“آژنگ نیوز”:حکایت برنامه ریزی های اقتصادی به شیوه دوره رژیم پهلوی را در این بخش به روایت ابوالفضل جمشیدی مطالعه فرمایید: تابستانهای دهه پنجاه همه هفته، شبهای جمعه هویدا جلسات اقتصادی با جمعی از کارآفرینان، سرمایه داران، صاحبان صنایع و کارخانجات بزرگ تولیدی و بازرگانان بین المللی داشت. به قول خودش پذیرایی، همان نان و پنیر و سبزی و یک مقداری چرب تر که توضیح میدهم. این جمع حدودا ۵۰ الا ۶۰ نفر میشدند از جمله اسامی که به خاطرم هست، برادران خیامی، حاج محمد تقی برخوردار صاحب شرکت باطری ری اواک، مدیران بانک ها و بانک مرکزی مهدی سمیعی، علی تجدد، مدیر بازرگانی مفرح و سرمایه داران بزرگی چون برادران رضایی، مدیر گروه صنعتی بهشهر، لاجوردیها، کاشانیها و کازرونی بزرگ سرمایه دار از اصفهان ، نمازی ها از شیراز، برادران القانیان، مراد اریه مدیر و صاحب شرکت کاشی ایرانا، حاج مهدی باتمان قلیچ، آقای خسرو شاهی صاحب و مدیر شرکت مینو، مدیران ارج و آزمایش، آقایان هژبر یزدانی و ثابت پاسال، وزرای دارایی، صنایع، معادن و کشاورزی برادران فرمانفرما، پالان چیان، برادران ابتهاج و دیگر آقایان صاحبان صنایع که نامشان از خاطرم رفته همگی بصورت هفتگی در این ضیافت ساده حضور داشتند. در انتهای باغ باشگاه وزارت خارجه درخت بید مجنونی بود بسیار زیبا و قطور، در سایه این درخت وسایل پذیرایی نه چندان تشریفاتی با بوفه ای ساده با صندلی های حصیری درست کرده بودم و غیر از بنده کسی حق ورود به آن قسمت را نداشت. سکاندار این پذیرائی و کل امور از صفر تا صد با بنده بود. برای تهیه مایحتاج ضیافت، صبح ۵شنبه می رفتم بازار تجریش، بنا به تعداد جمع چند کیلو دل و قلوه و گوشت فیله، مرغ تازه ، سبزی خوردن و ماست چکیده، مقداری میوه فصل، نان سنگگ دوآتیشه خریداری می کردم و به غیر از نان کل خرید را به باشگاه میاوردم و پس کاری را شروع می کردم. بخاطر اینکه نان بیات نشود هفت شب شاگرد نانوا نان تازه را برایم میآورد و همان ساعت شروع می کردم به چیدن بوفه، جوان بودیم و پرانرژی، خستگی حالیمان نبود. کاری که الان یک تیم چند ده نفره انجام می دهند را من به تنهایی انجام میدادم و یک تنه مثل فرفره دور خودم می چرخیدم. باسلیقه ماست و پنیر، سبزی خوردن و گردو و زیتون رادر ظرفهای مخصوص قرار میدادم، دل و قلوه و کباب چنجه را سیخ کرده و آماده رفتن رو منقل می کردم. شیشه های نوشابه و دوغ آبعلی مرتب روی میزها چیده می شد. نکته جالب توجه اینکه در این ضیافت مشروبات الکی سرو نمی شد و کسی در آن جمع هم کوچکترین اشاره به این موضوع نمی کرد.
هویدا غروب نشده زودتر از همه وارد می شد، بدون تشریفات با همان پیکان معروف با پیپ و لباس اسپرت، سلام و احوال پرسی گرمی می کرد، یه خدا قوتی می گفت و گوشه ای می نشست،* طبق معمول یک لیوان سودای آبعلی با یک لیمو ترش درخواست می کرد. بیشتر خوراکش سبزیجات و نان پنیر و گردو بود و با غذای پختنی میانه ای نداشت و زمانیکه دو سیخ قلوه و خوش گوشت براش سرو می کردم با خنده می گفت جمشیدی تو آخر مرا از راه بدر می کنی و بی حرف مشغول می شد.
