“آژنگ نیوز”:جزییات نمایش یک فیلم سینمایی درایران،دوره مظفرالدین شاه به طور کلی با انچه امروزه از نمایش فیلم در سینما در ذهن افراد وجود دارد؛متفاوت است.عبدالله بهرامی در خاطراتش می نویسد:هنوز سینما تأسیس نشده بود و مردم از خصائص آن اطلاع نداشتند فقط درباریان و اشخاص مربوط بآنها حکایت میکردند که مظفر الدین شاه اسباب مخصوصی از سفر فرنگستان با خود آورده است که عکس اشیاء و اشخاص را باندازه طبیعی بزرگ کرده در روی پرده سفید منعکس میسازد بعد معلوم شد که مقصود لانترن ماژیک است که در اروپا اسباب بازی بچه ها شده بود .
همچنین میگفتند که یک شخص دیگرى یک اختراع جدیدی از فرنگستان با خود آورده که عکسها را متحرک روی پرده مانند صور طبیعی نشان میدهد و در مقابل مبلغ مختصری ورودیه عامه میتوانستند به تماشای آن بروند ولی این تماشاخانه شهرتی پیدا نکرد و زود فراموش شد اشخاصی که بیشتر در این نهضت پیش قدم شده اند دو نفر بودند که یکی از آنها معروف بروسی خان بوده و دیگری موسوم باردشیر خان روسی خان که من فقط اسم او را شنیده و شخصا ویرا ملاقات نکردم دارای دکان عکاسی و بعد مؤسس یک سینمای کوچک هم شده بود ولی اردشیر خان را شخصا چندین دفعه دیده و در سینمای او حضور بهم رسانده ام.
اردشیر خان شخصی تنومند و ارمنی بود که قسمتی از ساختمان دو طبقه روبروی بانک ملی در خیابان فردوسی متعلق بوی بود. طبقه زیر را به مغازه های کتابفروشی و غیره اجاره داده بود ولی طبقه دوم را برای خود نگهداشته و در آنجا یک سینمای کوچکی تهیه کرده بود اگر از وضعیت محل و ترتیب ورود و خود صاحب آن فیلم برداشته بودند قطعا امروز یکی از این مجالسی میشد که تمام مردم برای تماشای آن هجوم میآوردند از خارج هیچ علامتی که دال بر سینما بودن این بالا خانه ها باشد وجود نداشت فقط از روی شهرت عده ای متوجه شده بودند که در آنجا تماشاخانه است. از چندین پله آجری که انسان بالا میرفت بیک اطاق کوچکی میرسید که یک جوان ارمنی پشت میزی نشسته و بلیط های چاپی بطور مساوی بقیمت دو قرآن به واردین میفروخت.


تماشاچیان منحصر بودند به عده خیلی کمی از مرد و بچه مطابق مقررات آنوقت زنها حق ورود به چنین محلی را نداشتند . از آن اطاق کوچک بیک سالون نسبتا بزرگی وارد میشدند که در آنجا دو صف صندلی نهاده بودند.
واردین بطور منظم دور صندلیها نشسته و با بی صبری در انتظار تاریک شدن اطاق و ظاهر شدن عکسها روی پرده سفید بودند و بلند با هم صحبت کرده یا تخمه می شکستند. برای اینکه مجلس بکلی سرد و کسل کننده نشود خود اردشیر خان با هیکل بزرگ و قابل تماشا هر نیم ربع ساعت وارد شده و مژده میداد که الساعه تماشا شروع خواهد شد ضمنا انتظار میکشید که لا اقل یک عده بیست نفری در سالون جمع شده باشد. این انتظار تا یک ساعت بطول میانجامید تا تقریبا عده حضار بیک چنین عددی میرسید آنوقت پنجره ها و درهای سالون را محکم بسته و پرده های ضخیم آن را پائین میکشیدند یک نفر تارزن و یک نفر هم با دنبک شروع میکردند به نواختن آهنگ های وطنی و تماشاچیان را مهیای شنیدن و دیدن صحنه مهیج مینمودند. خود اردشیر خان بایک حالت جدی و موقر در بالای اطاق ایستاده تا راجع به بازی و اشخاص آن توضیحات لازم بدهد.
