این نوشته بررسی کتاب ” هایدن وایت” نوشتۀ هرمان پاول ،ترجمه محمد غفوری با محوریت موضوعی امر واقع، تاریخ و محتوای صورت،است.
آنچه امروز در ایران به نام تاریخ دانشگاهی یا تاریخ به سبک عباس اقبال و یا به تعبیر معروفتر «تاریخ رانکه ای» می شناسیم، تاریخی که همچون یگانه صورت واقعی تاریخ به ما چه در دانشگاهها و چه در حوزه عمومی معرفی میشود، حول سه تمایز مشخص شکل گرفته است. نخست، تمایز «فلسفه نظری تاریخ» و «فلسفه تحلیلی تاریخ». دوم تمایز میان «امر واقع» تاریخی با دیگر امور واقع و مهمتر از همه تمایز «تاریخ» با «داستان».
نخست بگذارید به تمایز اول بپردازیم. از سده هجدهم میلادی، با تأثیرپذیری از رشد حیرت انگیز صنعت و علم تجربی، فلسفه تاریخ با کشف قوانین عمومی تحول تاریخی جوامع بشری یکسان انگاشته میشد. میتوان به اگوست، کنت، هگل و یا تفاسیر راست کیشانه از افکار مارکس در این زمینه اشاره کرد. برای مثال آنگونه که معروف است بنابه باور مارکس جریان تاریخ به صورتی تک خطی پس از طی مراحلی چندگانه، به ایجاد جامعه ای سوسیالیستی منتهی خواهد شد. باوری چنان شایع و غالب و سیری چنان محتوم که حتی در زبان فارسی در برابر آن اصطلاح «جامعه بی طبقه توحیدی» جعل شد. همانطور که می دانیم از نیمه سده بیستم سکه اینگونه فلسفه ورزی در باب تاریخ از عیار افتاد. در این زمان فلسفه تحلیلی تاریخ یا به سخن دیگر فلسفه علم تاریخ بود که جایگزین این نوع از فلسفه نظرورزانه تاریخی شد، فلسفه ای که هدف خود را به تبیین معیارهای مشروعیت تببین های تاریخی مورخان محدود کرد.
تمایز دوم ریشه در ادعای منسوب به لئوپولد فون رانکه داشت که مورخان از تمامی اشکال نظرورزی دوری جسته و به تبع آن با دوری جستن از هرگونه ارزشداوری، تنها به «امور واقعی» چسبیده اند که از منابع دست اول تاریخی استخراج شدهاند. تمایزی که مبتنی بر نوعی «رئالیسم» خام معرفت شناسانۀ قرن نوزدهمی بود که با نسبت دادن انفعال بیش از حد به سوژه در فرآیند شناخت، به دنبال کسب معرفت واقعی از ابژه تاریخی بود.
تمایز سوم یعنی تمایز تاریخ با داستان از دو تمایز دیگر مهم تر و در واقع به خود حیثیت حرفهای رشته تاریخ مربوط میشد. باآنکه از قدیم مورخان به تاثیرپذیری خود از رمان نویسان اعتراف کردهاند، اما غالباً به جهت هژمونی پیشفرض های پوزیتویستی، کیفیت ادبی نوشته های خود را امری مربوط به صورت نوشته های خود میدانستند نه محتوای آثارشان. خلاصه این سه تمایز اساسِ منش (habitus) مورخان حرف های جریان غالب است.
در مورد تمایز اول، به گمان وایت آنچه در فلسفه نظری تاریخ به صراحت از آن صحبت میشد، در فلسفه تحلیلی تاریخ یا به تعبیر رایج تر «فلسفه علم تاریخ» به صورت تلویحی از آن سخن میرود. به زعم او پرسشهای فیلسوفان تحلیلی تاریخ از قبیل «تاریخ چیست»، «گذشته و حال چیست»، یا «علت رخدادهای تاریخی چیست»، نمیتوانند از حیث متافیزیکی خنثی باشند و بدون ساختن فرضیه هایی جوهری امکان طرح چنین پرسشهایی ناممکن است.