بعد از هویدا همیشه دومین نفر مرحوم حاج برخوردار و نفر سوم برادران خیامی بودند و کم کم تاساعت ۸ همه مهمانها می آمدند. چون مراسم تشریفات آنچنانی نداشت من خیلی آرام و خونسرد کار پذیرایی را خیلی خودمانی بدون تشریفات و استرس انجام می دادم. کم کم سرصحبت ها باز میشد و اغلب حضار با اشتیاق و پر حرارت حرف از سرمایه گذاری و تولید، اشتغال، رونق اقتصادی کشور و کمک به صنعت کشاورزی می زدند. هویدا در هر جلسه سکان اصلی جلسه را بدست می گرفت و اصرار به دعوت از سرمایه داران ایرانی خارج از کشور و صاحبان کارخانه و جذب صنایع خارجی در راستای رونق کشاورزی داشت. بیشتر صحبت خیامی ها و برخوردار بر محور مدرسه سازی درکشور و باسواد کردن بچه های روستاها بود. خیامی بارها با صدای بلند طوریکه همگان بشنوند می گفت: ما برای سازندگی، عمران، آبادانی درامر پیشرفت کشور احتیاج به نسلی اگاه، باسواد و هوشیار داریم. گنجهای پنهانی در روستاها است که ما از آن بیخبریم وان گنج ها فرزندان روستاها هستند. باید آنها را از آن خانه های گلی و از آن بیغوله ها بیرون بکشیم، امکانات سواد آموزی و آموزشگاهای فنی حرفه ای برایشان در روستا فراهم کنیم تا تجمعات به شهرها کم شود و دیگر نیازی نباشد بچه روستایی برای تحصیل پایش به شهر باز شود. آنها اگر به شهرهای بزرگ کوچ کنند میشوند مصرف کننده و دیگر به روستا باز نمی گردند. ما صاحبان سرمایه نباید بنشینیم همه چی را از دولت بخواهیم و. . . مرحوم حاج برخوردار گاهی به شوخی تیکه می انداخت به هویدا و با لبخند می گفت: *این رئیس دولت میگه “نه زن دارم نه بچه تو که داری بمن چه!!” خودش هست و یک پیپ و یک عصا آسمان لحافش زمین هم فرشش هرکجا آفتاب غروب کرد و خوابش گرفت پیکانشو میرنه به کناری و تخت میخوابه ..
دائم هم میگه اعلیحضرت همه چیز مرتبه، خبر نداره که بار توسعه اقتصادی کشور بر دوش ماست* با این حرف کل حضار زدند زیر خنده و با کف بلندی حرفهایش را تائید کردند.
هویدا هم چون با اکثر آنان رفیق بود عین خیالش نبود و به همراه جمع می خندید. در ادامه جلسه یکی از کارآفرینان بنام که نامش از ذهنم رفته با ناراحتی و گلایه به هویدا گفت ما که نباید تمام سرمایه امان را در تهران وشهرهای بزرگ متمرکز کنیم، ما باید سرمایه را سوق دهیم به مناطق محروم و آسیب پذیر، دانشگاهای ما باید رشته های تحصیلی را براساس نیاز کشور تدارک ببینند مثل رشته های کشاورزی، رشته های آب و خاک شناسی، راه وساختما ن و… ناگفته نماند این عقیده همه سرمایه داران وصاحبان صنایع بود و همگی در تائید این حرف کف میزدند و صحیح است می گفتند. نبض جلسه به دستان خیامی ها و حاج برخوردار بود، این سه بزرگ مرد بیشتر از همه درفکر پیشرفت وعمران و آبادانی کشور بودند و بارها هویدا را به محاصره خود در میآوردند و در تنگنا قرارش می دادند.
