“آژنگ نیوز”:اوضاع و شرایط شهرهای ایران و میزان شعور والیان در سال ۱۳۰۶ در خاطرات ابوالحسن ابتهاج چنین روایت شده است:وقتی من از تهران به رشت آمدم(سال ۱۳۰۶ خورشیدی) خانه ما را برای قوای انگلیس اجاره کرده بودند و فرمانده آنها سرهنگی بود از اهالی آفریقای جنوبی یاری نوروز به مناسبتی به این خانه سر زدم و سرهنگ مزبور به من گفت اگر شمابیکار هستید بد نیست بیایید و در مدتی که در رشت میمانید مترجم ما باشید. ضمناً حقوقی هم خواهید داشت.
منکه نوزده ساله بودم و تا آن زمان هیچگاه شخصاً پولی بدست نیاورده بودم با کمال میل با ماهی هفتاد تومان به عنوان مترجم سرگرم کار شدم. حقوق ماهی هفتاد تومان در آندوره حقوق بسیار قابل ملاحظه ای بودیکی از روزها که سرگرم کار ترجمه بودم دیدم انگلیسها یک ایرانی را که وابسته به قشونشان بود به ستونی بستند و او را به علت خلافی که مرتکب شده بود تنبیه کردند. این شخص را با چوب میزدند و بیچاره بعد از ده پانزده ،ضر به بیهوش شد. دیدن این صحنه درمن اثر بدی گذاشت.

انزلی - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

اقامت من در رشت برخلاف ،انتظار خیلی طول کشید و وقتی تیمورتاش والی گیلان شد و به رشت آمد من توسط ظهیر ،همایون که آن وقت معاون او بود با تیمورتاش آشنا شدم. تیمورتاش یکی از اقوام خودش به نام مصطفی میرزا را که آدمی کاملاً بی اطلاع بود به حکومت انزلی منصوب کرد( نام انزلی ،بعدها در زمان رضاشاه و به پیشنهاد آیرم به بندر پهلوی تبدیل شد و اکنون دوباره به انزلی معروف است) و از من خواست که همراه او به انزلی بروم و در کارها به او کمک کنم برادرم غلامحسین هم در این مأموریت با ما بود. مصطفی میرزای بیچاره آنقدر عامی بود که وقتی به تماشای یکی از کشتی ها به بندر رفته بود پرسیده بود چطور ممکن است این کشتیها روی آب بمانند و غرق نشوند؟
یکی از کارهای ابلهانه مصطفی میرزا این بود که دستور داد تمام ترکمنهای ایرانی که میخواستند برای زیارت به مشهد بروند به دارالحکومه انزلی مراجعه کنند و جواز بگیرند شغل من صدور این جوازها بود و روزی چند صد نفر میبایست برای گرفتن حواز به من مراجعه کنند. البته درست معلوم نبود این جوازها به چه دردی میخورد و اگر کسی مراجعه نمیکرد و جواز نمیگرفت چه کسی مانع سفر او به مشهد میشد من ،هم که از اشتغال به این کار بیهوده و بی معنی خسته شده بودم منتظر فرصتی بودم که خودم را از آنجا خلاص کنم
.

پس از مدت کوتاهی وقتی یک دسته از قوای انگلیس از رشت برای استقرار به بندرگز از من خواست تا همراه آنها بروم و در کار ترجمه به او کمک کنم می رفت فرمانده دسته من هم فوراً قبول کردم و همراه آنها به بندرگز رفتم.
بندرگز در آن زمان ده مخروبه ای بود و تنها اهمیتش وجود گمرک کوچکش بود. آنجا پیش یک خانواده ارمنی پانسیون شدم و اغلب روزها با فرمانده دسته به شکار «ابیا» و فرقاول میرفتیم چند بار هم شبها به اتفاق فرمانده دسته به شکار گراز رفتیم ولی هیچوقت گرازی مشاهده نشد.

رشت قدیم - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ


یک روز هم یکی از کشتی های جنگی شوروی به بندرگز نزدیک شد و در آبهای ایران لنگر انداخت. فرمانده دسته ،انگلیسی که درجه ستوانی داشت، به من گفت باید برویم ببینیم روسها برای چه منظوری به ساحل ایران آمده اند. سوار قایقی شدیم و به طرف کشتی .رفتیم من از این قضیه سخت ترسیده بودم و با خودم فکر میکردم اگر برویم توی کشتی و بلشویکها ما را توقیف کنند چه خواهد شد؟ سرانجام رفتیم و من هم که کمی روسی میدانستم ترجمه میکردم بعد از گفتگو با افسرهای روسی ، معلوم شد که آنها قصد خاصی از آمدن به آبهای ایران نداشته اند و بعداً هم آنجا را ترک کردند.
چندی بعد من از بندرگز به رشت ،برگشتم چرا که قوای شوروی در سال ۱۲۹۹ (۱۹۲۰ از شمال به طرف گیلان سرازیر شده و انگلیسها مجبور شده بودند عقب نشینی کنند. قشون ایران هم که از قزاقها تشکیل میشد گیلان را به سوی تهران ترک کرد.

گروه تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *