“آژنگ نیوز”:حکایت زمین خواری رضا خان.در دوران حکومت رضا شاه یکی از مشکلات مهم میل و علاقه شدید رضا خان به زمین خواری و تملک زمین آن هم به زور در شمال کشور بود.نامهی زیر شکوائیههای دردمندانه یکی ازکسانی است که در سالهای حکومت رضاخان، املاکشان توسط مأموران دولتی و به نفع شاه و دربار ضبط و تصرف شده است.
نامه عیناً از روزنامه ستاره سرخ مورخ ۲۷/۷/۲۰ نقل گردیده است.یعنی حدود دو روز بعد از خروج رضا شاه از ایران.
آقای مدیر روزنامه ستاره
استدعا دارم به نام نوعپرستی این شرح حال مختصر بنده را در آن روزنامه مرقوم بفرمائید.
قبلاً خدا و رسول و ائمه اطهار را به شهادت میطلبم که آنچه عرض میکنم به قدر سر سوزن خلاف ندارد و چون روزنامه جا ندارد نمیتوانم جزئیات را بنویسم.
روز اول فروردین ۱۳۱۱ در ده خود میچکار واقع در کلارستان با زن و بچه خود به شادی عید نوروز مشغول بودیم. چند نفر مأمور آمده بنده را گرفتند هر چه خواستم بدانم برای چیست معلوم نشد. زن و بچه و بستگانم در حال وحشت و هراس بودند که مرا به نوشهر بردند در آنجا دیدم 22 نفر دیگر هستند دوازده روز ما بیست و سه نفر را در یک اطاق کوچک انداخته بودند که موقع خوابیدن مجبور بودیم همه از پهلو دراز بکشیم، بعد گفتند نفری سی تومان خرج راه تهیه کنید و یک تاجری را معرفی کردند که از او پول بگیریم و منزل خود را حواله بدهیم این کار را کردیم.
در این ۱۲ روز بلاهای زیادی سر ما آوردند بعضی را پابند و دست بند زدند، مثل این که قاتل یا دزدهای معروفی را دستگیر کرده باشند ما هم نمیدانستیم تقصیر ما چیست و برای چه ما را گرفتهاند.
روز سیزدهم ما را در دو دستگاه اتومبیل سیمدار باری که هر کدام شش پاسبان هم داشت مثل مرغ روی هم ریخته به رشت آوردند و به زندان شهربانی تسلیم کردند، یک اطاقی به ما ۲۳نفر دادند که چند پله میخورد و شبیه به دخمه بود که در آن همدیگر را به سختی میتوانستیم ببینیم، در رشت با هوای مرطوب، آن هم اطاق زیر زمین ببینید چه میگذرد، این اطاق مملو از ساس و شپش بود به طوری که تا صبح هیچکدام ما نمیخوابیدیم. هر کدام چندین بار لباسهای خود را کنده شپشها را میکشتیم از رطوبت اطاق، کفش خیس بود و در این اطاق کثیف بدترین روزگار را داشتیم. رئیس شهربانی آن وقت آقای سرهنگ سهیلی بود که ما را مثل حیوانات فرض میکرد.
بعد از ۵روز مجدداً در همان اتومبیلهای سیمدار ما را جا دادند و به تهران آوردند. از خشونت مأمورین هرچه بگویم کم گفتهام. جسارت است تا شریف آباد قزوین به ما اجازه خارج شدن از اتومبیل را ندادند و حوائج جسمی را با کمال سختی تحمل کردیم – جز فحش و کتک و تحقیر چیز دیگری در بین نبود – از آن جا ما را یکسره به زندان قصر تحویل دادند.
مرا همان شب به یک اطاق کوچکی بردند و چهار روز در آنجا بودم بیخبر از زن و بچه و پدر و کس و کار بعد از چهار روز به اطاقی بردند که هفت نفر دیگر در آنجا زندانی بودند. محبوسین آنجا میگفتند این حبس مجرد برای ترساندن است.
خلاصه بعد از بیرون آمدن از اطاق مجرد دیدم جمعی از آقایان علماء و ملاکین و خوانین تنکابن کلارستاق و کجور در آنجا هستند از قبیل آقای میرزاطاهر تنکابنی، مرحوم منتظمالملک، مرحوم حسینقلیخان، مرحوم شیخنورالدین، آقای ساعدالممالک خلعتبری و آقای امیرممتاز و عده زیادی از آقایان خلعتبریها و ملاکین رودسر و لنگرود، آن وقت معلوم شد که این یک بلای عمومی است ولی هیچکس تقصیر خود را نمیدانست و همه ترسیده بودند و انتظار روزهای بدتری را داشتند. باری همه تا مدتی در زندان بودیم نه تحقیق کردند و نه رسیدگی در کار بود میگفتم خدایا اگر ما مقصریم چرا تقصیر ما را نمیگویند چیست اگر مقصر نیستیم پس چرا ما را به حبس انداختهاند.
