به گزارش “آژنگ نیوز”در چین دو آیین کهن وجود دارد به نام کنفوسیوس و تائو که اولی بیشتر بر اساس خِرد انسانی، و دومی بر اساس شهودات عرفانی شکل گرفتهاند. کتابهای مهمِ این آیینها به فارسی ترجمه شدهاند و خواندنشان برای علاقمندان به فرهنگ چین و ژاپن، و علاقمندان به روانشناسی و شیوهی زندگی خردمندانه و راههای رسیدن به آرامش، خالی از لطف نیست.
تائو، شباهت بسیاری به عرفان و تصوّف خودمان دارد. دانشمند نامدار ژاپنی، توشیهیکو ایزوتسو، که گوییا به هفده زبان دنیا میخوانده و مینوشته و از اولین کسانی بود که میراث اسلامی و ایرانی را به زبان ژاپنی معرفی کرد، کتاب کمنظیری در مقایسهی عرفانِ ابن عربی و تائو دارد.
مطلب جالبی در کتاب تائو، یعنی «تائو ت چینگ»، و یکی از شارحانش به نام «چوانگ تزو» در مورد روان انسان و راه رسیدن به آرامش دیدم که به زبان خودم بیان میکنم.
آنها میپرسند، میدانید چرا برخی آدمها آرامش ندارند و در هر وضعیتی از زندگی قرار گیرند با کوچکترین چیزی به هم میریزند؟ و برخی نیز هستند که درست در همان شرایط، مانند کوهی استوار و پابرجا میمانند؟
یکی از دلایلش آن است که دستهی اول «تاثیر پذیرند»؛ و از آنجا که روزانه با صدها و هزاران عاملِ بیرونی و درونی مواجهند، مانند دیوارِ رهاشده در دل شهر هستند که هر عاملی بر آنها عبور میکند (از افراد و جامعه گرفته تا باد و باران و حتی افکار درونیاش) یک خط یا زخم رویشان میاندازد.
آنها علاوه بر اینکه از خط و زخمهای عوامل مختلف آسیب میبینند، دفترچهی خاطراتی میشوند از آن عوامل و زخمهایشان، که با مرورِ آنها در حافظه، درد و رنج آن یادگاریها را بازآفرینی میکنند و دوباره سالها رنج میکشند؛ حتی از مرور خاطرات خوشی که حالا دیگر نیستند.
آنها میگویند دیوار یا دفترچهی خاطرات بودن، طبیعیترین حالتِ روان انسانِ عادی است؛ اما آخرین حالت نیست. با تربیتِ نفس میتوان از این مرحلهی طبیعی عبور کرد. تائو یعنی طریقتی که میخواهد راه رشد را به تو نشان دهد.
مرحلهی دوم آن است که انسان همانند درخت یا شنهای ساحل و بیابان شود. یعنی، با تمرینهای خاصی روانِ دیواری خودش را به روانِ درختی و شنی ارتقا دهد که وقتی این عوامل مختلف روی آنها خط و زخمی میاندازند، این خط خطیها پس از مدتی پاک میشوند و خط خطیهای بعدی جای آنها را میگیرند، و آنها نیز دوباره پاک میشوند و این مسیر همچنان ادامه دارد. در چنین حالتی، اگرچه روان آدم مانند دفتری است که روی آن مینویسند و پاک میکنند، اما جایِ کمرنگِ خطها همچنان باقی است. درد میکشند؛ اما کمتر از روانِ دیواری.
مرحلهی سوم و بالاتر، مرحلهی آینه شدن است که نه مثل دیوار، خطها وزخمها بر آن میماند، و نه مثل درخت با رشد کردن، آن خطها کمرنگ میشود و خطهای تازه بر آن میافتد. در این مرحله، روانِ شما اصولاً خطخطی و زخمی نمیشود. بسانِ رود، روندهاید و زندهاید.
به آینه توجه کنید. آینههای روی دیوارِ یک ترمینال یا آرایشگاه، روزانه تصویر هزاران عامل در آنها میافتد، اما خودِ آینه هیچ نقشی از آنها نمیگیرد و همچنان آینه است. یعنی، وحدت در کثرت و کثرت در وحدت. پذیرایِ همهی آنهاست، بین آنها تفاوتی نمیگذارد، زشت و زیبا و فقیر و غنی و بیمار و سالم و پیر و جوان و سیر و گرسنه و برهنه و زَرپوش و کافر و مؤمن و مرده و زنده و طلا و آشغال و … برایش فرقی ندارد؛ همه خود را در او میبینند، و او نیز همه را نشان میدهد؛ اما همچنان آینه است.
انسان در مرحلهی سومِ رشد، ذهن و روانش مانند آینه انعطافپذیر میشود. خوب و بد و زشت و زیبا و فقر و ثروت و بیماری و سلامت و مرگ و حیات و دیگر حالات متضاد عالم انسانی برای او یکسان است. نقشِ هر کدام که در او بیفتد به خوبی نشانشان میدهد، اما بدون آنکه تاثیری بپذیرد،یا خاطرهای در او تشکیل شود که با آنها شاد و غمدیده باشد. به قول سعدی، غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد؟
دقت کنید که منظور گیجی و منگی و اختگی نیست. آیِنِگیست. بحث نوعِ واکنشِ روان آدمِ به آرامش رسیده است که دقیقاً چون آینه ممکن است تمام آن حالات بالا بر او بیفتند، و او نیز نشانشان دهد؛ اما بیآنکه از آینگی بیفتد و خاطرهای در او ماندگار شود تا رنجش دهد. انسان سالم و به آرامش رسیده، نه تنها نسبت به عوامل بیرونی آینه است؛ بلکه، به آنچه در درون خودش هم میگذرد، آیِنگی دارد. میبیند، اما نمیبیند؛ میشنود، اما نمیشنود؛ و … .
این آینه شدن را ابنعربی نیز در آن قصیدهی معروفش دارد: لَقَد صارَ قلـبی قابلاً کلَ صُـورهٍ … .
تائو، فضیلتِ شفافیت و تهی بودنِ آینهوار، یا همان «بیذهنی» را که در زبان چینی از آن با کلمهی «شو» یاد میشود، اولین مرحلهی انسانِ سالم شدن میداند که پس از آن دو مرحلهی دیگر نیز برای کمال وجود دارد.
محسن زندی
گروه گزارش