“آژنگ نیوز”: انقلاب مخملی چکسلواکی «سریع، کاملاً بدون خشونت، شادیبخش و خندهدار» بود. بود -این نظر مورخ بریتانیایی تیموتی گارتون اش،است. گارتون اش شاهد انقلاب مخملی در پراگ بوده و توصیفات او از آن واقعه نشان می دهد که بیشتر مردم چگونه به ده روزی می نگرند که رژیم کمونیستی چکسلواکی را به پایان رساند و دورانی جدید را آغاز کرد.دورانی که به سرمایه داری و دموکراسی شهرت یافت.
واتسلاو هاول در یک گردهمایی طرفدار دموکراسی در میدان ونسلاس
به هر حال، سال ۱۹۸۹ قبلاً شاهد پایان رژیم های مشابه در لهستان، مجارستان و آلمان شرقی بود. در لهستان، اهداف جنبش همبستگی یک دهه پس از تأسیس این سازمان محقق شد. در مجارستان، روند دموکراسیسازی که در سال ۱۹۸۸ آغاز شد، منجر به انتقال مسالمتآمیز قدرت در اوت ۱۹۸۹ شد. آنها این کار را بلافاصله در صحنه های به یاد ماندنی انجام دادند و به طور فیزیکی دیوار برلین را که ملموس ترین مانع بین آلمان شرقی و غربی بود، شکستند.
دولت تندرو چکسلواکی حتی بیشتر از اتحاد جماهیر شوروی میخائیل گورباچف که در دوران پرسترویکا و گلاسنوست شروع به آب شدن کرده بود، به حفظ نسخه کنترل شده سوسیالیسم اختصاص داشت. در چکسلواکی، دولت هیچ نشانه ای از انحراف از اصول خود ارائه نکرد. با این حال، به نظر میرسد احساس غالب در گزارشهای رسانههای غربی که تغییر رژیم در سال ۱۹۸۹ و بعد از آن را پوشش میدهند، این است که انقلاب چکسلواکی اجتنابناپذیر و تقریباً آسان بود. با وقوع انقلاب در اطراف او، گارتون اش در یک کافه پرهیاهو پراگ در نزدیکی واسلاو هاول، مخالفی که در دسامبر همان سال رئیس جمهور کشور می شد، نشست. در آنجا، گارتون اش در مورد پایان رژیم کمونیستی چکسلواکی پیشبینی کرد: «در لهستان ده سال، در مجارستان ده ماه، در آلمان شرقی ده هفته طول کشید: شاید در چکسلواکی ده روز طول بکشد!» وقایع به او ثابت کردندنظرش درست بوده است.
البته گارتون اش تنها کسی نبود که این تصویر از انقلاب مخملی را تبلیغ کرد و بی انصافی است که بگوییم او آن را ساخته است. او اتفاقات را از پراگ تماشا کرد، جایی که فضا شادی آور بود. پس از ۴۰ سال حکومت کمونیستی، تلاش رژیم برای سرکوب راهپیمایی روز دانشجو در ۱۷ نوامبر تبدیل به اعتراض شد، عملاً فیوز زیر شهر را روشن کرد و هزاران شهروند را برای اعتراض به خیابان ها آورد. میلوش جکش، دبیر کل حزب کمونیست چکسلواکی استعفا داد و به دنبال آن اعتصاب عمومی در سراسر کشور برگزار شد.
در ۲۲ نوامبر، خواننده محبوب مارتا کوبیشووا در بالکن بالای جمعیت هزار نفری در میدان ونسلاس پراگ ظاهر شد و مردم را با اجرای “دعا برای مارتا” به سکوت واداشت. این اولین اجرای او از زمانی بود که رژیم پس از تهاجمات پیمان ورشو در سال ۱۹۶۸ او را از حضور در انظار منع کرد. در ۲۴ نوامبر، همان جمعیت از رهبر بهار پراگ الکساندر دوبچک که در همان بالکن به هاول پیوست، با شادی استقبال کردند. پس از کناره گیری دولت کمونیستی، کارل کریل، خواننده معترض، به کارل گات ستاره پاپ پیوست – که خود نمونه خوبی از مزایایی است که پذیرش خواسته های رژیم ممکن است برای زندگی حرفه ای فرد امکان داشته باشد – تا یک اجرای تکان دهنده سرود ملی را از همان نقطه بخواند.
