به گزارش “آژنگ نیوز”نگاهی به نظریه هایی که فقر و اشرافیت را توجیه می کنند.از هر دیدگاهی ضرورت دارد.هر فاجعه « طبیعی »، در صورت لزوم، موقعیت فوق العاده شکننده اقشار مردمی را افشا می کند، اقشاری که زندگی آنها همانند بقایشان بی ارزش شده است.
بدتر آنکه همدردی با فقرا که هر چند گاه به نمایش گذاشته می شود به سختی می تواند این واقعیت را پنهان کند که متفکران همیشه در جستجوی توجیه فقر بوده اند تا جایی که در صورت لزوم گناه آن را به گردن قربانیان آن انداخته اند و هیچگاه در فکر سیاستی نبوده اند که فقر را ریشه کن سازد.
قصد من از این نوشته این است که در مورد یکی از کهن ترین عملکردهای بشرکمی تعمق کنیم : عملکردی که ما در طول سال ها، حتی در طی قرون متمادی دنبال کرده ایم تا وجدانمان را در مورد فقرا از هرگونه عذابی دور نگه داریم. فقرا و ثروتمندان همیشه در کنار هم زندگی کرده اند، همیشه در شرایطی ناراحت و گاهی نیز مخاطره آمیز. پلوتارک می گفت که « نابرابری بین ثروتمندان و فقرا یکی از قدیمی ترین و ناگریزترین بیماری های جمهوری بوده است». مسائلی که از این همزیستی ناشی شده و به خصوص توجیح کردن ثروت برخی ها و فقر دیگران، مشغله فکری روشنفکران تمام دوران ها بوده است و امروز نیز همچنان مسئله آنهاست.
باید با راه حل پیشنهادی انجیل شروع کنیم : فقرا در این دنیای فانی رنج می برند لیکن درآن دنیای باقی به طرز شکوهمندی پاداش خواهند گرفت. این راه حل قابل ستایش به ثروتمندان امکان می دهد که درحالی که از ثروت خود حداکثر استفاده را می برند، به زندگی فرهمند فقرا بعد از مرگشان غبطه بخورند.
مسئله فقر و راه حل مدرن
بعدها، بیست یا سی سال بعد از انتشار « تحقیقات درباره ریشه ها و دلایل ثروت ملت ها» که در سال ١٧٧۶ در آستانه انقلاب صنعتی در انگلستان منتشر شد، مسئله فقر و راه حل آن کم کم به خود چهره مدرن گرفت. جرمی بنتام (١٨٣٢-١٧۴٨) که تقریبا هم دوره آدام اسمیت بود، نظریه ای اختراع کرد که تا پنجاه سال بینش انگلیسی ها و به نوعی بینش آمریکایی ها را به طرز خارق العاده ای تحت تاثیر قرار داد و آن نظریه مفیدگرایی بود. بنتام در سال ١٧٨٩ نوشت : « اصل مفید بودن ایجاب می کند که برخی عملکردها را که باعث افزایش خوشبختی اشخاصی که منافعشان مورد نظرمی باشد تایید و برخی دیگررا که باعث کاهش خوشبخی آنها می شوند، رد نمایم». پاکدامنی، به طور خود به خودی مرکز این نظریه بوده و باید باشد. درنتیجه مسئله اجتماعی همزیستی عده قلیلی ثروتمند با عده کثیری فقیر بدین ترتیب قابل حل خواهد بود که عملکردهای ما در راستای « رفاه هر چه بیشتر عده هرچه بیشتری از مردم » باشد. جامعه تا جایی که از دستش برمی آید برای رفاه حداکثر مردم انجام می دهد و می بایست قبول کرد که متاسفانه نتیجه امر برای عده بسیار کثیری از کسانی که هیچ سهمی از خوشبختی نمی برند نامطلوب باشد.
