“آژنگ نیوز”:غلامعلی رعدی آذرخشی می نویسد:من و این جناب مهندس رضا گنجه ای که بعدها مدیر روزنامه بابا شمل و وزیر صنایع شد در یک روز بدبستان رفتیم و همان روز روى یک نیمکت نشستیم رضا از کودکی شوخ و تخس و باصطلاح شیطان بود یکی از تفریحاتش این بود که با شکلک در آوردن و بازیگوشیهای دیگر مرا سر درس بخنداند و خودش در برابر معلم قیافه معصومانه ای بگیرد و با برانگیختن معلم الفباء که ماهی سه تومان حقوق می گرفت سروگردن و شانه مرا دم چک و سیلی و ترکه او که از چوب آلبالو بود بدهد ناگزیر چند هفته بعد از این همنشینی جای خودم را با اجازه ناظم عوض کردم و با شاگرد دیگری که یک ردیف جلوتر از ما مینشست هم نیمکت شدم – بعد از این نقل مکان عصرها که بخانه بر می گشتم و شال گردن را از سرو گردنم باز میکردم میدیدم هر روز بیشتر از روز دیگر نواره ها و نخها و قیطانهای رنگین شال گردن کمتر شده است.

بابا شمل - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

خواهر بزرگم با تعصب و شوخی میگفت مگر این شال گردن ترا روزها در مدرسه موشها میجوند روزی که در کلاس سرم را بطرف نیمکت عقبی برگردانده بودم دیدم رضا گنجه ای که پشت سر من مینشست مرتباً و آهسته گاهی با دست و گاهی به کمک قیچی ،قلمدان نخهای رنگی شال گردن مرا میکند و میبرد و آنها را با آب دهن خیس میکند و لای دفتر چه رنگ آمیزی شده ای که صفحاتش بی شباهت به قوس قزح نبود برای خودش فراهم میکند البته منهم در برابر شیطنتهای او ساکت نمی نشستم و سعی میکردم در مقابل هر نیرنگ او نیرنگی بکار ببندم اما باید اقرار کنم که اغلب اوقات برد با او بود از شما چه پنهان کار ما دو همسال و هم بازی گاهی به کتک کاری و قهر چند ماهه میکشید.از عجائب اینکه من در ایام کودکی مخصوصاً بعد از در گذشت مادرم بسیار تند خو و زودرنج و باصطلاح «قهرو» شده بودم ولی  با گنجه ای زود آشتی میکردم.

گروه تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *