“آژنگ نیوز”: با ذکر اشارتی تاریخی به تحول خرد و تفکر؛ از تفکر افلاطونی تا تفکر دانشگاهی،به ضرورت انجام تحولات فکری آگاه می شویم.
در این خصوص باید اشاره کرد که در دورانهای پیش از رنسانس و به طور کلی در اعصار پیش از عصر جدید، تفکر همچنان ادامه «تفکر افلاطونی» و «نوافلاطونی» بود که در جهانهای یونانی و اسکندرانی و انطاکیه و تمدن دوره اسلامی و مدارس اروپایی قرون وسطی زیسته بود. در این جهانها افلاطون یا واقعهی افلاطونی نماد اتمّ تفکر بود. تفکر افلاطونی نوعی امر شهودی و یونیورسال بود و چنان پنداشته میشد که تفکر از عوالم دیگر و از جایی چونان «عالم مُثُل» به این جهان وارد میشود و اساساً آغازگاهِ تفکر، جهانی بیرون از این جهانِ موجود و این انسانِ واقعی بود. در واقع این تفکر بود که تصویری از هستی و مدینه و انسان و اخلاق در میانهی «عقل» و «اسطوره» میساخت. به دیگر سخن هرچند در جهان یونانی و در دولت ـ شهر آتن پیش از همهی تمدّنها و جهانها اتفاق بزرگی رخ داد و آن فهمیده شدن تمایز عقل (Logos) و اسطوره (Mythos) بود و این واقعه تا حدودی در کار افلاطون و ارسطو به کمال رسید، ولی بعد از آن قرنها متوقف شد. در واقع در افلاطون هم هنوز عقل از اسطوره کاملاً رها نشده بود و فرآیند اسطورهزدایی از خرد و تفکر به نیمه راه نیز نرسیده بود. در نتیجه هنوز درکی از عملکردِ مستقل این جهان و این انسان و جزئیات هستی پیدا نشده بود و فقط نخبگانِ متفکر میتوانستند راههای شناخت این جهان و سعادت این انسان را از عوالم دیگر با خود بیاورند و به اهل مدینه تعلیم نمایند.
زمانی هم که این میراث یونانی و نوافلاطونی وارد تاریخ ایران دوره اسلامی شد، یکبار دیگر این تمایز عقل و اسطوره به هم ریخت و حتی میتوان گفت؛ میل به اسطوره تشدید شد و آنچه که امروزه ما در ایران کنونی «تفکر قُدمایی» مینامیم، در بهترین حالت ظهوراتی از تفکر افلاطونی و نوافلاطونی بود که فارابی و سهروردی نماد آن بودند. به نظر فارابی، فیلسوف تفکر را از «عقل فعّال» که عقلِ الهی و در خارجِ این جهان و این انسان بود، دریافت میکرد و در نظر سهروردی نیز تفکر همانا شنیدن «آواز پَر جبرئیل» توسط فرزانهی کامل بود، به عبارت دیگر فیلسوف با فرشته همسخن میشد و از او میآموخت و آنرا به جهان انسانها میآورد. پس عقل زمینیِ فیلسوفِ مسلمان زمانی به مرتبهی کمال میرسید که به درک اَسرار نائل میشد و همانا مقصد نهایی خرد هم رسیدن به سرّ بود. بنابراین عقل هنوز در جهان رازواره و رازآلوده به سر میبرد و تمایز چندانی هم میان فیلسوف و نَبی وجود نداشت.
اما وقتی نوبت به تفکر رنسانسی و دورهی کلاسیک عصر جدید رسید، متفکران و فیلسوفان زمانه پی بردند؛ آغازگاه تفکر همین جهان و همین انسان این جهانی است و تفکر از این جهان و از این انسان آغاز میشود و در جهان و تاریخ و جامعه راه میافتد. در نتیجه از این پس، امر موجود و عملکردِ این جهان و این انسان و قوانین آنها، متعلَّق خرد و تفکر قرار گرفتند که از این میان خرد و تفکر گاهی به امر کلی و وجود هم دست مییابند.
پس تا زمانی که دوران، از تفکر افلاطونی گذر نکرده بود و تصوّر اهل نظر از تفکر چیزی شبیه واقعهی افلاطونی بود، درک و فهم جدید از تفکر هم به ظهور نرسیده بود و چیزهایی مثل تفکر علمی و تفکر دانشگاهی پدید نیامده بودند. اما امروزه دیگر دورانِ تصوّر افلاطونی و نوافلاطونی از تفکر به پایان رسیده است یا حداقل در مناطقی از جهان به پایان رسیده و خِرد به نحو جدیدی کار میکند و شیوههای تفکرِ نوین تکوین یافته است و تفکر و اندیشیدن با تحول و دگرگونی اساسی مواجه شده است و شیوهها و راهها و امکانهای اندیشیدن به کلی تغییر کرده است. این اتفاق از دوران رنسانس و خصوصاً از دوره کلاسیک عصر جدید، آغاز شده است و امروزه از یکسو شرائط ذهن و مغز و عصبشناسی درک شده است و از سوی دیگر شناخت و فهم و معرفت و شیوه اندیشیدن به کلی تغییر یافته است.
نویسنده: رحیم محمدی
گروه گزارش