“آژنگ نیوز”:کانون پرورش فکری کودکان یکی از موثرترین مراکز فرهنگی در بوجود آمدن قبل از موج نوی فرهنگ ایرانی، بود. مؤسسه پرورش فکری کودکان و نوجوانان در سال ۱۳۴۶ خورشیدی تأسیس شد (که بیشتر به نام کانون، مخفف نام فارسی شناخته می شود ) این مرکز کتاب، نوارهای صوتی و فیلم های انیمیشن و زنده تولید میکرد.همچینی گستره اقداماتش برای کلیه کودکان ایرانی از تهران تا بوشهر و سیستان و بلوچستان،بود. داستان هایی مانند بابا برفی (پدر برفی)، عمو نوروز (عمو سال نو)، سفر سندباد یا خورشید خانوم آفتاب کن، قصه هایی بودند که همه بچه های ایرانی با آن آشنا می شدند و آن ها را گرامی می داشتند. زیراپیش از تأسیس کانون، بیشتر کتابهای کودک در کشور ترجمهای از آثار کلاسیک غربی بود. مانند:پینوکیو، شازده کوچولو و که البته از نظر نگارش و ادبیات فارسی نیز این کتابها در سطح نازلی قرارداشت.
به همین جهت مرور اهمیت زیادی در زمینه فعالیتها و تحولات تاریخی و فرهنگی در دهه جهل و پنجاه خورشیدی داشته است.
به همین منظور گفتگوی آرش صادقی با پدرش، نقاش علی اکبر صادقی، که بیشتر به خاطر پیشگامی در سبکی که نقاشی سنتی قهوهخانهای ایرانی و سورئال شهرت دارد، و فرشید مثقالی، یکی از مهمترین طراحان گرافیک و انیماتورهای کانون بودند را مطالعه خواهید کرد. یکی از نمادینترین پروژههای صادقی پدر در دوران حضورش در کانون، کارتون ملک الخورشید (پادشاه خورشید، ۱۳۵۵)، انیمیشنی جادویی با الهام از حماسه ایرانی قرن دهم شاهنامه بود. همچنین احتمالاً مثقالی به خاطر تصویرسازی کتاب ماهی سیاه کوچولو (ماهی سیاه کوچولو، ۱۳۴۸) بیش از همه مورد علاقه است. در اینجا، این سه نفر در مورد تأسیس کانون و فعالیت های آن تا سال ۱۳۵۷ خورشیدی بحث می کنند.
آرش صادقی: کمی از نحوه ورودتان به کانون بگویید؟
علی اکبر صادقی: بعد از این همه سال و با این سن و سال، جزئیات زیادی را به خاطر نمی آورم. اما می توانم بگویم که دو نفر از بزرگان لیلی امیرارجمند و فیروز شیروانلو موسسه ای به نام کانون ایجاد کردند که هدف آن حمایت از خلاقیت در بین نسل آینده ایرانیان بود.
حالا من چطور کانونی شدم؟ یک روز عباس [کیارستمی] به من گفت که کانون قرار است کتابی منتشر کند و به کسی نیاز دارد که بتواند متن را به سبک کلاسیک فارسی تصویرسازی کند. از من خواست که به دفترشان بیایم و همینطور با کتاب پهلوان پهلوانان رابطه من با مؤسسه شروع شد. بهترین خاطرات زندگی ام را از دوران حضورم در آنجا دارم.
ع.س: آقای مثقالی در مورد تولد کانون بگویید؟
فرشید مثقالی: من واقعا هیجان زده هستم. بعد از این همه سال یکی از من می خواهد که داستان تولد یک انقلاب را بازگو کنم. بیا شروع کنیم.
فرح دیبا دوستی نزدیک به نام لیلی امیرارجمند داشت. آنها در دوران دانشجویی در فرانسه هم اتاقی بودند. وقتی فرح ملکه شد، لیلی که کتابداری خوانده بود، به ریاست کتابخانه شرکت ملی نفت منصوب شد.
پس از مدتی کوتاه، در سال ۱۳۴۴ خورشیدی، لیلی با حمایت فرح پیشنهاد داد که کتابخانهای در پارک لاله – که در آن زمان پارک فرح نام داشت – برای کودکان و نوجوانان ساخته شود. این کتابخانه قرار بود اولین کتابخانه تخصصی کودکان در ایران باشد و قصد داشتند کتاب های کودک را نیز منتشر کنند.
اولین کتاب آنها پری دریایی کوچک بود که با تصاویر نقاشی خود فرح کامل شد. خیلی ها این را نمی دانند و همین کتاب اول و تأسیس کتابخانه نقطه شروع کانون بود. در واقع فعالیت کانون در ابتدا به ترجمه و واردات کتاب از خارج محدود می شد.
در سال ۱۳۴۴، لیلی به طور رسمی کانون را با حمایت فرح راه اندازی کرد. او به همراه مردی به نام فیروز شیروانلو که از اولین کارگردانان ایرانی بود.
فیروز را از سالها پیش، زمانی که در انتشارات فرانکلین با آراپیک باغداساریان کار میکردم، میشناختم. فیروز مهمترین فرد تاریخ کانون است که بخشی از آن به خاطر سابقه سیاسی اش است. فیروز در انگلستان فلسفه خوانده بود و با گرایش های چپ برگشته بود. او همچنین عضو کنفدراسیون دانشجویان ایران و بریتانیا بود. آنها به خاطر عقاید افراطی انقلابی خود معروف بودند.
پس از بازگشت از بریتانیا به ایران، مدیر هنری مجله پیک برای جوانان بود که توسط انتشارات فرانکلین منتشر می شد. این روزها می توانید مجله را با نام رشد در کیوسک های مطبوعاتی پیدا کنید.
پس از اینکه کنفدراسیون در سال ۱۳۴۴درگیر یک تلاش نافرجام برای کشتن شاه شد، فیروز توسط یکی از افراد خودی شاه در کنفدراسیون دانشجویان ایران و بریتانیا دستگیر شد.
او محکوم به مرگ بعد از دستگیری شدُاز من هم ترسیدند و من را اخراج کردند.
البته اروپایی ها به حکم دادگاه اعتراض کردند و در نهایت شاه آنها را بخشید و مجازات اعدام به چند سال زندان کاهش یافت. پس از به دست آوردن آزادی، به برخی از آنها مناصب مهمی پیشنهاد شد تا بتوانند در اندیشه های چپ خود “بازاندیشی” کنند.
به فیروزبه دلیل تجربه اش در انتشار مجلات برای کودکان، پیشنهاد مسپولیتی در کانون تازه تاسیس داده شد. فیروز در همان زمان تازه یک گروه تبلیغاتی به نام نگاره تاسیس کرده بود و گروهی از دانشجویان هنر و ادبیات دانشگاه تهران را برای همکاری استخدام کرده بود که از جمله آنها می توان به عباس کیارستمی، احمدرضا احمدی، نیکزاد نجومی، فریده فرجام، آراپیک باغداساریان و من اشاره کرد. در نهایت همه آنها به کانون مهاجرت کردند. اما فیروز حتی پس از زندان نیز به عقاید چپ خود ادامه داد و بسیاری از افرادی که با خود به کانون آورد، نویسندگان و پژوهشگران چپ بودند.
فیروز در سال ۴۷ به من دستور داد تا روی یکی از اولین کتابهای مستقل کانون کار کنم. با انتشار کتاب ماهی سیاه کوچولو به قلم صمد بهرنگی، توجه بسیاری را به خود جلب کردیم. من تصاویر آن کتاب را کشیدم و به خاطر آن برنده جایزه برتر در نمایشگاه کتاب کودک براتیسلاوا شدیم.
ماهی سیاه کوچولو داستان یک ماهی سیاهی است که آرزوی دیدن دریای بزرگ آبی را دارد. او با خطرات زیادی از جمله حواصیل مواجه است . راوی داستان، مادربزرگ بسیاری از ماهیهای کوچولو، توضیح میدهد که ماهی سیاه کوچولو تا پایان ناپدید شده است – کمی شبیه به شهدایی که در تلاش برای یافتن دنیایی بهتر از دنیا رفتهاند. به سختی میتوان این نماد سیاسی را در کنار داستانهای دیگر یافت. اتفاقاً صمد بهرنگی نویسنده آن یک سوسیالیست فعال بود که برخی ازآثار آوانگاردترین شاعران ایران مانند احمد شاملو، فروغ فرخزاد و مهدی اخوان ثالث را به زبان آذری مادری خود ترجمه کرد. او در سال ۱۳۴۶ در رودخانه ارس غرق شد و مرگ او به طور کلی به گردن رژیم پهلوی است.
