“آژنگ نیوز”:بازی طشت و تخم مرغ، یک بازی قدیمی به روایت اشعار و ادبیات کهن ایرانی است.این یک بازی علمی بوده که از قدیم رواج داشته و خاقانی آن را در یکی از قصایدش آورده است.
داستان از این قرار است که در قدیم، بازیگرانی بودند که در جشن ها، مردمان را سرگرم می کردند. یکی از بازی های آنان، بازی طشت و خایه بود. شکل بازی از این قرار بود که یک تخم مرغ را برداشته، تهی کرده، و درون آن «شبنم و افشک» قطرات آب می ریختند و در آن را کاملا می بستند. آنگاه آن را در یک طشت رویین یا مسین می نهادند. زمانی که هوا گرم می شد، (یا با آتشی که زیر آن روشن می کردند)، این قطرات آب داخل تخم مرغ، تبدیل به بخار شده و تخم مرغ از داخل طشت برخاسته به بالا می رفت. هرچه این گرما بیشتر بود، این تخم مرغ بیشتر اوج می گرفت.
مردم عامی که شاهد ماجرا بودند، تصور می کردند، بازیگر، با نیروی افسونگر خود، این تخم مرغ را به بالا فرستاده است.
اکنون اگر شما مدخل «طشت و تخم مرغ» را در دهخدا هم ملاحظه فرمایید، این یک سطر توضیح در باره آن آمده است. این اقدام بر اساس یک روش علمی است، گرچه در فیزیک قدیم، شاید توجیه روشن علمی بسان امروز نداشت، اما روشن بود که یک اتفاقی است که می تواند توضیح علمی داشته باشد و دست کم می توانست علامت سوالی در ذهن ایجاد کند.
اکنون خاقانی این نکته را در این شعر آورده و چنین گفته است:
طشتی است این سپهر و زمین خایه او
گر علم طشت و خایه ندانسته ای بدان
این بازی، می توانست یک پرسش علمی، با پاسخی که بسا تدریجا می توانست دقیق تر باشد، داشته باشد و فضای آن را از «بازی» به «امر واقعی» سوق دهد، آنچنان که مردمانی که شاهد و ناظر ماجرا بودند، تصور نکنند که «افسونی» در کار است.
اما کار بازیگر بازی بود نه توضیح علمی!
پاسخ فریب کارانه ای هم که برای این کار شگفت در ذهن مردم بود، و این که این کار نوعی افسون است یک مسیر غیر علمی بلکه ضد علمی بود.
اما اکنون که یک شاعری مسأله را مطرح کرده، آیا ممکن نبود این سوال مطرح شود که چرا این تخم مرغ بالا می رود، تخم مرغی اندکی قبل روی زمین بود حالا به هوا می رود؟ مثل این که سیب به درخت است و به زمین می افتد؟
این بار خاقانی، بحث را به کلی به مسیر دیگری می برد و اساسا «پرسش علمی» را نابود می کند.
او در شعر خود طشت را همین سپهر و زمین را همان بیضه دانسته و برای ما توضیح می دهد که همه چیز این عالم مادی ـ زمین و قواعد آن ـ کشک است. زمین عاقبت به آسمان می رود و هیچ چیزی از او نمی ماند، بهتر است دل به آن نبندید و بدانید و آگاه باشید که عالم ماده بی پایه و اساس است.
قصیده شماره ۱۵۷ او که این بیت در آن آمده، یکسره پرهیز دادن از عالم ماده، و بردن آدمی در عالم معنا با تفسیری است که او دارد. اگر قرار است طاق و رواقی بسازیم، بهتر است آن را در «دروازه عدم» بنا کنیم، چرا که:
بر نوبهار باغ جهان اعتماد نیست
کاندک بقاست آن همه چون سبزه ی جوان
و این که اساسا این زمین ««خاکدان دیو» است و نباید دل را فریفته او کرد «آبی است بد گوار و ز یخ بسته طاق پل». بنابر این اصلا قابل اعتماد نیست و باقی اشعار.
ببینید ما چگونه فرصت های دست یابی به دانش را با این قبیل نگاه ها از دست داده ایم.
گروه تاریخ