“آژنگ نیوز”:فیلسوف آلمانی ادموند هوسرل، بنیانگذار پدیدارشناسی، در چنین روزی در سال ۱۸۵۹ میلادی متولد شد.او چنانکه اشاره شد بنیانگذار پدیدارشناسی بود که روشی برای دستیابی به توصیف و تحلیل هشیاری برای شخصیتشناسی است. یک علم سخت این روش نشاندهنده تلاشی برای حل تقابل بین تجربهگرایی، که بر مشاهده تأکید میکند، و عقلگرایی، که بر عقل و نظریه تأکید میکند، از طریق نشان دادن منشأ همه نظامهای فلسفی و علمی و تحولات نظریه در منافع و ساختارهای زندگی تجربی است.
هوسرل در دانشگاه های لایپزیگ، برلین و وین به تحصیل در رشته های فیزیک، ریاضیات، نجوم و فلسفه پرداخت. در سال ۱۸۸۲ در وین مدرک دکترای فلسفه خود را دریافت کرد.هوسرل در وین به مذهب لوتری انجیلی گروید و یک سال بعد، در سال ۱۸۸۷، با مالوین اشتاینشنایدر، دختر یک استاد دبیرستان از پروسنیتز ازدواج کرد. او به عنوان همسر پرانرژی و ماهر او، تا زمان مرگش در همه امور زندگی روزمره، تکیه گاه ضروری او بود.


هوسرل در گذار از تحقیقات ریاضی خود به تأملی بر منبع روانشناختی مفاهیم اساسی ریاضیات تمایل نشان داد. این تحقیقات پیشنویس اولیه کتاب «فلسفه حساب: روانشناسی و منطق روانشناسی» او بود که جلد اول آن در سال ۱۸۹۱ منتشر شد.
سالهای تدریس او در هاله (۱۸۸۷–۱۹۰۱) بعدها توسط هوسرل سختترین سالهای او بود. او اغلب به توانایی خود به عنوان یک فیلسوف شک داشت و معتقد بود که باید شغل خود را رها کند. مشکل ادغام تحلیل روانشناختی آگاهی با مبنای فلسفی ریاضیات و منطق رسمی غیر قابل حل به نظر می رسید. اما از این بحران این بینش پدیدار شد که مبنای فلسفی منطق و ریاضیات باید با تجزیه و تحلیل تجربه ای آغاز شود که بر همه تفکرات رسمی نهفته است.
ثمرات این تعامل در کتاب «تحقیقات منطقی» ارائه شد که از روشی برای تحلیل استفاده کرد که هوسرل اکنون آن را به عنوان «پدیدارشناسانه» نامیده است. اهمیت انقلابی این اثر تنها به تدریج شناخته شد، زیرا روش آن را نمیتوان تحت هیچ یک از جهتگیریهای فلسفی شناخته شده در آن زمان قرار داد.
باید اشاره کرد که پدیدارشناسی، جنبشی فلسفی است که در قرن بیستم سرچشمه می گیرد و هدف اصلی آن بررسی و توصیف مستقیم پدیده هایی است که آگاهانه تجربه شده اند، بدون نظریاتی در مورد تبیین علّی آنها و تا حد امکان فارغ از پیش فرض ها و پیش فرض های بررسی نشده. با این حال، این کلمه به خودی خود بسیار قدیمیتر است، اما حداقل به قرن هجدهم بازمیگردد، زمانی که یوهان هاینریش لامبرت، ریاضیدان و فیلسوف آلمانی سوئیسی، آن را در بخشی از نظریه دانش خود به کار برد که حقیقت را از توهم و خطا متمایز میکند. در قرن نوزدهم، این واژه عمدتاً با پدیدارشناسی ذهن (۱۸۰۷؛ پدیدارشناسی ذهن)، اثر گئورگ ویلهلم فردریش هگل مرتبط شد، که رشد روح انسان را از تجربه حسی صرف تا «دانش مطلق» ردیابی کرد. با این حال، جنبش به اصطلاح پدیدارشناختی تا اوایل قرن بیستم آغاز نشد. اما حتی این پدیدارشناسی جدید آن قدر انواع مختلفی را در بر می گرفت که توصیف جامع موضوع مستلزم بررسی آنهاست.
گروه گزارش