در این ضمن هم حسینقلی خان نوه سپهسالار که جزو این دسته بود در زندان مرد پس از ۳ ماه زندانی بودن یک روز رئیس زندان تک تک ماها را خواست و به هرکس تکلیف نمود در ظرف بیست و چهار ساعت صورت املاک و دارایی خود را بدهد در ضربالاجل مزبور صورتها تهیه شد و دو روز دیگر آقای آیرم رئیس نظمیه وقت آمدند و همه را جمع کرده گفتند خیلی باید تشکر کنید که اعلیحضرت از سر تقصیر شما گذشتند چون نفسی از کسی برنیامد زیرا کسی تقصیری نکرده بود. با تغیر گفت پس چرا تشکر و دعاگویی نمیکنید عدهای از جمعیت با صدای بلند شروع کردند به دعاگویی و ثناخوانی به شاه و خاندان سلطنتی. بعد آقای آیرم گفت اشخاصی که بین شما ملک ندارند چند نفر هستند بنده و مرحوم ابوالقاسم کدیرسری و آقای کاظم حق کیفی که ملکی نداشتیم خود را بدون ملک معرفی کردیم از مرحوم ابوالقاسم پرسید تو ملک داری گفت داشتم تقدیم کردم. گفت به تو پول دادند؟ گفت مبلغی گرفتهام. گفت پدرسوخته کسی که پول می گیرد و ملک میفروشد تقدیم نمیکند. بگو فروختم. او هم گفت فروختم قربان.
از کاظم خان پرسید تو چه میگویی چون فهمید چگونه باید حرف بزند گفت بنده از روی رضا و رغبت ملکم را فروختم و تا دینار آخر و تمام و کمال پول را هم نقداً گرفتم گفت تو چه میگویی گفتم بنده ملکی ندارم و پدرم مالک است و به بنده مربوط نیست.
همانجا امر داد که ما سه نفر را که ملکی نداشتیم از زندان مرخص کردند و دیگران هم پس از ترتیب قباله و انتقال بعداً مرخص شدند. آن وقت فهمیدم که استخلاص من به واسطه ملک نداشتن و حبس سایرین به تقصیر ملک داشتن بود والا هیچکس گناهی نداشت.
بعد از بیرون آمدن از زندان اسم ما را ساحلی گذاشتند یک لیست سیاهی در نظمیه از اسامی ما بیچارهها بود که هیچوقت کوچکترین تقصیری نکرده بودیم. عدهای را از تهران به شهرستانها تبعید کردند، بنده هم حق خارج شدن از تهران را تا یک ماه قبل ند اشتم، آخر شما را به خدا گناه من چه بود، حتی به زنها و بچههای ما هم رحم نکردند تمام آنها را از ملک خود کوچ دادند، زن من آن موقع مبتلا به حصبه بود مهلت ندادند که مرضش خوب شود تا حرکت کند، با همان حال مرض به تهران آمد و چند ساعت بعد از رسیدن مرد و بعد از چند روز هم بچه شیرخوارهاش مرد. دو طفل دیگرم در تهران بیمادر و سرپرست ماندند. پدرم هم از غصه دق کرد و مرد، این مختصری از شرح حال بنده بود.
پدرم و بستگانش در کلارستاق شش فقره ده و مرتع و مزرع داشتند، پس از مدتی از دو نفر از بستگان ما که حقی نداشتند نسبت به سهم و مال پدر من و سایرین معامله کنند آن همه ملک و مرتع را در هفتصد و بیست تومان قباله گرفتند و با آنکه معامله اجباری و در پائیز واقع شده بود ششصد تومان از پول قیمت معامله را از بابت محصول گذشته کسر نموده و یک صد و بیست تومان بقیه را دادند! قوم و خویشهای من آن یکصد و بیست تومان را هم نزد خود متصدیان املاک گذاشتند که بابت مالالاجاره سال بعد محسوب شود و دخل و تصرفی به پول نکردند – خلاصه مالالاجاره سال اول ششصد تومان بود و سالی دویست تومان مرتباً زیاد میشد کار اهالی بدبخت هم این بود که تمام سال این طرف و آن طرف جان بکنند و نتیجه زحمات خود را جمع نموده یک جا تحویل مأمورین املاک اختصاصی بدهند .
این را هم عرض کنم که این کارها در زمان ریاست املاک آقای نائب حسن خان حریری صورت گرفت که فعلاً اسم خود را کوشان گذارده و مؤسسه دلالی در خیابان لالهزار دارد. این آقا آمده بود به بستگان ما میگفت یک مادیان گله سپهسالار از ده سال پیش در میان گله شما مانده و باید فعلاً یازده مادیان بدهید هر چه گفتیم شما املاک سپهسالار را تازه از ورثه او گرفتهاید فرضاً هم یک مادیانی از ده سال پیش در گله ما مانده نتایجش به شما مربوط نیست به خرج نرفت و تمام گله مادیان و حشم ما را هم به این عنوان بردند.
خلاصه این است وضعیت ما که ملک ما را به زور گرفتند، به بهانه ملک، مال ما را حبس کردند، زن و بچه و لانه و آشیانه و همه چیز ما بر باد رفت حالا آقایان گمان میکنید اگر بعد از ده سال صدمه و مصیبت املاک ما را به ما بدهند از ما رفع تعدی شده است، نه به خدا این تعدی به هیچ وقت رفع شدنی نیست.
نویسنده نامه : عباس نادری
به نقل از: تاریخ بیست ساله ایران، حسین مکی، ج ۶، صص ۳۰-۲۳
گروه تاریخ