این رویداد از تلویزیون پخش شد و اینها تصاویری از انقلاب مخملی بود که در سراسر جهان پخش شد و هر زمان که این رویداد بزرگداشت می شود بارها و بارها نشان داده می شود. پراگ، همانطور که امروزه برای بسیاری از گردشگرانی که از آن بازدید می کنند، نمایانگر کل کشور در این لحظه از تاریخ است. مردمی که در میدان ونسلاس جشن می گیرند نماینده مردم چکسلواکی هستند. این یک تجربه قدرتمند برای کسانی بود که در تظاهرات شرکت کردند و جایگاه مهمی در حافظه ملی دارد .
الکساندر دوبچک، مارتا کوبیشووا و واتسلاو هاول در حالی که برای سخنرانی در میدان ونسلاس آماده می شوند، ، ۲۴ نوامبر ۱۹۸۹
حکایت مردمی که مخالق بودند
اما داستان جنبه دیگری هم دارد. زیرا، در حالی که تصاویر کریل و گوت ممکن است اکنون شادی آور به نظر برسند، در واقع برای کریل، همکاری با ستاره پاپ تحت تحریم رژیم، گات، لحظه ای دوگانه بود. مانند بسیاری از تصاویری که خود را در میدان ونسلاس نشان داد، به راحتی می توان فراموش کرد که همه کشور مانند پراگ به رویدادهای نوامبر ۱۹۸۹واکنش نشان ندادند. بعضی ها آن را برد، بعضی ها آن را از دست دادن میدانستند.در سرتاسر چکسلواکی، مردم سقوط رژیم کمونیستی را به شیوههای مختلف مینگریستند. همه آنها مثبت نبودند.
البته دیدگاه ها به این بستگی داشت که رژیم چگونه بر زندگی آنها تأثیر گذاشته است. برای بسیاری از چک ها، مزایای سوسیالیسم دولتی در امنیت شغلی و زندگی ارزش از دست دادن آزادی بیان، یا مسافرت را داشت. کسانی که در نواحی روستایی هستند به احتمال زیاد از اقتصاد برنامه ریزی شده سود برده اند. در واقع، آنها احتمالاً نقش مهمی در آن داشتند. به عنوان مثال، صحنه ای از مستند ژیری استریچا و پتر اسلاویک در سال ۱۹۸۹، یک انقلاب لطیف (انقلاب Něžná) را در نظر بگیرید. دانشجویانی از پراگ با هدف متقاعد کردن معدنچیان برای پیوستن به اعتصاب سراسری سراسری، به معدنی در Most، شهری در شمال بوهمیا، به شمال سفر کردند، لحظهای کلیدی در آن ده روز. اما معدنچیان، گروهی در چکسلواکی کمونیست، با خشم و ناامیدی دانشجویان روبرو شدند تا هیجان.آنها میگفتند «اگر ما هم مثل شما سستی می کردیم، به زودی از گرسنگی و سرما می مردیم. این نظر ماینرها است، یکی از ماینرها زمانی پاسخ می دهد که گروهی از دانش آموزان نشان می دهند که نظرات معدنچیان را به جای مدیریت آنها می خواهند. دانشآموزی از معدنچی دیگری میپرسد: «میتوانید نظرتان را در مورد همه رویدادها به من بگویید؟» این مرد با اشاره به اعتراض دانشجویان در ۱۷ آبان که دولت سرکوب کرده بود، پاسخ می دهد: «دولت باید بیشتر وارد عمل می شد تا آرام بماند». «اگر آن افراد زودتر رفته بودند، قتل عام نمیشدند.» اگرچه شایعه تلفات در تظاهرات گسترده بود، صحت نداشت. در نزدیکی تپلیس، مردم تظاهرات کردند، اما به دلایلی که ربطی به دموکراسی نداشت. فعالیتهای معدنی فشرده که توسط رژیم تشویق میشد منجر به آلودگی هوای زیادی شده بود که تأثیر قابل توجهی بر مردم بوهمیا شمالی داشت.
در روز سقوط دیوار برلین، هزاران نفر در تپلیس برای هوای پاک تر تظاهرات کردند. رهبران محلی و نمایندگان احزاب موافقت کردند که در ۲۰ نوامبر برای مذاکره با یکدیگر ملاقات کنند. در حالی که هدف از این مذاکرات با وقایع پایتخت مبهم بود، هدف معترضان – بهبود سلامت مردم محلی، به جای تغییر رژیم – آنها را از آنچه در پایتخت اتفاق میافتد متمایز کرد.
برای معدنچیان و خانوادههایشان، کمونیسم سطحی از رفاه و موقعیت ممتازی را در جامعه تضمین کرده بود که سرمایهداری به سادگی نمیتوانست آن را ارایه کند. اگر معدنچیانی که برای مستند مصاحبه شده بودند این فرض را میکردند، رویدادهای آشکار نشان میداد که حق با آنها بود. منطقه اوستی ناد لابم، که هر دو منطقه Most و Teplice در آن قرار دارند، اکنون دومین منطقه فقیر کشور است. پراگ که تا کنون ثروتمندترین کشور است، دارای تولید ناخالص داخلی سرانه تقریباً سه برابر بیشتر از منطقه شمالی است. تصادفی نیست که فرماندار اوستی ناد لابم نماینده حزب کمونیست بوهمیا و موراویا، جانشین مستقیم حزبی است که زمانی حکومت تک حزبی بر کشور را حفظ می کرد.
دست دادن واسلاو هاول (سمت چپ) با لادیسلاو آدامک، آخرین نخست وزیر کمونیست چکسلواکی، ۲۶ نوامبر ۱۹۸۹
همه انقلاب ها برابر نیستند در سال ۲۰۰۴، کارگردان فیلم Vojtěch Jasný به روستای Vyhnanice در جنوب بوهمیا بازگشت، جایی که در دهه ۱۹۵۰ فیلمی تبلیغاتی در حمایت از روند اغلب بی رحمانه جمع آوری کشاورزی که رژیم کمونیستی در آن زمان اجرا می کرد، ساخته بود. یاسنی از نقش خود در حمایت از رژیم پشیمان شده بود. بازگشت او به Vyhnanice بخشی از مستندی بود که توسط کارگردانان Karel Hynie و Pavel Taussig ساخته شد و قصد داشت با افرادی که در فیلم اصلی او شرکت کرده بودند صحبت کند. اما در میان کسانی که در مزرعه جمعی کار کرده بودند، پشیمانی همگانی پیدا نکرد. در عوض، برخی نه تنها برای جوانان خود، بلکه برای زمانی که موقعیت آنها در جامعه و به نظر آنها منافع مادی آنها تامین میشد، ۱۵ سال پس از سقوط کمونیسم، بسیار بیشتر از آنچه داشتند، با دلتنگی به گذشته نگاه کردند. یکی از زنان پس از تماشای فیلم تبلیغاتی به جاسنی گفت: «تعاونی برای ما خوب بود». وقتی تعاونی شروع شد، برای اولین بار چیزی داشتم که روی نانم پگذارم .» یکی دیگر گفت: «این اولین باری بود که زنان مزرعه میتوانستند برای استراحت به آبگرم یا تئاتر ملی در پراگ بروند». این سفرها قبلا وجود نداشت. و حالا دیگر این کار را نمی کنند. چه کسی می توانست آن هزینه آنرا بپردازد؟ مردم روستایی که جایگاهشان در جامعه پس از انقلاب مخملی کاهش یافت، اکنون در چک در اقلیت هستند، درست همانطور که میلیون ها نفر از مردم برای آزادی و دموکراسی در پراگ و جاهای دیگر تظاهرات کردند. این کشور با سقوط کمونیسم در نوامبر ۱۹۸۹چیزهایی به دست آورد. اما وقتی رویدادهای انقلاب مخملی و دگرگونیهای پس از آن را بهعنوان دورهای «شاد» توصیف میکنیم، افرادی را نادیده میگیریم که آن را به گونهای دیگر تجربه کردهاند.
نویسنده:ایلنا هارتیکاینن مجله تاریخ امروز
گروه گزارش