“آژنگ نیوز”:قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ نماد گستره حمایت نیروهای اجتماعی از بخش مبارزهی ضداستبدادی مصدق بود که در اعتراض به شاه و دربار، به خاطرِ عدمِ واگذاریِ وزارت جنگ به او، استعفا کرده بود. با یک بیان و ادبیات کلاسیک، این قیام را باید نقطهی اوجِ “وحدت میان مردم” در حمایت از نهضت ملّی و دکتر مصدق تلقّی کرد که در آن جریانهای مذهبی به رهبری کاشانی، نیروهای منضبط حزب توده که بنا به برخی گزارشها تا صدهزار نفر نیز میرسیدند، بازاریها، کارگران، پیشهوران، کارمندان و در مجموع طبقهی متوسط و بورژوازی ملّی همگی در این قیام حضور داشتند. این ائتلافِ گسترده احتمالاً نقطه اوج همبستگی و جانبازی در نهضت ملّی بود.
تصویردکتر محمد مصدق رهبر نهضت ملی ایران در آرامگاه شهدای قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱
برای آگاهی از جزییات این قیام به روایت یک شاهد عینی اشاره می شود.صبح روز ۳۰ تیر بود مردم از اطراف و اکناف تهران به طرف مجلس راه افتادند. جلو دادگستری آمدیم. در آنجا، سرهنگ طاهری، افسر شهربانی آدم قسی القلبی بود که با عدهای نیروی سوار بر اسب ایستاده بود در آن موقع پاسبانها سوار اسبها میشدند. صدای نعل اسبها، روی آسفالت ایجاد وحشت و رعب در میان مردم میکرد. کسانی که آمدند بیشتر جوانهای بازار بودند یک عده هم ما بودیم…اولین گلوله شلیک شد. جوانی بر زمین افتاد. شلیک گلوله توسط پاسبانها بود. پاسبانها فرار کردند. از جنازه خون میریخت. چه کسی بود نمیشناختیم. زیر جنازه را گرفتیم و از جلو دادگستری حرکت کردیم آمدیم طرف باب همایون سابق. چشم مردم به خون افتاده بود. کسی کشته شده بود. اصلا جلو مردم نیرویی نمیتوانست مقاومت کند، سیل جمعیت از توپخانه به سمت لاله زار آمد. وسط لاله زار دوباره پلیس حمله کرد. دومین نفر در لاله زار کشته شد.
در این هنگام جوانکی از حزب زحمتکشان آن موقع بیرون آمد. لباس دانشجویی دبیرستان نظام به تن داشت. نام او امیر بیجار بود. او را میشناختیم. از ورزشکاران بود. فریاد زد: «درود بر مصدق»، «یا مرگ یا مصدق» که بلافاصله با گلوله او را زدند. امیر بیجار افتاد. با این که سالها از آن حادثه گذشته اما هر وقت یاد آن صحنه می افتم بی اختیار متاثر میشوم. امیر بیجار با خون خود نوشت «یا مرگ یا مصدق» و تمام کرد.
نمایی از حضور دکتر مصدق بر مزار شهدای سیتیر ۱۳۳۱درگورستان ابنبابویه تهران.۵مرداد۱۳۳۱
دیگر کسی کوشش بدهکار نبود. گلوله از اطراف میآمد. خیلیها کف نهر یا کف خیابان خوابیده بودند. در خیابان سفی علیشاه با عباس لؤلؤ بودم. دوتایی بودیم که گلوله زدند، خورد به عباس لؤلؤ و افتاد توی نهر. پلیس عقب نشینی کرد. من با رفیقم رضایی جنازه عباس را برداشتیم و روی شانه گرفتیم. از پشت خیابان صفی علیشاه رفتیم گفتند ببرید اینجا یک بیمارستان است. البته ما نمیدانستیم بیمارستان شهربانی بود. عباس لؤلؤ را که خواباندیم روی تخت بیمارستان دیدیم جان داد…تمام لباس ما خونین بود.
و بعد آمدیم بیرون تو خیابانها. شعار بسیارزیاد بود ولی پاسبانها و نیروهای انتظامی در خیابان نبودند. همه گرسنه و تشنه پراکنده بودند. دیگر رمق نداشتیم ولی آن قدر تحت تاثیر عظمت آن روز قرار گرفته بودیم که توجه نداشیم چه میشود.
تقریبا ساعت چهار بعداز ظهر بود. دیدیم یک ماشین به سرعت سناتور ظهیراسلام را همراه خود میآورد.آمدیم جلوی مجلس شورا. ظهیرالاسلام از ماشین آمد پایین و گفت: «آقایان شاه اجازه داد مصدق بیاید، بروید خانه تان» این را گفت و رفت تو مجلس. یک ربع بعد مهندس حسیبی از داخل مجلس جلو نردههای مجلس فریاد زد: «…قوام السلطنه استعفا کرد» با تشکیل جلسه، مجلس به دکتر مصدق ابراز تمایل کرد. همه مردم ریختند کلانتری ٢ روبروی مسجد سپهسالار راگرفتند. مردم آن شب شهر را نگه داشتند. سر چهارراهها، مردم ایستاده بودند راهنمایی میکردند. تاریخ را که نگاه میکنی میبینی در آن شب یک دکان چپاول نشد. یک شیشه شکسته نشد. شاید آن شب امنترین شبهایی بود که در تهران گذشته است.
بعد از اعلام رای تمایل مجلس بلافاصله دکتر مصدق از رادیو پیام داد و ضمن تشکر و قدردانی از مردم خواست که آرامش و نظم عمومی را حفظ کنند و به منازلشان بروند. وقتی مصدق پیام را داد، متوجه شدیم که شاه تا ظهر آن روز باز مصر بود که اگر قوام السلطنه نمی تواند با سیدضیاءالدین وارد مذاکره شود ولی سیدضیاءالدین گفته بود آقا دیگر کار از کارگذشته است.
منبع :خاطرات حسین شاه حسینی
مصدق، دولت ملی و کودتا- عزت الله سحابی، ص ۸۸-۹۰
گروه تاریخ