“آژنگ نیوز”:فرانتس بواس، پدر انسان شناسی آمریکا است.این انسان شناس آلمانی آمریکایی، یکی از تأثیرگذارترین دانشمندان علوم اجتماعی در اوایل قرن بیستم بود که به دلیل تعهدش به نسبیت گرایی فرهنگی و به عنوان مخالف سرسخت ایدئولوژی های نژادپرستانه مورد توجه قرار گرفت.
بوآس مسلماً مبتکرترین، فعالترین و فوقالعاده سازندهترین نسل اول انسانشناسان در ایالات متحده بود. او بیشتر به خاطر کار سرپرستیاش در موزه تاریخ ملی آمریکا در نیویورک و بهخاطر نزدیک به چهار دهه فعالیت حرفهایاش در تدریس انسانشناسی در آمریکا شناخته میشود. دانشگاه کلمبیا، جایی که او اولین برنامه مردم شناسی را در کشور ایجاد کرد و اولین نسل از انسان شناسان را در ایالات متحده آموزش داد. دانشجویان فارغ التحصیل او بسیاری از اولین و بسیار مورد توجه ترین برنامه های مردم شناسی را در کشور تأسیس کردند.
بوآس در سال ۱۸۵۸ در میندن، در استان وستفالن آلمان به دنیا آمد. بواس از دوران جوانی ارزش گذاری کتاب را آموخت و به علوم طبیعی و فرهنگ علاقه مند شد. او علایق خود را در کالج و تحصیلات تکمیلی خود دنبال کرد و در درجه اول بر علوم طبیعی و جغرافیا تمرکز کرد و در دانشگاه هایدلبرگ، دانشگاه بن و دانشگاه کیل تحصیل کرد و در آنجا با مدرک دکترا فارغ التحصیل شد. در سال ۱۸۸۳، پس از یک سال خدمت در ارتش، بواس تحقیقات میدانی را در جوامع اینویت در جزیره بافین، در سواحل شمالی کانادا آغاز کرد. این آغاز تغییر جهت او به سمت مطالعه مردم و فرهنگ، به جای دنیای بیرونی یا طبیعی بود، و مسیر حرفه او را تغییر داد.
در سال ۱۸۸۶، او اولین سفر از بسیاری از سفرهای میدانی را به شمال غربی اقیانوس آرام آغاز کرد. برخلاف دیدگاههای غالب در آن دوران، بوآس – تا حدی از طریق کار میدانیاش – به این باور رسید که همه جوامع اساساً برابر هستند. او این ادعا را که بر اساس زبان آن زمان، بین جوامعی که متمدن در مقابل «وحشی» یا «ابتدای» تلقی می شدند، تفاوت های اساسی وجود داشت، رد کرد. برای بوآس، همه گروه های انسانی اساساً برابر بودند. آنها به سادگی نیاز داشتند که در زمینه های فرهنگی خودشان درک شوند. بوآس از نزدیک با نمایشگاههای فرهنگی نمایشگاه جهانی کلمبیا در سال ۱۸۹۳ یا نمایشگاه جهانی شیکاگو که چهارصدمین سالگرد ورود کریستف کلمب به قاره آمریکا را جشن میگرفت، همکاری کرد. این یک کار بزرگ بود و بسیاری از مواد جمعآوریشده توسط تیمهای تحقیقاتی او اساس مجموعهای را برای موزه فیلد شیکاگو تشکیل دادند، جایی که بواس برای مدت کوتاهی پس از نمایشگاه کلمبیا کار کرد.
پس از مدتی که در شیکاگو بود، بواس به نیویورک نقل مکان کرد و در آنجا دستیار متصدی و بعداً متصدی موزه تاریخ طبیعی آمریکا شد. زمانی که بواس در آنجا بود، به جای تلاش برای چیدمان آنها بر اساس پیشرفت تکاملی تصوری، از شیوه ارائه مصنوعات فرهنگی در زمینه آنها دفاع کرد. بوآس یکی از طرفداران اولیه استفاده از دیوراما یا کپی صحنه هایی از زندگی روزمره در محیط های موزه بود. او در تحقیق، توسعه و راه اندازی سالن ساحلی شمال غربی موزه در سال ۱۸۹۰، که یکی از اولین نمایشگاه های موزه در مورد زندگی و فرهنگ مردم بومی آمریکای شمالی بود، یک چهره برجسته بود. بوآس تا سال ۱۹۰۵ در موزه به کار خود ادامه داد، زمانی که انرژی حرفه ای خود را به سمت دانشگاه معطوف کرد.
بواس در سال ۱۸۹۹، پس از سه سال به عنوان مدرس در این رشته، اولین استاد مردم شناسی در دانشگاه کلمبیا شد. او در تأسیس دپارتمان مردم شناسی دانشگاه که اولین دکترا شد، نقش بسزایی داشت. برنامه در این رشته در ایالات متحده از بواس اغلب به عنوان «پدر مردمشناسی آمریکا» یاد میشود، زیرا در نقش خود در کلمبیا، اولین نسل از دانشمندان آمریکایی را در این زمینه آموزش داد. انسان شناسان معروف مارگارت مید و روث بندیکت هر دو شاگردان او بودند و همچنین زورا نیل هرستون نویسنده. علاوه بر این، چند تن از دانشجویان تحصیلات تکمیلی او برخی از اولین بخشهای مردمشناسی را در دانشگاههای سراسر کشور تأسیس کردند، از جمله برنامههایی در دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، دانشگاه شیکاگو، دانشگاه نورث وسترن و فراتر از آن. ظهور انسان شناسی به عنوان یک رشته دانشگاهی در ایالات متحده ارتباط نزدیکی با کار بواس و به ویژه میراث ماندگار او از طریق دانشجویان سابقش دارد. بواس همچنین یکی از چهره های کلیدی در تأسیس و توسعه انجمن مردم شناسی آمریکا بود که به عنوان سازمان حرفه ای اولیه برای انسان شناسان در ایالات متحده باقی مانده است.
نظریه ها و ایده های اصلی
بوآس به خاطر نظریه نسبی گرایی فرهنگی اش معروف است که معتقد بود همه فرهنگ ها اساساً برابر هستند، اما صرفاً باید با شرایط خاص خود درک شوند. مقایسه دو فرهنگ معادل مقایسه سیب و پرتقال بود. آنها اساساً متفاوت بودند و باید به این ترتیب به آنها نزدیک شد. این یک گسست قاطع با تفکر تکاملی آن دوره بود، که تلاش می کرد فرهنگ ها و مصنوعات فرهنگی را با سطح تصوری از پیشرفت سازماندهی کند. برای بواس، هیچ فرهنگی کم و بیش توسعه یافته یا پیشرفته نبود. آنها به سادگی متفاوت بودند. در همین راستا، بوآس این باور را محکوم کرد که گروههای نژادی یا قومی مختلف از دیگران پیشرفتهتر هستند. او با نژادپرستی علمی، یک مکتب فکری غالب در آن زمان، مخالف بود. نژادپرستی علمی معتقد بود که نژاد یک مفهوم بیولوژیکی است نه فرهنگی و بنابراین تفاوت های نژادی را می توان به زیست شناسی زیربنایی نسبت داد. در حالی که چنین ایده هایی از آن زمان رد شده اند، در اوایل قرن بیستم بسیار محبوب بودند. از نظر انسان شناسی به عنوان یک رشته، بوآس از آنچه که به عنوان رویکرد چهار میدانی شناخته شد، حمایت کرد. از نظر او انسان شناسی مطالعه کل نگر فرهنگ و تجربه را تشکیل می دهد که انسان شناسی فرهنگی، باستان شناسی، انسان شناسی زبانی و انسان شناسی فیزیکی را در کنار هم قرار می دهد. فرانتس بواس در سال 1942 بر اثر سکته مغزی در محوطه دانشگاه کلمبیا درگذشت. مجموعه ای از مقالات، مقالات و سخنرانی های او که شخصاً انتخاب کرده بود، پس از مرگ تحت عنوان «نژاد و جامعه دموکراتیک» منتشر شد. هدف این کتاب تبعیض نژادی بود که بوآس آن را “غیر قابل تحمل ترین” از همه اشکال می دانست.
ترجمه از:احسان محرابی
گروه گزارش