“آژنگ نیوز”:  عروسی شکوه السلطنه با موقر السلطنه به رایت عبدالله بهرامی چنین است:از وقایعی که از ایام طفولیت در خاطره من باقی است و ذکر آن بجهاتی خالی از منفعت نمیباشد آن عروسی موقر السلطنه با دختر مظفرالدین شاه است. در آن اوان من میبایستی پنج یا شش سال بیشتر نداشته باشم. پدرم چنانکه اشاره شد مدت کمی منشی و پیشکار موقر السلطنه بود . در آن زمان مرسوم بود که اعیان و رجال مملکت برای بستگی بخانواده سلطنت مقدمات وصلتی را فراهم میساختند. بعضی از آنها دخترهای شاه یا منسوبان او را برای پسرهای خود خواستگاری مینمودند. برخی هم دختران خود را بدربارمیفرستادند. این ترتیب از قدیم متداول بوده و ظاهراً هنوز هم کاملا منسوخ نشده است منجمله ناظم السلطنه که پسر علاء الدوله بزرگ بود برای فرزند خود وقار السلطنه ، دختر مظفر الدین شاه شکوه الدوله را خواستگاری کرد. بدیهی است این قبیل وصلتها بطور ساده انجام نمی یافت و مستلزم مخارج سنگینی بود زیرا که عده زیادی داوطلب این افتخار بوده و از تحمل مخارج آن استنکافی نداشتند. اتفاقا ناظم السلطنه مرد ممسکی بود و با تمهید و مقدمات زیاد این وصلت را نسبتا با مخارج قلیلی انجام داد . در صورتیکه سایرین برای یک چنین عروسی مبالغ عمده بمصرف میرسانیدند مخصوصا بساط جشن عروسی و تهیه حجله و پیشکشی اعلیحضرت و سایر تشریفات بی اندازه گران تمام میگردید.

شگوه - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

چنانکه روایت کنند در عروسی معیر الممالک بزرگ که دختر ناصر الدین شاه را گرفت در امتداد خیابان دروازه قزوین تا منزل معیر که در این گذر واقع بود روی زمین شالهای ترمه گسترده بودند. تا دختر شاه از کالسکه یا فیل که پیاده شد چندین صد قدم از روی آنها عبور کرده و پاروی زمین نگذارد. عروس از دربار که در عمارت ارک سلطنتی بود سوار فیل شده با بساط و جلال سلیمانی وارد خانه شوهر میشد . اما عروسی موقر السلطنه باین عظمت نبود . من با پدرم بخانه داماد که در دروازه قزوین در یک باغ بزرگی بود رفته بودم. عروس با کالسکه سلطنتی وارد شد. عده زیادی از رجال و مهمانها جلوی باغ صف کشیده بودند. داماد مسافت زیادی از باغ بیرون آمده و در جلوی کالسکه بخاک افتاد تا پاهای عروس را ببوسد .

داماد سرداری ترمه و کلاه پوست در سر داشت عروس را هم مانند لولو خورخوره که معمول آرایش آن زمان بود با پارچه های فاخر پوشانیده بودند هیچ قسمتی از بدن او نمایان نبود فقط جواهرات وی در روشنائی ضعیف شمع ها میدرخشیدند قد کوتاه و شکم برجسته ای داشت، چون من خیلی طفل بودم کسی مانع نشده و من نزدیکتر از سایرین آمده بودم . فضای باغ را با آن چراغهای کوچک که با روغن میسوخت و شیشه های الوان داشت و چراغ موشی میگفتند مانند شب تار مزین کرده بودند .

چند دسته موزیک نظامی و مطربهای مسلمان و یهودی نواهای ناهنجاری می نواختند . در وسط باغ در خیابانها سفره های بزرگ گسترده از هر قبیل اطعمه واشربه و شیرینی برای مهمانهای خوانده و نا خوانده قرار داده بودند . من تا مدتی از شب با پدرم به تماشای بساط عروسی در آنجا بودم ونزدیک سحر با مقداری شیرینی و حلویات بخانه برگشتیم . دیگر من از آن جشن و سرور خاطره ندارم بجز اینکه بعد از یک یا دو سال بین عروس و داماد کار به نفاق کشید و داماد از ترس غضب همایونی بخانه شیخ فضل الله نوری پناهنده شد عاقبت کار آنها به متارکه و طلاق کشید و حکومت ساوه هم که جزء جهاز عروس بود از موقر السلطنه منتزع شده و در نتیجه پدرم بیکارو بی شغل گردید.

 در آنوقت اومانند سایر اشخاص دفتری جزئی مستمری دولتی داشت و با قناعت تمام زندگانی خود را با آن تأمین نموده و بیشتر اوقات در خانه نشسته و در تکمیل ،و حسن خط خود ساعی بود و خط نستعلیق را مثل چاپ صاف و هموار مینوشت و ضمنا بدرس وتعلیم من و برادرانم خود را مشغول  میساخت در آنسال بدبختانه پدر او در حکومت زنجان بود مریض شد و در گذشت مختصر ارثیه ای که از پدر به آنها رسیده بود با خانه مسکونی در گلوبندک بفروش رسانیده باسایر وراث تقسیم کرده و از سهمیه خودواندوخته شخصی حیاط کوچکی را جنب تکیه سنگلج ابتیاع نمودو بآنجا تغییر منزل داد.

گروه تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *