“آژنگ نیوز”:چرا عشایر ایران در حال محو شدن هستند؟ در حالی که زندگی مدرن نسلی را به شهرها می کشاند، برخی از آنها با خشکسالی و طوفان های گرد و غبار دست و پنجه نرم می کنند و می گویند: این چه نوع زندگی است؟
قله های رشته کوه زاگرس همچنان غبارآلود از برف است. جادههای طولانی و پرپیچ و خم، درهها و شیبهای اینجا در غرب ایران را ترسیم میکنند. آنها مسیرهای باستانی هستند که هزاران سال در حرکت دائمی مهاجرت با پای پیاده و یا سم چهار پایان زیر پا گذاشته شده اند.
این روزها ماشینها و کامیونهای کرایهای، به جای اسب، عشایر باقیمانده ایرانی و گلههایشان را به مراتع ییلاقی خود در ارتفاعات ایران در نزدیکی شهر چلگرد میآورند. اعضای ایل بختیاری به جای پیاده روی یک روزه برای دریافت اخبار به مرکز ارتباط عشایری متروکه، تلفن همراه حمل می کنند و از اوضاع بد شکایت می کنند. عشایر ایران هزاران سال است که همین کوچ را انجام داده اند. در بهار به سمت مراتع خنک زاگرس می رفتند، جایی که علف برای گله های گوسفند و بزشان فراوان بود. در پایان پاییز آنها به استان خوزستان نفتخیز ایران بازمیگشتند، حیواناتشان قوی و خوب تغذیه میکردند تا زمستان را پشت سر بگذارند.
بیش از یک میلیون عشایر ایران مدتهاست که از طریق انزوای ناشی از سبک زندگی در برابر مدرنیته مقاومت کردهاند. سنت های عمیق و مردسالاری نیز تغییر را حفظ کرده است. اما ترکیبی از خشکسالی مداوم، طوفان های گرد و غبار که آسمان را نارنجی می کند، شهرنشینی گسترده، اینترنت همراه و گسترش آموزش عالی باعث کاهش تعداد آنها شده است. زوجهای سالخوردهای که هنوز چادرهای خود را در کنارههای زاگرس برپا میکنند اعتراف میکنند که ممکن است آخرین فصل در تاریخ یکی از بزرگترین جوامع عشایری باقیمانده روی زمین باشند. .برخی از اعضای خانواده زمانی که قادر به پرداخت هزینه کرایه یک کامیون بزرگ برای آسانتر کردن جابهجایی خود نیستند، باید در حالی که وانت وسایل، افراد مسن و بچهها را حمل میکنند، پیاده روی کنند.
در دشت پهناور مشاهده میشود که خانواده زمانی یک وعده غذایی را که روی قالیچه های رنگارنگ چیده شده است، به اشتراک می گذارند. در دوردست، یک زن و شوهر در چادر خود جمع شده بودند، طوفان رعد و برق می آمد. ابرهای تیره روی دره می چرخیدند و نوارهای خاکستری باران می باریدند. بی بی ناز قنبری ۷۳ ساله و همسرش نجات چادر مشکی خود را در همان مکانی که خانواده آنها ۲۰۰ سال به آنجا مهاجرت کرده بودند برپا کرده بودند. قبلا ده ها نفر از اعضای خانواده در اطراف بودند. حالا فقط یک چادر دیگر وجود داشت که خانه یک پسرعموی دور بود. این زوج میگفتند سرمای غیرمنتظره بهاری و باران پس از اینکه دو بار در طول طوفان توانستند چادر خود را نجات دهند به استخوانهایشان نفوذ کرده است. آنها زود کوچ کرده بودند تا مطمئن شوند که گلهشان میتوانند روی علفهای بهاری، پس از زمستانی که به ندرت بارندگی میکرد، چرا کنند. هیچ یک از هشت فرزندشان به آنها نپیوسته بودند. باتری گوشی بی بی ناز قنبری قطع شده بود و حتی نمی توانست به آنها دسترسی پیدا کند. همه آنها اکنون در شهرها زندگی می کنند. داشتن آنها چه فایده ای داشت؟» او درباره فرزندانش گفت که گله های خود را فروخته بودند تا در خانه زندگی کنند. “این چه نوع زندگی است؟” او پرسید و به سوراخ های چادر اشاره کرد. دیشب مجبور شدیم زیر سه پتو بخوابیم و هوا هنوز سرد بود. ای کاش من هم در یک خانه زندگی می کردم.»