همچنین در همان زمان کتاب گل بلورین و خورشید،( ۱۳۴۶)، اثر فریده فرجام، با تصویرگری نیکزاد نجومی منتشر شد. این داستان گلی است که به طور معجزه آسایی در میان یخ های قطب شمال رشد می کند. برای مدت شش ماه، این گل کوچک رابطه نزدیکی با خورشید پیدا می کند. خورشید به گل از جهان و مردمانش می گوید. در پایان شش ماهگی، زمانی که خورشید باید مهاجرت کند، گل می خواهد با او حرکت کند. آنقدر به او نزدیک می شود که گل پژمرده می شود و برای همیشه به خورشید می پیوندد. همراه با ماهی سیاه کوچولو، گل کریستال در نمایشگاه کتاب کودک بولونیا مورد تقدیر قرار گرفت.
فیروز در سال ۱۳۴۸ به طور کامل به کانون رفت و همکارانش را با خود برد و یک بخش تحقیقاتی، یک بخش انتشارات و به پیشنهاد کیارستمی، یک بخش فیلم و انیمیشن راه اندازی کرد. فیروز هر سه را کارگردانی کرد و در سال ۱۳۵۹ اولین فیلم کوتاه نان و کوچه کانون به کارگردانی کیارستمی ساخته شد.
این فیلم سیاه و سفید فیلمبرداری شده، داستان پسر بچهای را روایت میکند که با یک قرص نان به خانه میرود و با سگی گرسنه روبرو میشود. در پایان، این دو بر سوء ظن متقابل خود غلبه می کنند و به سرعت با هم دوست می شوند.
در همان دوره اولین انیمیشن ها از جمله آقای هیولا ساخته خودم و ورود ممنوع توسط آراپیک باغداساریان متولد شدند. با آمدن علی اکبر صادقی در سال ۱۳۵۹و تصویرسازی کتاب پهلوان پهلوان توسط نادر ابراهیمی و جوایز بین المللی که این کتاب برای کانون به ارمغان آورد، این موسسه ارزآوری بیشتری پیدا کرد و به همین دلیل حمایت ها هم بیشتر شد.
پهلوان پهلوانان داستان قهرمان بزرگی به نام پوریای ولی است که از قهرمانی جوانتر می شنود که امیدوار است بر او پیروز شود. پهلوان جوان (قهرمان) از سیستان به خوارزم می آید تا با پوریای ولی کشتی بگیرد. مادرش او را همراهی می کند و هر روز قبل از دعوا برایش دعا می کند. پوریا صدای او را می شنود، اما با این وجود تصمیم می گیرد بهترین مبارزه اش را انجام دهد. او به قهرمان جوان باخت و زادگاهش را برای همیشه ترک می کند.
کانون در نهایت جشنواره فیلم کودک و نوجوان تهران را راه اندازی کرد. آنها به ویژه به فیلم های اروپای شرقی مانند فیلم های رائول سرویس و یان اونک علاقه مند بودند. کانون به سختی اجازه داد هیچ فیلم تجاری یا خالی آمریکایی وارد مجموعه شود.
بعداً همین مجموعه منبع مهمی برای رسانههای پس از انقلاب؛ برای پخش فیلمهای غیر آمریکایی با ارزشهای آموزشی و فرهنگی به دور از ایدههای ظاهراً غربی یا سرمایهداری بود.
با راه اندازی دپارتمان فیلم و راه اندازی جشنواره تهران، کانون به سرعت رشد کرد. بسیاری از هنرمندان و نویسندگان جوان برای ساختن فیلم به آنجا سرازیر شدند. از جمله داریوش مهرجویی، بهرام بضایی، امیر نادری، ناصر تقوایی، علی اکبر صادقی، نفیسه ریاحی، ابراهیم فروزش، نادر ابراهیمی، احمدرضا احمدی، سیروس طاهباز و حتی نوازندگانی چون مجید انتظامی، اسماعیل.
منفردزاده، حسین علیزاده و شیدا قرهچداقی. تولید به طرز چشمگیری افزایش یافت.