در سال ١٨٣٠ نظریه جدیدی که همچنان تازگی دارد، اختراع گردید تا درد فقر را از وجدان جامعه بزداید. این نظریه با نام متفکر مالی، دیوید ریکاردو (١٨٢٣-١٧٧٢) و کشیش آنگلیکان، توماس روبرت مالتوس (١٨٣۴-١٧۶۶) پیوند خورده است : اگر فقرا فقیرند، تقصیر خودشان است چرا که به طرز مبالغه آمیزی تولید مثل می کنند. زیاده روی شان در فعالیت جنسی باعث شده که تعدادشان ازامکاناتشان فراتر رود. به عقیده پیروان مالتوس، دلایل فقر را باید در رختخواب جستجو کرد و ثروتمندان نه مسئول افزایش فقر و نه مسئول کاهش آن می باشند.
در اواسط قرن نوزدهم، نوع دیگری از نظریه انکار فقر، به خصوص در آمریکا، موفقیت بسیاری کسب نمود: « داروینیسم اجتماعی »، که با نام هربرت اسپنسر (١٩٠٣-١٨٢٠) گره خورده است. به عقیده او در زندگی اقتصادی همچون روند بیولوژیک، قانون اصلی این است که کسی که قابلیت بیشتری دارد باقی خواهد ماند، اصطلاحی که به غلط به چارلز داروین (١٨٨٢-١٨٠٩) نسبت داده اند. از بین بردن فقرا روندی است که طبیعت برای اصلاح نژاد بشربه کار می گیرد. با از بین رفتن ضعیف تر ها و محرومین، کیفیت خانوداه انسانی بالاتر خواهد رفت.
بیانیه مشهور”کل سرخ”
یکی از نخبه ترین سخنگویان داروینیسم اجتماعی آمریکا جان دی راکفلر، بانی سلسله راکفلر بود که در بیانیه مشهور خویش اعلام کرد : « گل سرخ ” آمریکن بیوتی ” که شکوه وعطرش بیننده را به شعف در می آورد، حاصل قربانی کردن اولین غنچه ها می باشد. در زندگی اقتصادی نیز چنین است. این چیزی نیست جز به اجرا درآوردن قانون طبعیت و قانون الهی.»
در طول قرن بیستم، داروینیسم اجتماعی به نظر کمی بی رحم آمده و محبوبیت خود را از دست داد و معمولا دیگر فقط برای محکوم کردن از آن یاد می شد. نظریه ملایم تری برای انکار فقر جای آن را گرفت که توسط روسای جمهور کالوین کولیج (١٩٢٩-١٩٢٣) و هربرت هوور (١٩٣٣-١٩٢٩) مطرح گردید. به عقیده اینان هرگونه کمک اجتماعی به فقرا سدی در راه عملکرد صحیح اقتصادی به شمار می رفت. این کمک حتی با یک طرح اقتصادی که اغلب مردم را خشنود می کرد در تناقض بود. این نظریه که کمک اجتماعی به فقرا باعث اختلال اقتصادی می گردد هنوز هم حضور دارد . و در سال های اخیر تحقیق برای یافتن بهترین راهی که بتواند درد فقر را از وجدان ها بزداید، به مهمترین مشغله فلسفی، ادبی و لفظی تبدیل شده است. این تحقیقی است که حتی از لحاظ اقتصادی نیز قابل توجه می باشد.
در میان چهار یا پنج روشی که وجدان ها را از درد فقر مصون نگاه می دارد، اولین آن، نتیجه غیرقابل انکاری به بار آورده است : می گویند که به هر حال این وظیفه دولت است که اغلب تدابیر لازم برای کمک به فقرا را اتخاذ نماید. سپس ناتوانی اجتناب ناپذیر دولت را به رخ می کشند البته به جز در زمینه مدیریت پنتاگون و یا هنگامی که دولت بازارهای عمومی را به روی صنایع اسلحه سازی باز می کند. از آنجایی که دولت نالایق و نامفید است نمی توان ازاو خواست که به کمک فقرا بشتابد چرا که بدتر کارها را به ضرر فقرا خراب می کند.
ساز و کاری برای انکار روان کاوانه
ما در دورانی زندگی می کنیم که اشارات مکرر به بی لیاقتی بخش دولتی با محکوم کردن مجموعه حقوق بگیران آن توام است. البته هیچگاه به اندازه کافی به این نکته اشاره نشده است که وزارت کشور تنها بخش دولتی است که از این حملات برکنار مانده است. در آمریکا تنها تبعیضی که علیه بخش دولتی همیشه مجاز بوده ودقیق تر بگوییم، تشویق می شود، تبعیض علیه کارمندان حکومت فدرال است و به خصوص کسانی که در امر خدمات اجتماعی کار می کنند. در بخش خصوصی، شاهد دیوانسالاری (بوروکراسی) عریض و طویلی هستیم که مجریان آن ، بوروکرات های کارخانجات و صنایع خصوصی می باشند لیکن این اشخاص، همگی خوبند. اما دیوانسالاری (بوروکراسی) بخش دولتی و کارمندان دولت همگی بدند.