یک زن و دو پسر جوان در یک روز آفتابی در کوه ایستاده اند مرضیه اسماعیل پور ۳۳ ساله مراقب پسرانش است. مرضیه و شوهرش بیشتر گله بزهای خود را فروختند و قصد دارند از این پول برای کمک به خانواده کمک کنند تا به شهر بروند تا پسرانش بتوانند به مدرسه بروند. با کاهش تعداد کوچ نشینان، قوی ترین مدافعان اسکان، زنان کوچ نشین بوده اند. زندگی آنها سخت است و آنها این را می دانند. زهرا امیری، ۶۱ ساله و مادر ۹ فرزند، سحر از خواب بیدار می شود و از چاه آب می آورد، پیاده روی طولانی. بعد از آن نان می پزد و صبحانه را آماده می کند. او اغلب هنگام چوپانی به شوهرش می پیوندد، گوسفندان را می دوشد، ماست و پنیر درست می کند. دست و صورتش از آفتاب تیره شده است. اگر بین کارها فاصله باشد، روی گلیم یا فرش کار می کند. برای رسیدن به مقصد تابستانی، دختر ۲۴ ساله او، فروزان، سوار بر اسب شد و دو خواهر و هشت قاطر خود را که وسایل و چادرشان را حمل می کردند، راهنمایی کرد. امیری گفت: بعد از این همه سال زحمت، جز این بچه ها و آفتاب، چیزی برای نشان دادن ندارم. “تنها لذت ما نوشیدن چای است.” قوانین ارث برای عشایر رسماً با قوانین سایر ایرانیان تفاوتی ندارد، اما در عمل زنان به ندرت چیزی ارث می برند. رسم عشایری این است که زنان حق ارث خود را به برادران خود می سپارند. از سوی دیگر زنان مجاز به اسب سواری و حمل تفنگ هستند و امیری هر دو را داشت.
بسیاری از مردان عشایر ایرانی می گویند که دوشیدن شیر، آب گرفتن و ارث دادن به زنان برای مردان امری نادرست است. مرضیه اسماعیلی پور، ۳۳ ساله، گفت که حتی به درخواست سهم الارث فکر نمی کند. او گفت: «اگر این کار را بکنید همه درباره شما بد خواهند گفت.
در نمایی دیگر پسر جوانی که روی فرشها و بالشهای رنگارنگ لم داده و در حالی که به تلفن خود نگاه میکند سه نسل زن و دختر در داخل خانه در حالی که دختر با روسری بازی می کند مصطفی مختاری، ۱۰ ساله، در چادری در حیاط پدربزرگ و مادربزرگش نشسته است. پدربزرگ و مادربزرگ او تصمیم گرفتند در خانه ای بمانند تا به نوه هایشان در مدرسه و تحصیل کمک کنند. اما از آنجایی که به زندگی در یک چادر عادت کرده بودند، برای آن چادر درست کردند
خانواده به عنوان منبع اصلی درآمد، صنایع دستی می سازند و می فروشند. سخت کوشی، فقدان حقوق و آگاهی از اینکه دیگر زنان ایرانی زندگی راحت تری دارند، بسیاری از زنان عشایری را عامل تغییر کرده است. مهناز غیب پور، ۴۱ساله، یک دهه پیش از چادرها نقل مکان کرد. او و همسرش بین دو خانه ساده، یکی در استان نفت خیز خوزستان، برای زمستان و دیگری در نزدیکی چلگرد برای تابستان مهاجرت می کنند. او گفت: «من اجازه نمیدهم دخترانم با یک عشایر ازدواج کنند. «سبک زندگی ما وحشتناک است. من می خواهم آنها در یک شهر زندگی کنند و درس بخوانند.» غیب پور در ۱۶ سالگی ازدواج کرد. او گفت: من بچه بودم. دختر ۱۷ ساله من نمی خواهد ازدواج کند. او به من میگوید: «چرا باید زندگیام را مثل تو خراب کنم؟»
اکثر خانواده های آنها عشایری هستند که به خانه های روستایی نقل مکان می کنند تا دانش آموزان بتوانند در طول هفته به مدرسه بروند. مسایل اقتصادی با خشکسالی ۱۵ ساله تشدید می شود که بسیاری از رودخانه ها و دریاچه های اصلی را خشک کرده و عشایر را برای یافتن آب برای گله های خود مشکل کرده است. توسعه روزافزون حصارها، جاده ها و سدهایی را ایجاد کرده است که اکنون مسیر عبور و مرور را مسدود می کنند. در حاشیه شهر لالی، جایی که بسیاری از عشایر سابق بختیاری به خانههای ساده سر میزنند، مهدی غفاری و دوستش آیدی شمس یک لوله آب مشترک داشتند. خورشید در حال غروب بود که آنها خاطرات گذشته خود را به عنوان عشایر مرور می کردند. آنها اذعان کردند که اکنون همسران آنها خوشحال تر هستند و فرزندانشان به مدرسه می روند. غفاری گفت: راهی جز تنظیم وجود نداشت.
در نمایی دیگر زن جوانی در حال پریدن از بالای اسب سفید در کوهستان است.پریسا زمانی، ۲۰ ساله، بر روی پشت اسبش می رود. او در خانواده اش یک سوارکار ماهر به حساب می آید. اما بسیاری از خانواده های عشایری سبک زندگی خود را تغییر داده و در شهرها ساکن شده اند تا دختران به مدرسه بروند. نجات قنبری، شوهر ۷۶ساله بی بی ناز، یکی از آخرین کسانی که در کوه بود، اصرار داشت که عشایر از پادشاهان ایرانی قبل از اسلام نشات می گیرند. او میگوید: «ما از نوادگان کوروش هستیم»، یعنی کوروش ، پادشاه قدیمی ایران، که در حدود سال ۵۵۰ پیش از میلاد بر یک امپراتوری جهانی حکومت میکرد. حالا او و همسرش آخرین نفر هستند. «و وقتی بمیریم، این پایان کار ما خواهد بود. درک این موضوع باعث ناراحتی من می شود.»
منبع:نشریه نشنال جئوگرافیک
نویسنده: توماس ارد برینک
عکسها از:نیوشا توکلیان
مترجم:احسان محرابی
گروه گزارش