ارتباط فلسفه با زندگی امروز چیست؟به تعبیر مونتنی، فیلسوف و ادیب فرانسوی عصر رنسانس اروپا، «روح ما زودتر از جسم ما چروک بر میدارد»، اما چون چروکهای روح به راحتی جسم دیده نمیشود، از آن غفلت میورزیم. آیا انسانهای امروزی یکصدم زمان و میزانی که تنها برای زیبایی پوست خود میاندیشند و میکوشند، برای نیرومندی، شادابی، زیبایی، و جوانماندن روحشان، میاندیشند و میکوشند؟ و آیا اساساً نزد آنها اندکی ایده و ارادهٔ مشابهی مشاهده میگردد که نشانگر نگرانی جدّی آنها نسبت به زیبایی روحشان باشد؟ بهراستی، چرا همانگونه که نزد همگان این نکته بداهت دارد که چنانچه جسم مدتی طولانی بیغذا، کم غذا، یا بدغذا بماند و یا دچار رخوت و سستی شود از پا درمیآید، این حقیقت نزدشان بدیهی نیست که روح هم نیازهایی مشابه دارد و اگر با بیغذایی، کمغذایی، بدغذایی، بیتحرّکی و عدم پویایی مواجه شود، پژمرده، افسرده و فرسوده خواهد شد؟
یونانیان فلسفه را نوعی «رژیم غذایی» مفید و ضروری برای «سلامتِ روان» میدانستهاند؛ چنانکه آن را «ژیمناستیک روح» نیز میخواندهاند. فلسفه برای آنها، نه مجموعهای از «آموزه»های ساخته و پرداخته، و نه صرفاً یک «شیوهٔ دانستن»، و نه یک فعالیت نظری مختص به نخبگان، بلکه یک «شیوهٔ زیستنِ» ضروری برای همهٔ شهروندان به منظورِ «زندگی سعادتمندانه» بوده است.
متأسفانه در دنیای جدید، رفتهرفته، فلسفه از آن خاستگاه اصیل تاریخی و جایگاه رفیع فرهنگی خود در عصر باستان دورگشته؛ نیروی روشنگر و درمانگرش را از دست داده؛ و از فروکاسته شدنش به یک «فعالیت نظری»، یا یک «رشتهٔ دانشگاهی»، و یا یک «جلوهٔ روشنفکری» رنج میبَرد. باری به تعبیر دیوید ثورو، فیلسوف عارف مسلک قرن نوزدهم اروپایی، «امروزه پرفسورهای فلسفه داریم، اما فیلسوف نداریم! »
«فلسفهدرمانی»، در واقع، بازگشت به تعبیر فلاسفهٔ باستانی از فلسفه به مثابهٔ «هنر خوب زندگی کردن» و «هنر خوب مردن» و تعالیم آنها به همین منظور است. به عبارت دیگر، «فلسفه» چیزی نیست جز «خردورزی ضروری آدمی برای خوشبختی خویش». از این منظر، تاریخ فلسفه را میتوان تاریخ کوششهای فکری و نظری برای دفاع از «زندگی» و بهبود عملی آن، و نهایتاً کمک به «خوشبختی» آدمی دانست؛ چنانکه میتوان هر فیلسوف را نیز یک «طبیب فرهنگی» خواند که به شیوه و به نوبهٔ خود، میکوشد تا «خوشبختی» را برای عصر خویش ارمغان آوَرَد. بنابراین، «خوشبختی»، به یک معنا، چیزی نیست، جز «فلسفهورزی»؛ یعنی همین «گفتوگویِ دوستانه و جُستوجویِ خردورزانه دربارهٔ خوشبختی».
بس بگفتم کو وصال و کو نجاح
بُرد این کو کو، مرا در کوی تو
مولانا
ما به درستی از همگان توقّع نداریم که طبیب، یعنی یک سلامتشناس حرفهای، باشند، اما، در عین حال، از یکانیکان آنها توقّع داریم که به سلامت جسم خود بیاعتنا نباشند و یک شیوهٔ زندگی متناسب برای داشتن جسمی سالم، نیرومند و شاداب برگزینند. با همین رویکرد، میتوان گفت اگرچه از همگان نمیتوان و نمیبایست انتظار داشت که فیلسوف حرفهای یا به اصطلاح «پرفسور» فلسفه باشند، اما از همه میتوان و میبایست انتظار داشت که فلسفه بورزند و فیلسوف باشند. چراکه فلسفه دقیقاً فایده و ضرورتی مشابه ورزش و رژیم غذایی دارد، البته نه در ارتباط با «جسم»، بلکه در ارتباط با «روان» آدمی. بدین معنا، لزومی ندارد که همگان پزشک، مهندس، نویسنده، عکاس، نجار، یا نانوا باشند، چراکه هرکسی را بهر کاری ساختند؛ اما از آنجاکه هیچکس را از خوشبختی ممنوع نساختهاند، ضروری است که همگان برای خوشبختیِ خود خردورزی پیشه کنند؛ یعنی همگان میبایست به شیوهٔ خود یک فیلسوف باشند و به نوبهٔ خود فلسفه بورزند. از همین رو است که اپیکور، فیلسوف یونانی (۲۷۰ – ۳۴۱ پیش از میلاد)، فلسفه را با خوشبختی قیاس میکند که نه پیر و نه جوان نمیتواند نسبت به آن بیاعتنا باشد: «برای مراقبت از نفسِ خود نه هرگز خیلی زود است، نه هرگز خیلی دیر. پس باید به هنگام جوانی و پیری، فلسفه ورزید.» اپیکور در پیوند فلسفه و زندگی تا آنجا پیش میرود که از ما میخواهد: «ما باید همزمان بخندیم و به فلسفه بپردازیم و کارهای خانه را انجام دهیم و از سایر استعدادهای خود بهرهبرداری کنیم.
مسعود زنجانی
گروه گزارش