درواقع آمریکا دارای بخش دولتی بسیاربا کفایتی است که توسط افراد لایق و ایثارگر که اکثریت مطلقشان انسان های باشرفی هستند اداره می شود. عده بسیار قلیلی دست به رشوه خواری زده و فاکتورهای آچار و لامپ برق و قهوه جوش و نشیمنگاه توالت های فرنگی را به نفع جیب خود دستکاری می کنند. و جالب است که موارد نادری از این گونه عملکردهای ناصالح که رخ داده، در پنتاگون بوده است… ما فقر را برای اقشار مسن تقریبا ریشه کن کرده ایم، بهداری را گسترش و دست یابی به درمان را در اختیارعده کثیری از مردم قرارداده ایم، حقوق اقلیت ها را در امور مدنی تضمین کرده ایم، و برای برابری امکانات در زمینه آموزش و پرورش کارهای زیادی انجام داده ایم. این است کارنامه درخشان کسانی که به آنها تهمت بی کفایتی و ناموثربودن زده می شود. ناچارا باید اذعان کنیم که کسانی که اکنون هرگونه عمل نهادهای دولتی را محکوم می کنند در واقع نیات گسترده تری در نظر دارند و آن شانه خالی کردن از هرگونه وظیفه ای درقبال فقرا می باشد.
دومین روشی که در این سنت عظیم صد ساله ثبت شده روشی است که اصرار دارد ثابت کند که هرگونه کمک اجتماعی به فرودستان، به ضرر آنها تمام می شود. اخلاقشان را بد می کند. آنها را از انجام یک کار خوب با حقوق خوب باز می دارد. خانواده ها را از هم می پاشاند چرا که زنان می توانند بعد از جدایی از شوهرانشان از کمک های اجتماعی برای خویشتن و فرزندانشان بهره مند شوند. مطلقا هیچ چیزی نمی تواند ثابت کند که حذف این کمک ها اثرات به مراتب مخرب تری به جای خواهد گذاشت. با این حال، استدلالی که بر طبق آن این کمک ها به طور جدی به محرومین زیان می رساند بی وقفه تکرار و مهم تر از آن مورد قبول واقع می شود. بی شک این استدلال موثرترین روش تحت تاثیر قراردادن احساسات ماست.
پیامدهای کمکهای اجتماعی برای بیکاران
سومین روش برای صلب مسئولیت از خود در مقابل سرنوشت فقرا، به روش قبلی پیوسته است : تاکید می شود که کمک های اجتماعی بیکاران را برای یافتن کار تنبل می کند. این کمک ها دستمزد شاغلین را به طرف خوش گذران ها و بی عاران جامعه سوق می دهد، در نتیجه شاغلین را از تلاش کردن دلسرد و بی عاران را به تنبلی تشویق می نماید. اقتصاد به اصطلاح عرضه ای، تبلورامروزین این نظریه می باشد. این نظریه ادعا می کند که در ایالات متحده، ثروتمندان به خاطر بالا بودن مالیات بر درآمد، علاقه ای به کار کردن ندارند. درنتیجه، با گرفتن پول از فقیران و دادن آن به ثروتمندان، ما تلاش کردن را تشویق نموده و به اقتصاد رونق می بخشیم. اما چه کسی باور می کند که توده انبوه فقرا، صدقه دولت را به یک کار خوب ترجیح می دهند؟ یا اینکه مدیران بالارتبه کارخانجات و صنایع، یعنی شخصیت های مهم دوران ما، به خاطر حقوق کم شان رقبتی به کارکردن نشان نمی دهند؟ این چیزی نیست جز اتهام مفتضحانه علیه مدیران صنایع آمریکا که شهرت کار سختشان آوازه لب هاست.
