“آژنگ نیوز”:تهران قدیم به روایت لوریس چکناواریان–آهنگساز،بخصوص مراکز تفریحی تهران حاوی نکات جالبی است.که روایت آن به نقل از یک شاهد عینی به آن سندیت نیز میبخشد.
چکناواریان میکوید:از دو سالگی در تهران بودم. خانهای را که در کودکی داشتیم، خیلی به یاد ندارم اما میدانم در محله حسنآباد تهران بوده است؛ چون آنجا پدرم یک سینما ساخته بود. خانهای که در حافظهام مانده سمت خیابان منوچهری و حافظ بوده است. ساختمان کناری خانه ما مطب پدربزرگ و مادربزرگم بود. سینمای پدرم را هم بهوضوح یادم میآید. اسم سینما «آپولو» بود؛ پایینتر از کاخ مرمر.
تهران برای من تجریش، دروس و یخچال است. تهرانی که من میشناسم یک شهر رمانتیک و زیبا بوده است. خیابانهای اطراف سفارت انگلستان کافههایی بود که شبها موزیک زنده داشت. در کافه نادری موزیک و خواننده داشتیم. شهر پر از هنر بود.
به یاد دارم خیابان جمهوری همهاش سنگفرش بود، سنگفرش بزرگ که در زمان رضاشاه آن را تغییر دادند اما شهر همان بود. از خانه منوچهری که بیرون میآمدیم تا خیابان شاهرضا که اسم امروزی آن انقلاب است و از طرف دیگر تا امجدیه همه تپه بود و بقیه شهر خالی بود. خانه هنرمندان را باید چند کیلومتر پیاده میرفتیم تا به آن میرسیدیم. تمام تهران خالی بود.
خیابان لالهزارنو تهران شبیه خیابان «براد وی» نیویورک و فرهنگیترین خیابان تهران بود. تمام سینماها و تئاترها درجهیک شهر در این نقطه بودند و من خیلی فیلم و تئاتر در این خیابان دیدم؛ آگاتاکریستی را در اینجا دیدم و بعضی نمایشها را دو سانس میدیدم ولی الان همه سینماها و تئاترهای آن خیابان تبدیل به لوسترفروشی شده است و دیگر خبری از خیابان فرهنگی آن زمان نیست. از ابتدای خیابان انقلاب تا توپخانه همه سینما بود. مرکز فرهنگی ارامنه هم خیابان نوبهار، باشگاه آرارات بود که کنسرتها، تئاترها و نمایشهای باله همه آنجا برگزار میشد؛ برنامههای باشگاه آرارات پرمخاطب و همیشه شلوغ بود.
یکی از مسائلی که باعث افسوس من است، از این قرار است که آلمانیها اطراف میدان فردوسی یک ساختمان اپرا ساخته بودند. دقیقا شبیه اپرای آلمان و من در چهارده سالگی داخل این سالن رفتم و لژها و ساختمان آن را دیدم که در نوع خود بینظیر بود؛ اما بعد از جنگ که آلمانها از ایران رفته بودند ساختمان را رها کردند و فقط گچکاریهای داخل سالن مانده بود و همه کارش تمام شده بود. سال ۱۹۵۴ که من به اروپا رفتم نمیدانم چه اتفاقی افتاد اما سال ۱۹۶۱ که به ایران برگشتم از آن سالن مجلل اپرا خبری نبود و جای آن را هتل یا بانک ساخته بودند. هنوز دلم میسوزد و افسوس میخورم که چرا ساختمانهای فرهنگی را در تهران خراب کردند اما خب خوشبختانه چند بنا و خانههای قجری از آن زمان باقی مانده است.
حسرت دیگری که میخورم این است که با هر رفت و برگشت من از ایران تغییرات زیادی در شهر صورت گرفت. خیابانهای زیادی ساخته شد و تهران از حالت قبلی خود خارج شد. چیزی که بسیار غمانگیز شده این است که در سمت نیاوران باغهای زیبایی بودند اما الان جای باغها ساختمانهای بلند ساخته شده است. تهران شهر با فرهنگی بود؛ اما الان یک شهر تجاری شده که هویت اصلی خود را از دست داده است؛ مخصوصا با ساختوساز در شمال تهران. تهرانی که تهران صادق هدایت بوده است دیگر وجود ندارد. تهران قدیم شهری عاشق بود. کسی نمیتواند تصور کند این تهران چقدر زیبا بوده است. همه درنهایت یک خانواده بودیم؛ خانوادهای که تهران آن زمان را شهری خیلی رمانتیک کرده بودند.
کافه و هتل نادری اولین کافهای است که در تهران ساخته شده و از قضا پدر دوست من «کریشا» صد سال پیش این کافه را تأسیس کرد. توی این هتل ظاهرا یک شب هم استالین اقامت داشته است. صاحب کافه مرد بسیار بافرهنگی بود. کافه نادری پاتوق روشنفکران بود، از احمد شاملو تا صداق هدایت در آن وقت میگذراندند. روزهایی که برای ناهار میرفتیم بیشترین نویسندگان را در آنجا میدیدم. به یاد دارم که کافه زیاد میرفتم. روزها برای اینکه قهوه بخوریم کافه نادری میرفتیم و شبها بیشتر جاهایی میرفتیم که موسیقی زنده داشت و با دوستانمان دور هم جمع میشدیم.رستوران هم زیاد میرفتیم که اسم آنها را به خاطر ندارم اما وقتی میخواستیم چلوکباب درجهیک بخوریم میرفتیم رستوران تبریزی که ابتدای خیابان منوچهری و خیابان فردوسی بود و چلوکباب سلطانی باقیمت ارزان سفارش میدادیم.
گروه تاریخ