ع: آن سال چه سالی بود؟
ف.م: من دقیقاً از سال مطمئن نیستم، اما فکر می کنم حدود سال های ۱۳۵۰، ۱۳۵۱ بود.
فیروز سرانجام در اواخر سال ۱۳۵۱ از کانون اخراج شد. او یک نفر چپگرای بیش از حد مانند مهدی سماکار و دکتر رسول نفیسی را به عنوان نویسنده و پژوهشگر به سازمان آورده بود. ساواک همیشه با چپها مشکل داشت، اما لیلی امیر ارجمندُ بیشتر به دلیل روابط نزدیکش با کاخ، توانسته بود با آنها برخورد کند. اما آرام آرام همه چیز تغییر کرد.
وقتی فیروز مجبور شد کانون را ترک کند، محصولات به اصطلاح دگراندیش که از چپها الهام گرفته بودند حذف شدند. وی در ادامه به مدیریت فرهنگسرای نیاوران منصوب شد.
علی اکبر صادقی: آن دوران طلایی ما بود. ما جوایز زیادی از سراسر جهان گرفتیم.
ع.س: در مورد کتابخانه هایی که کانون تأسیس کرده و اداره می کند، توضیح می دهید؟
ف.م: کانون در طول ده سال ۱۵۰ کتابخانه در شهرها و روستاهای سراسر ایران ساخت. ما کتابخانههای سیار ایجاد کردیم تا در روستاهای دوردست پرسه بزنیم و کتابها را بین عشایر کشور توزیع کنیم. اگر جاهایی بود که اتوبوسها نمیتوانستند به آنها برسند، برای بچههایی که پشت الاغ و اسب بودند کتاب میفرستادند. می توان گفت کانون نقش یک وزارت فرهنگ مستقل را بازی می کرد.
ع: کانون چگونه توانست پول جمع کند و حمایت شود؟
ف.م:از ابتدا هیئت امنایی تشکیل شد و ملکه متولی آن بود. اعضای آن از وزارت فرهنگ و هنر، وزارت آموزش و پرورش، شرکت هواپیمایی ملی (ایران ایر)، وزارت کشور، وزارت نفت، بنیاد پهلوی، رادیو و تلویزیون ملی و همچنین ۹ شخصیت بزرگ ملی و فرهنگی بودند.
اعضای هیئت مدیره کانون را از طریق سازمان های زیرمجموعه خود حمایت کردند. مثلاً ایران ایر موظف بود محصولات کانون را به عنوان سوغاتی در حین پرواز به کودکان بدهد یا وزارت نفت محصولات کانون را به فرزندان کارمندان بدهد. نقاشان ایرانی برای کودکان نقاشی میکردند، مجسمهسازان ایرانی اسباببازی میساختند، نوازندگان در مراسم مینواختند و فیلمسازان به ساخت آثار کودکان اختصاص داشتند. در آن زمان، کتابخانه های کانون بهترین در خاورمیانه و شاید حتی جهان بودند.
کتابخانه ها به سرعت به مراکز فرهنگی تبدیل شدند و با کتاب، فیلم و تئاتر رایگان، کودکان را جذب کردند. بچه ها دیوانه کانون بودند. در مراکز و کتابخانههای کانون هر هفته کلاسهای نقاشی، فیلمسازی، نویسندگی، موسیقی، تئاتر، زبان و سرامیک برگزار میشد.
حدود سیصد کتابخانه فعال بودند. کتابخانه های سیار نیز سینماهای سیار بودند و برای کودکان عشایر یا کودکان ساکن در روستاهای دور فیلم نمایش می دادند. تا سال ۱۹۷۹، یک میلیون کودک عضو کانون بودند. دستکم هشت میلیون کودک تحت تأثیر محصولات کانون قرار گرفتند و تعداد کتابهایی که منتشر کردند بیش از پانزده هزار کتاب بود.
ما انواع کتابها را منتشر کردیم، از داستانهای مذهبی درباره امامان شیعه، داستانهایی درباره قهرمانان ایرانی باستان تا داستانهای فانتزی و مدرن. تولیدات کانون همه مردم ایران از شمال تا جنوب، شرق تا غرب و همچنین پایتخت را در بر می گرفت. واقعاً هیچ چیز دیگری مانند آن وجود نداشت.
گروه تاریخ