سهند ایرانمهر
برخی قوت شاعرانگی فرخی یزدی را گاه با سعدی مقایسه کرده اند:
شب چو در بستم و مست از می نابش کردم
ماه اگر حلقه به در کوفت جوابش کردم
او را اول کسی دانسته اند که به “رباعی” و “غزل” کارکردی سیاسی داد. اگر اصلی ترین شاعران مشروطه را ایرج میرزا، عارف قزوینی، میرزاده عشقی، سید اشرف الدین قزوینی بدانیم بی تردید فرخی یزدی پنجمین شاعر این انجمن است.
فرخی، جهان را عرصه نزاع میان استبداد و آزادی می دانست:
در محیط طوفانزای ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی
شیخ از آن کند اصرار بر خرابی احرار
چون بقای خود بیند در فنای آزادی
با این حال نگاهش به انقلاب کمونیستی شوروی بود و چاره را در داس و چکش می دید :
با پای جان به تربت پاک لنین بیا
تا بنگری به مقبره تمثال انقلاب
یا
با داس و چکش کن محو، این خسروی ایوان را
چو کوه کنی هر روز، با تیشه نباید کرد
نگریستن به آزادی از دریچه کمونیسم لاجرم چاره دستیابی به آزادی را اینگونه می نمایاند:
توده را با جنگ صنفی آشنا باید نمود
کشمکش را بر سر فقر و غنا باید نمود
در نتیجه مذهب نیز در نگاه او همان نگاه مرسوم در اندیشه کمونیستی بود(هرچند اکنون اشعار فرخی بخش جدایی ناپذیر برخی هیات های مذهبی یزدی در ستایش قیام عاشورا شده است):
سخت بسته با ما چرخ ، عهد سست پیمانی
داده او بهر پستی ، دستگاه سلطانی
دین ز دست مردم برد ، فکرهای شیطانی
جمله طفل خود بردند در سرای نصرانی
ای دریغ از این مذهب، داد از این مسلمانی
در راه مبارزه با استبداد زندان رفت، نواختندش و به تعذیب، لب هایش را دوختند:
شرح این قصه شنو از دو لب دوختهام
تا بسوزد دلت از بهر دل سوختهام
اما در نهایت راه به مجلس برد اما همان مجلس را نیز به زبان تند خود نواخت و راهکار اصلاح را منبعث از همان اندیشه تند طبقاتی و کمونیستی در برپاکردن دارها دید:
مارهای مجلسی دارای زهری مهلکند
الحذر باری از آن مجلس که دارد مارها
دفع این کفتارها گفتار نتواند نمود
از ره کردار باید دفع این کفتارها
کشور ما پاک کی گردد ز لوث خائنین
تا نریزد خون ناپاک از در و دیوارها
مزد کار کارگر را دولت ما می کند
صرف جیب هرزه ها ، ولگردها ، بیکارها
از برای این همه خائن بُوَد یک دار کم
پُر کنید این پهن میدان را ز چوب دارها
دارها چون شد به پا با دست کین بالا کشید.
بر سر آن دارها سالارها ، سردارها
دامنه فشارها که تاوان زبان تند او بود، ناگزیر به مهاجرتش کرد، کمی بعد به لطایف الحیلی فریب تیمورتاش را خورد و به ایران بازگشت. زندانی اش کردند و به بهانه تب مالاریا به دست پزشک احمدی اش سپردند تا برای همیشه چشم از جهان فروبندد(طرفه آنکه وکیل پزشک احمدی در دادگاهی که او را تبرئه کرد، احمد کسروی بود!). میراث شعر فرخی برای امروز ما جز آشنایی با گونه جدیدی از غزل و رباعی، نشانی از دغدغه نسلی از روشنفکران و متجددانی است که روحی آزاد و طبعی سرکش و کرداری ساختارشکن داشتند، راهکار او برای خلق همعصراش اما تابعی از گفتمانی بود که در فهم آزادی گام های آغازین و ناقصی را برمیداشت. گام هایی که هرچند در سنجه ی ظرف زمانه و در جامعه ای که تازه با تجدد آشنا شده بود قابل فهم و در میزان نیت و طبع آزادمنش خود قابل تقدیر است اما همچنانکه “تغییر روش و ساختار حاکم” را به درستی، ضروری می دانست، مسیرتغییر را به درستی تشخیص نمی داد.
گروه گزارش