکنی از پیش داده شده، حتی بر افق نسلها پرتو میافکند و متون خود را به آنها منتقل میکند و الگوهای هنجارین و جهتدهندهی خود را به آنها میبخشد. گاهی این متون مانند کتیبه-سندهای بنیانگذاری، کتابهای پیشگویی و فالنامههای ایزدی بینالنهرین و … رنگ امانت به خود میگیرند و در چرخهی انتقال قدرت بازتاب پیدا میکنند.
نویسندگان کتاب هر کدام بنا به تخصص خود، ایدهی تاریخ یا چیستی گذشتهنگری را در فرهنگهای مختلف شرق باستان جستوجو کردهاند؛ مثلاً فرهنگهای مسیحیت، یهود، صدر اسلام، بینالنهرین، ایران باستان، مصر و یونان باستان – هر چند در دوران آغازین مفهومی از تاریخ به معنای امروزی شکل نگرفته – اما در متون بازمانده میتوان کمابیش به نخستین انگارهها برای معنا دادن به تاریخ و تاریخنگری رسید. متون بازمانده از این تمدنها نشان میدهد که آنها چه نگاهی به گذشته داشتهاند و بر کدام محور از گذشته تاکید میکردهاند؟ آیا آنها صرفاً بر انتقال قدرت خاندانی و حفظ میراث آن به عنوان تاریخ تاکید داشتهاند یا نه، تاریخ را همچون مسیحیت و یهود در رستگاری آخرالزمانی و غایتشناسی پایان تاریخ جستوجو میکردهاند؟ آیا نگاه آنها به تاریخ خطی بوده است یا چرخهای؟ آیا آنها درکی از تاریخ در قالب فهم علت و معلولی رویدادها داشتهاند یا مانند بابِل باستان تابع خشم و غضب خدایان و جبرباوری بودهاند؟ آیا آنها برای ارادهی انسان در تاریخ جایگاهی قائل بودند یا مانند مصریان باستان فقط ارادهی خدایان را اصل و زیربنای فهم تاریخ میدانستند؟
متون بازمانده در دورهی خود توسط چه کسانی نوشته شدهاند و زمینهی فرهنگی آنها چه تاثیری در صورتبندی تاریخ داشته است؟ این پرسشها تقریباً برای همهی فرهنگها و تمدنها و ازجمله ایران باستان به قوت خود باقی است. اینجا به نمونهای از مفهوم تاریخ اشاره میکنیم که در تاریخ مسیحیّت اهمیّت دارد:
در ِقرون اولیهی مسیحیت، نخستین تلاشها برای شکلدادن به مفهوم تاریخ توسط آبای کلیسا شکل گرفت. در این دوران، انگارههایی چون رجعت، پاروسیا، طرح مّشیت الهی و آخرالزمان بهتدریج ذیل مفهوم کلیتری از تاریخ، مفهومپردازی شد و به جریان افتاد. مفهوم تاریخ، از اینرو با محوریت رجعت مسیح معنا پیدا کرد بهطوریکه همهی جریان و حرکت تاریخ و کلیت نگاه به گذشته در مسیر نیل به آخرالزمان برای پیوستن به حضرت مسیح و پاسخ به پیام رستگاری او بود. لذا تاریخ در یک سیر خطی برای نیل به یک غایت از پیش وعده داده شده، به جریان افتاد. به تبع آن، کنش تاریخی و عاملیت انسانها نیز در قالب کردار نیکو و پرهیز از گناه به سوی آن غایت معنا پیدا میکرد.
علاوهبراین، مفهوم تاریخ در مسیحیت بدون در نظرگرفتن برخی مفاهیم سنت یهود ناممکن است لذا میان مفهومهای تاریخ، نوعی تداعی و همبستگی معنایی هم وجود داشته است. مثلاً در سنت مسیحیت که طرح مشیت الهی در قالب سهگانهی «فعل نهایی خداوند، بازگشت مسیح، پایان تاریخ» معنا پیدا میکند با سنت یهودی پیوندهای نزدیکی دارد. تاریخ در پرتو این نمادها معنای دیگری به خود میگیرد و انسان باورمند در حین تجربهی دنیوی در پرتو انگارههای الهیاتی قدم برمیدارد و افق تاریخیاش را ترسیم میکند. درواقع، در نگرش مسیحیت، پایان تاریخ مناسبات بشری را برهم میزند و انسان را به مرحلهی جدیدی ارتقا میبخشد؛ آنجا، درنهایت حضور خداوند غلبه کرده و مناسبات عمودی و بلاواسطهی خداوند بر الگوهای مناسبات انسان – انسان چیرگی مییابد. پولس قدیس معترف بود که دیگر خودش زندگی نمیکند، بلکه این مسیح است که در کالبدش زندگی میکند. یوحنا شهادت میداد که هممشرب عیسی پسر خداست. این مفاهیم ذیل مفهوم تاریخ به نسلهای بعدی گسترش یافت و حتی به خداگونگی بشر دامن زد. بااینحال، انسان باورمند مسیحی اگرچه در سیر و سلوک خود همچون کریستین قهرمانِ کتاب سیر سالک بانیان از زمان فراتر میرود اما تختهبند زمان تاریخی است و به تجربیات عینی تاریخ محکوم است و باید تاریخی زندگی کند و بیندیشد .کریستین اگرچه از تاریخ فراتر میرود اما دربند و درگیر سیر عینی تاریخ است.
عیسی عبدی
گروه گزارش