چهارمین حربه ای که وجدان ها را تسلی می بخشد این است که نشان دهند که به عهده گرفتن مسولیت هایی که به فقیران برمی گردد اثرات منفی بر آزادی اینان خواهد گذاشت. آزادی یعنی حق خرج کردن به دلخواه خویش، و اینکه دولت تنها بخش کوچکی از در آمد ما را کسر کرده و صرف هزینه ها نماید. البته این استدلال نیز درباره بودجه دفاعی کشور استثنا قائل می شود. در این باره به گفته های روشنگرانه پروفسور میلتون فریدمن (١) اشاره می کنیم که می گوید : « مردم باید در انتخاب کردن آزاد باشند».
این گفتار، بی شک افشاگرانه ترین چرب زبانی هاست چرا که تا آنجایی که به فقرا مربوط می گردد، هیچ رابطه ای بین درآمد و آزادی هایشان برقرار نمی کنیم. پروفسور فریدمن بار دیگر یک مورد استثنایی به وجود می آورد زیرا با تجویز یک « مالیات منفی » در واقع یک درآمد حداقل جهانشمول را تضمین می نماید. با این حال همه موافقند که بدترین شکل محرومیت و کابوس دائمی از آن شخصی است که دیناری در بساط ندارد. مدام می شنویم که ثروتمندان به خاطر مالیات بر دارایی شان از آزادی های کمتری برخوردارند اما هیچگاه کسی نمی گوید که فقیران با اندکی پول برای خرج کردن، ناگهان از آزادی خارق العاده ای برخوردار خواهند بود. محدودیت هایی که مالیات بر ثروتمندان تحمیل می نماید در مقابله با آزادی هایی که یک درآمد خوب در اختیار محرومان می گذارد بسیار ناچیز می باشد.
سرانجام، وقتی که تمام استدلالات بالا کافی واقع نمی شوند، باید به انکار روانکاوانه مراجعه نمود. این به یک جهت یابی روانی مربوط می شود که به ما کمک می کند تا برای مثال دیگر به مرگ فکر نکنیم. این جهت یابی روانی باعث شده است که خیلی ها از فکر کردن به مسابقه تسلیحاتی پرهیز نموده در نتیجه فاجعه محتمل نابودی نسل بشر آسایش شان را صلب نکند. با همین عملکرد روانی است که ذهنمان را از مسائل فقرا خالی می کنیم، چه آنهایی که در اتیوپی به سر می برند، چه آنهایی که در جنوب برونکس و یا در لوس آنجلس. در نتیجه به ما توصیه می شود که فکرمان را بر روی افکار خوش آیند متمرکز کنیم.
این هاست روش هایی که به ما امکان می دهد تا به فقرا فکر نکنیم. همگی، به جز شاید روش آخر، از خلاقیت بزرگی الهام گرفته اند که در راستای نظریات بنتام، مالتوس و اسپنسر می باشد. همدردی همراه با تلاش های یک قدرت دولتی، ناراحت ترین و ناسازترین اصول عملکرد اجتماعی دوران ما به شمار می رود. لیکن این تنها عملکردی است که شایسته یک جامعه مدنی می باشد. این عملکرد در عین حال و در نهایت ناب ترین شکل رفتار محافظه کارانه است. هیچ جای تناقضی در این گفتار وجود ندارد. نارضایتی اجتماعی و عواقب حاصل از آن از بین اشخاص خشنود از سیستم برنمی خیزد. هرچه بیشتر بتوانیم رضایت عمومی را تا حد ممکن جهانشمول سازیم، بیشتر و بهتر خواهیم توانست آسایش اجتماعی و سیاسی را ضمانت بخشیم. آیا این دقیقا همان نکته ای نیست که محافظه کاران می بایست از آن الهام بگیرند ؟
نویسنده: جان کنت گالبریت
جان کنت گالبریت، اقتصاددان و نویسنده کتاب های « حکومت نوین صنعتی »، انتشارات گالیمار، پاریس، ١٩۶٨ و « دروغ های اقتصادی »، انتشارات گراسه، پاریس، ٢٠٠۴.این نوشته نیز اولین بار در شماره نوامبر ١٩٨۵ مجله هارپرز به چاپ رسید.
گروه گزارش