“آژنگ نیوز”:مطالعه و تبیین رابطه بین ادبیات و اخلاق و نیز سوال هایی از قبیل اینکه چرا باید کتاب بخوانیم؟ چرا باید فلسفه بخوانیم؟ چرا باید رمان بخوانیم؟ آنقدر تکراری و کلیشهایاند که شاید بهتر باشد بگوییم «از این تکراری تر ممکن است؟.» هر سایت، کتاب، نشریه، و کانال مربوط به فلسفه و فرهنگ را بگردید مطلبی درباره این سوالات پیدا میکنید و نویسندهای که سعی کرده تا پاسخی بدهد. من هم در این نوشته کوتاه می خواهم ببینم چرا باید رمان بخوانیم یا به بیان دقیق تر چرا باید رمان/داستان/ زندگینامه بخوانیم؟
بعید میدانم کسی با فضای فلسفه و مخصوصا فلسفه اخلاق آشنا باشد و چیزی از قاعده طلایی اخلاق نداند. قاعده طلایی دو خوانش سلبی و ایجابی دارد. خوانش سلبی آن به بیان ساده میشود: با دیگران چنان نکن که خودت دوست نداری در همان شرایط با تو چنان کنند. و خوانش ایجابی آن به بیان ساده میشود: با دیگران چنان کن که دوست داری در همان شرایط با تو چنان کنند. تدقیق این بحث و بازکردن ظرایف آن، موضوع این نوشته نیست اما نکتهای که مشخص است، هر دو خوانش این قاعده نوعی جایگذاری خود با دیگری را توصیه میکنند. یعنی تو باید خودت را جای آن دیگری بگذاری و بتوانی شرایط او را مد نظر آوری و بعد ببینی که اگر خودت در آن شرایط قرار داشتی دوست داشتی چه معاملهای با تو بشود همان معامله را با دیگری انجام بده.
آیریس مرداک، فیلسوف اخلاق معاصر، در کتاب سیطره خیر بر هنر به عنوان راهی به سوی اخلاقی بودن تاکید میکند. از نظر مرداک، هنر توهم زداست، و دشمن بزرگ اخلاقی زیستنْ توهم شخصی است به این معنا که فقط شخص را در برابر خودش برجسته میکند و مانع از دیدن آنچه در بیرون اوست میشود. از نظر او برای اخلاقیبودن در رابطه با دیگران باید «خود» در میان نباشد و هنر زمینهای فراهم میکند تا ما زیباییهای بیرون را ببینیم و از این جهت هنر شبیه اخلاق است.
به نظر می رسد که همین داوری را میتوان درباره ادبیات هم کرد. مصطفی ملکیان در سخنرانی سال ۹۴ خود در نشستی با موضوع هنر و صلح به این وجه ادبیات اشاره کرده است. از نظر او «انسانها هرچه تخیل بیشتری داشته باشند، هنرمندترند. برای اخلاقی زیستن باید قدرت تخیل بالا باشد.»
تخیل عنصر لازم برای زیست اخلاقی است؛ از این جهت که کمک میکند تا شخص بتواند شرایط «دیگری» را تصور کند که خودش در آن قرار ندارد و «دیگری» دچار آن شرایط است. اما قوه تخیل در همه آدمیان یکسان نیست. معمولا نویسندگان داستان از قوه تخیل بالاتری برخوردارند که در داستانهایشان نمود پیدا میکند. مثلا اورحان پاموک، نویسنده معاصر ترکیهای، در کتاب استانبول، خاطرات و شهر سرگذشت زندگی خود را از کودکی تا بزرگسالی که با استانبول در هم تنیده شده است روایت میکند.
در روانشناسی رشد اصطلاحی وجود دارد با عنوان «فراموشی کودکانه (infantile amnesia)» که در آن مطالعات بالینی نشان میدهد کسانی که به بزرگسالی میرسند معمولا خاطرات پیش از پنج سالگی خود را به یاد نمیآورند. اما جالب اینجاست که پاموک چندین صفحه از کتاب فوقالذکر را به خاطرات چهار سالگی و کوچکتر اختصاص داده و چنان با مهارت و زیبایی آن را به تصویر کشیده که خواننده خود را جای کودک میگذارد و با فراز و نشیب زندگی او همراه میشود. پاموک در کودکی، چنان که خود روایت کرده، کودکی به شدت خیالپرداز است و در خیال خود اورحان دیگری را در جای دیگری از شهر تصور میکند، یا در حالی که در اتاق نشیمن نشسته خود را در اقیانوسی تصور میکند که فرش اتاق، آب اقیانوس است و مبل و میز، قایقها و کشتیهای آن. این روایات از دو حال خارج نیست یا پاموک واقعا آن رویدادها را به یاد میآورد، پس از کودکی قوه تخیلی قوی داشته یا آن وقایع را کاملا به یاد نمیآورد و بخشی از آن را تخیل کرده که باز هم نشاندهنده قوه تخیل قوی اوست.
به هر حال آنچه واضح است نویسندهای که توانسته داستانی در خور بنویسد، مخصوصا داستان مدرن که بیشتر به درونیات انسان میپردازد و معمولا از دید اول شخص روایت می شود، قوه تخیلی قوی دارد و خواننده با خواندن داستان و روایتها و حتی سرگذشتها میتواند خود را در جایگاه شخصیتهای داستان قرار دهد و از این طریق گامی به سوی اخلاقیشدن بردارد.
حال به سوال ابتدای یادداشت بر میگردم: چرا باید رمان خواند؟ ما برای اخلاقیزیستن نیاز به قراردادن خود در جای «دیگری» داریم و این کار نیاز به قوه تخیل دارد. رمان و داستان میتواند قوه تخیل ما را نسبت به درک جایگاه «دیگری» پرورش دهد پس: خواندن رمان میتواند به اخلاقیترزیستن ما یاری نماید.
نوشته ای از:وحید حلاج
گروه گزارش