روی پرده عکسهای کم رنگی ظاهر میشد که کاهی برق زده و چشم را خسته میکرد و اقلا یک یا دو دفعه درحین نمایش نوار قطع میگردید از خودعکسها چیزی درست مفهوم نمیگردید ولی توضیحات اردشیر خان حاضرین را کاملا متوجه بوقایع صحنه میساخت . اردشیر خان فارسی را بالهجه ارمنی و بعضی جملات نشنیده ادا میکرد که خودش اسباب تفریح مستعمین میشد.
من یک دفعه برای تماشا باعده ای از همشاگردیها بآنجا رفته بودم و با همان شرحی که گذشت وارد سالون شده و روی صندلی قرار گرفتم . بازی آن شب یک تأثر ساده بود که خیلی کوتاه و زود تمام شد. اردشیر خان با صدای بلند میگفت آقایان خوب نگاه کنید تا یادتان نرود. این شخص که پشت در ایستاده و از سوراخ کلید با طاق نگاه میکند یکنفر مرد از اهل بازار و خیلی خوب آدمی است ، اما زنش . . . چه عرض کنم از آن زنهاست بیچاره مرد که رفته بود زیارت حالا که این وقت شب بخانه بر گشته می بیند که یکنفر دیگر بجای او در رخت خواب آنها دراز کشیده است. اول باور نمیکند اما میبیند که نه درست است زیرا که این شخص خود اونیست لابد یکی دیگر است. حالا بیچاره متحیر است که چه بکند و چه خاکی بسرش بریزد که اسباب بی آبرویی نشود .
اگر داد بزند همسایه ها بیدار شده و قضیه فاش گردیده دیگر برای او در بازار آبروئی باقی نمی ماند و اگر بیصدا جلو برود ممکن است آن مرد که شخصی گردن کلفت و قوی است از جا بلند شده او را یک کتک حسابی بزند. همینطور که میبینید این بیچاره بی تکلیف مانده از سوراخ این کارها را که اسمش را نمیگویم نگاه میکند .
ما تماشاچیان هم باشنیدن این مقدمه سرها را جلو آورده و با دقت نظاره میکردیم ولی چون پرده بقدری تاریک و مبهم بود که این کارها را درست نمیدیدیم فقط یک زن و مرد و بعد همان شوهر را دیدیم که سطل آبی در دست دارد ووارد اطاق شد. اما اردشیر خان با بیانات شیرین خود ذهن ما را روشن ساخت – اظهار داشت که بالاخره شوهر دل بدریا زده از خطر نترسیده و رفت از آشپز خانه یک سطل آب کثیف برداشت همینطور بی صدا وارد اطاق شده ریخت روی آنمرد که بازنش در رختخواب دراز کشیده بود . با این خاتمه اردشیر خان خودش خنده پر صدائی نموده و چند نفر از تماشاچیان با همین آهنگ با او شرکت کردند بعد چراغها روشن شده و مجلس تمام شد اردشیرخان بعنوان تشکر از تماشاچیان میگفت اینها بمرادشان رسیدند انشاءاله شما هم موفق باشید.
این تنها سینمائی بود که من در آنوقت دیدم و در این مجلس بخصوص حضور بهم رسانیدم. پس از آن چون من مدت کمی بیش در ایران نبودم و بخارجه رفتم از ترقیات بعد بکلی بیخبر ماندم.
اساسا مردم راغب بدیدن این قبیل مجالس نبودند فقط در مهمانی و عروسی ها گاهی یک قسم تیاترهایی دیده میشد که موضوع آن از وقایع روزمره زندگانی مردم بود و فکر جدید و صحنه تازه ای در آن مشاهده نمیگردید.
گروه تاریخ