نویسنده :مهدی تدینی
اینست ماجرای مترجم کتاب «ارنست نولته: سیمای یک تاریخاندیش» و جایزهاش. القصه… ماجرا از سال ۹۷ شروع شد که یکی از کتابهایم با عنوان «ارنست نولته: سیمای یک تاریخاندیش» در جایزۀ کتاب سال «کتاب شایستۀ تقدیر» شناخته شد. اول دچار یأس فلسفی شدم، چون من که مانند همنسلانم به توسری عادت کرده بودم، متحیر بودم که آیا قرار است از این حقیر سراسر تقصیر تقدیر شود؟! (باور کنید قضیه نکونال روشنفکری نیست.) جوانتر که بودم و خیر سرم در آزمون کارشناسی ارشد رتبۀ یک و بعد هم در دانشگاه تهران شاگرد اول شدم، فهمیدم اینجا چه خبر است؛ دریغ از یک بُن کتاب بیست هزارتومانی، یا یک لوح که بگذارم در کوزه پشه نیفتد توی آب. البته بعدها فهمیدم همینکه کاری به کارت ندارند، از صد تقدیر خوشتر است. برگردم به قصۀ جایزه.
دوست ندیدهای به تشخیص و لطف خود کتاب را در جایزۀ کتاب سال ثبت کرده و کتاب به مرحلۀ نهایی رفته بود. تماس گرفتند که سه نسخه کتاب را همراه با فایل پیدیاف نسخۀ آلمانی کتاب برایمان بفرستید. به دوستان خانۀ کتاب گفتم پیدیاف ندارم، ولی ضروری بود. ارسال سه نسخه کتاب و پیدیاف کردن کتاب روی هم برایم آن زمان سیصد هزار تومان هزینه برداشت (دلیل دارد که هزینه را گفتم، به جدّم اینقدرها سفله نیستم). دو ماه بعد تماس گرفتند و گفتند مبارک است! کتاب شما شد کتاب شایستۀ تقدیر. گفتند به زودی از شما تقدیر میشود و جایزه تقدیم میشود. آن زمان سکه چند بود؟ حدود سهونیم میلیون.
سال ۹۷ به پایان رسید و خبری نشد. من هم واقعاً منتظر چیزی نبودم. همینکه آن کتاب که به گمانم اثر مهمی بود دیده شده بود، راضی بودم. سال ۹۸ هم ماه به ماه گذشت؛ نه از تقدیر خبری شد و نه از جایزه. فقط شب نمایشگاه ۹۸ تماس گرفتند و گفتند میخواهیم یک بن کتاب برای شما ارسال کنیم. پرسیدم چقدر؟ فرمودند سیصد هزار تومان. آدرس دادم. زنگ خانهام تار عنکبوت بست و پیکشان نیامد. هنوز گاهی از پنجره نگاه میکنم ببینم پیک آن بن کتاب را آورده است یا نه. من چیزی نگفتم و آنها هم چیزی نگفتند.
خلاصه سال ۹۸ به پایان رسید، من هم کلاً پیگیر تقدیر و جایزه نبودم. اسفند بود، اول ماجرای کرونا. یک روز صبح هنوز در تختخواب بودم که تلفنم زنگ زد. دوستی از خانۀ کتاب بود و گفت به دلیل کرونا مراسم تقدیر برگزار نمیشود. من که اصلاً یادم رفته بود ماجرا را، پرسیدم تقدیر برای چه؟ گفتند همان جایزۀ کتاب پارسال… بعد گفتند لوح تقدیر را برایتان میفرستیم (من هم در دل گفتم، بله، مثل بن کتاب!). بعد گفتند شمارهحساب بدهید جایزهتان را واریز کنیم. با بیمیلی سؤالی با این مضمون پرسیدم که «حالا این جایزهتون چقدر هست؟» میخواستم ببینم میارزد از تخت بلند شوم و اگر ناچیز است تشکر کنم و بگویم «ممنون، همون بنکتاب کافی بود». جواب شنیدم: «ده میلیون». عضلات شکمم سریع به عدد واکنش نشان داد و مثل فنر از جا پریدم. سر خانمی را که تماس گرفته بود با جملات توخالی گرم کردم تا دفترچۀ حسابم را پیدا کنم. خلاصه شمارهحساب دادم و حساب میکردم «ده میلیون هم یه گوشۀ زندگی رو میگیره»؛ میشود پول چند نسخۀ دوا و درمان عزیز بیمارم.
سرتان را درد نیاورم. این ده میلیون هم رفت پیش آن بن کتاب! خبری نشد که نشد! فقط یک بار چهار ماه بعدش زنگ زدند گفتند شمارۀ شبا را بدید خیلی سریع«تر» واریز میکنیم. کسر شأنم میدانستم و میدانم پیگیر جایزه شوم. هیچگاه هم در این دو سال پیگیری نکردم. فقط یکی دو هفته پیش که عزم کردم این ماجرا را بنویسم، تماسی گرفتم، نه برای پیگیری جایزه، فقط برای اینکه به آنها بگویم قصد دارم این ماجرا را بنویسم و دلخور نشوند. البته به خودشان هم گفتم که هیچکس را مقصر این وضع نمیدانم، به خصوص کارمندی که آنجا مشغول کار است. او هم یکی مثل من. آن دوست فقط پیگیری کرد و گفت بودجۀ لازم را اختصاص ندادهاند.
مخاطب اصلی این نوشته هم کسانیاند که به این سیستم ناکارآمد میبالند. این جایزه بیاهمیتترین مسئله است. همینجا هم به این هجده هزار و پانصد یار گرانقدری که به بنده افتخار دادهاند کانالم را پیگیری کنند، تعهد اخلاقی میدهم، هر موقع این مبلغ به حسابم ریخته شد، آن را به حساب یک خیریۀ درمانی بریزم و فیش آن را در کانال بگذارم. البته بضاعتی ندارم و به عنوان اهل قلم کمترین حقوق ممکن را میگیرم. نگران هم نیستم که تصور شود پی خودنماییام که از دل خود باخبرم. فقط میخواهم از این طریق به کسانی که با ما چنین کردهاند چیزهایی را یادآوری کنم. قدردان شما هم خواهم بود اگر این نوشته را به اشتراک بگذارید تا به دست مخاطبان اصلیاش برسد تا به حضرتشان یادآوری کنم، وقتی زمان تحویل جایزه بود، سکه سهونیم میلیون بود و امروز در آستانۀ چهارده میلیون…
گروه گزارش