در مورد تمایز دوم، وایت این ادعا را طرح کرد که بدون داشتن نوعی متافیزیک یا نگاه جوهری به چیستی واقعیت، امر واقع را تعریف کرد. به تعبیر وایت اگر این گزارههای متافیزیکی و یا نگاه جوهری را نپذیریم پس چگونه میتوانیم تمایز میان امور واقع تاریخی و دیگر امور واقع را توجیه کنیم.
در مورد تمایز سوم، وایت با سخن گفتن از محتوای صورت (content of form)، تنگنای دیگری را پیشروی نحوه تفسیر مورخان از گذشته نهاد. وایت بر این اعتقاد بود که چون مورخان از خلال انسجام و پی رنگ و شگردهای روایی رمانهای رئالیستی قرن نوزدهمی به گذشته نگاه میکنند، به ناچار گذشته به شیوه ای تفسیر خواهد شد که با این الگوی روایی که انتخاب کرده اند، همخوان باشد. در واقع سخن وایت به این معنا نیست که آنها این اسلوب های روایی را کنار بگذارند، بلکه او به دنبال تصریح این نکته بود که « مورخان هر ژانری را هم که ترجیح دهند، باز هم همیشه اسلوبی از بازنمایی را برمیگزینند. آنان همواره نسخه ای از گذشته را برمیگزینند و هیچ چارهای ندارند مگر آنکه پیشفرض های خود را بر واقعیت گذشته تحمیل کنند. از این حیث، آنها شبیه نویسندگان ادبیات تخیلی اند».
به هر روی مبهم ساختن مرزهای این سه تمایزی که تاریخنگاری جریان غالب بر پایه آن شکل گرفته است، وایت را به پیامبر «نسبی گرایی هیچ انگارانه» در زمانه ما تبدیل کرده است. و به تعبیر کارلو گیزنبورگ مورخ ایتالیایی، افکار وایت این پرسش را پیشروی ما قرار میدهد که در صورت همدلی با وایت چگونه میتوان از سوء استفاده سیاسی از گذشته جلوه گیری کرد؟ سوء استفاده ای که در قرن بیستم مردمان رنجدیده بیشماری قربانی آن بوده اند.
خلاصه اینکه با اندکی تساهل میتوان گفت که تکیهگاه اصلی آثار وایت در این نکته جای دارد که تمایزی قاطع میان خودِ تاریخنویسی و تأمل بنیادین درباره چگونه نوشتنِ خود تاریخ وجود ندارد. بهعبارتدیگر، هیچگاه نمیتوان از اثری تاریخی سخن گفت که در بی نسبتی تام با نوعی فلسفه تاریخ، نوشتهشده باشد. این نکته خود منتج از اصل بنیادین فلسفه انتقادی تاریخ در روزگار ما است که میان چگونه نوشتن تاریخ (صورت) و آنچه تاریخ درباره آن نوشته میشود (ماده/ محتوا) نسبتی دوسویه و حذفناپذیر برقرار است. درنتیجه، هیچ مورخی نمیتواند بدون اینکه درباره چگونه نوشتن تاریخ تأمل کند درباره امر تاریخی به هر معنای مفروض سخن بگوید.
اگر بپذیرم که بعد از کالینگود هیچ فیلسوف تاریخی به اندازه هایدن وایت چنین تاثیر ژرفی بر تفکر تاریخی نگذاشته است، شاید توضیح نقد وایت در آثارش به این سه تمایز در تاریخنگاری جریان غالب، بتواند به ما در فهم این این تاثیر ژرف وایت بر مورخان و انتقادات و جنجال هایی که حول آثار و افکار او شکل گرفته است، کمک کند. ترجمه با کیفیت کتاب «هایدن وایت» به قلم محمد غفوری دعوتی است به تامل درباب این چالش بنیادین تاریخ نویسی و فهم گذشته در روزگار ما. و آخر اینکه هر مورخی که به صورت هنجاری هدف مورخان را صرفا تولید داده یا توصیف میداند، بدون پاسخ دادن به این چالشها جز گره بر باد زدن کار دیگری انجام نداده است.
نویسنده :محمدجواد عبدالهی، دکتری تاریخ دانشگاه تهران
گروه تاریخ