واز همه جالب تر این بخش از خاطرات است
در یکی ازهمین دورهمی ها شخصی بنام هاشم نراقی مقیم امریکا بود . این فرد پنجمین کشاورز نمونه در آمریکا شناخته می شد و از طرف دولت و شخص شاه از ایشان دعوت بعمل آمده بود تا در پروژه سد دز و توسعه کشاورزی منطقه سرمایه گذاری کند. از بدشانسی ایشان در بدو ورود به مهرآباد بخاطر تشابه اسمی توسط ساواک دستگیر میشود. استقبال کنندگان و نماینده دولت هرچی منتظر میشوند خبری از ایشان نمیشود و بعد از پرس و جو خبرش از اوین می رسد!! که توسط سازمان امنیت دستگیر شده!! خبر بگوش شاه میرسه و با عصبانیت نصیری را احضار می کنه، باچند فحش ناسزا که این چه کاریه زود آزادش کنید و با معذرت خواهی رسمی مستقیما” دعوتش کنید دفتر من و … داشتم عرض می کردم این فرد در آن جلسات هم دعوت بود و تا زمانیکه در ایران بسر می برد بدون غیبت هر هفته در جلسه اقتصادی شرکت می کرد. ایشان در آن محفل موضوعی را تعریف کرد که برای همگان جالب توجه بود .. تعریف میکرد زمینی داشتم درحدود ۴۰ هکتار در آن زمین بادام زمینی کاشته بودم پشت زمینم رودخانه بزرگ و پر آبی جاری بود. روزی در جمعی به مسئولین محلی گفتم اگر اینجا سدی زده شود، در پشت آن سد و دریاچه های انحرافی گه از این سد درست میشه میتوان پرورش ماهی بزرگی ساخت، هم درآمد زا هست و هم با ذخیره آب در پشت این سد میشه هزاران هکتار مزرعه را طی ماههای سال آبیاری کرد و دیگر نگران کم آبی نباشیم. ایده من سریع توسط آن مسئولان به گوش اداره کشاورزی منطقه رسید به چند روز نرسید دیدم دهها مهندس نقشه بردار اومدند و دارند طراحی سد را انجام می دهند و به ماه نکشید تعداد زیادی لودر و کامیون آمدند و شروع کردند به ساختن سد!!! .. و به سال نکشید سد زده شد، پس از بالا آمدن آب سد، پرورش ماهی های زیادی در اطراف سد ساخته شد، جالب اینکه نیمی از زمینهای من با آب همان سد، کشت آبی شد و دیگر نیازی به تهیه و خرید آب نداشتم، محصول آن سال من چند برابر شد و درآمد سرشاری نصیبم شد. پیش خودم فکر کردم نکند بخاطر استفاده از آب سد دولت مالیات سنگینی برام وضع کند!! رفتم نزد مسئول اداره کشاورزی تا خودم را معرفی کردم به یکبار رئیس اداره کشاورزی از پشت میزش بلند شد مرا بغل کرد و گفت ما این رونق اقتصادی منطقه را مدیون شما هستیم مدتیه درفکر شما هستیم تا در یک مراسم رسمی از شما تقدیر و تشکر شود و کلید شهر توسط شهردار تقدیم شما شود. سخن ایشان که به اینجا رسید حضار با کف و هورا دیگر نگذاشتن ادامه دهد و بحث را یکی دیگر از صاحبان سرمایه ادامه داد، این است راه پیشرفت و ترقی، هر طرحی که به نفع مملکت باشد بدون سنگ اندازی و سخت گیری باید اجرایی شود و..
جلسات اقتصادی بعضا تا پاسی از شب ادامه داشت و حضار یادشان می رفت حتی آبی بنوشند و به بوفه سری بزنن!! بعد از اعلام پایان نشست هویدا به شوخی می گفت میهمان کم خرج هم نعمتی هست.
در هر حال انجام تصمیمگیری های اقتصادی در جمع مهمانی ها با حضور سرمایه گذاران هم برای خودش نوعی برنامه ریزی است!
منبع:خاطرات آقای ابوالفضل جمشیدی ازکارکنان وزارت امورخارجه دوره پهلوی
گروه تاریخ