به منظور معرفی تفصیلی مسعود مهرابی می خواهیم به یک گفتگوی بلند ،ازعلی دهباشی با او استناد کنیم. صبح روز پنجشنبه، بیست و سوم شهریور ماه سال یکهزار و سیصد و نود و شش، صد و دومین نشست کتابفروشی آینده (یعنی تقریبا یکسال پیش از درگذشتش) با همراهی مجلۀ بخارا به دیدار و گفتگو با «مسعود مهرابی» اختصاص یافت.در همین ارتباط این گفتگو در پی می آید.
علی دهباشی ضمن عرض خوشامدگویی به میهمانان حاضر در این نشست به بخش هایی از فعالیت های مسعود مهرابی اشاره کرد و گفت:
“مسعود مهرابی چهرۀ آشنا مطبوعاتی سینمایی و کاریکاتوریست و نویسندۀ سینمایی هستند. ایشان در سال ۱۳۳۳ خورشیدی، در تهران و روزنامه نگار و نویسنده و طراح و دانش آموختۀ رشتۀ سینما و تلویزیون از دانشکدۀ هنرهای دراماتیک هستند. فعالیت خود را در بخش روزنامه نگاری از سال ۱۳۵۱ آغاز کرده اند و تا سال ۱۳۶۴ با بیش از بیست نشریه همکاری داشته اند. ایشان اکنون مدیر و صاحب امتیاز ماهنامۀ سینمایی فیلم از سال ۷۱ بودند. انتشار فصلنامۀ انگلیسی زبان Film International از سال ۱۳۷۱ تا ۱۳۹۱ از دیگر فعالیت های مهرابی است. ماهنامۀ سینمای فیلم، مشهور به مجلۀ فیلم از پایدارترین ماهنامه های ایران با موضوع سینماست. این نشریه در سال ۱۳۶۱ با نام «سینما در ویدئو» آغاز به کار کرد و از سال ۱۳۶۲ به نام کنونی تغییر نام یافت.
علاوه بر این ها آقای مهرابی طراح و گرافیست در نشریه های زیر هستند: در هفته نامۀ سروش سال های ۶۰ تا ۶۴، ماهنامۀ صنعت حمل و نقل ۶۱ تا ۶۲، ماهنامۀ فکاهیون ۶۰ تا ۶۳، ماهنامه و بعد هفته نامۀ جهانگرد ۱۳۵۹ و هفته نامۀ فردوسی ۵۸ تا ۵۹، هفته نامۀ زن روز ۵۸ تا ۶۰ ، ماهنامۀ پیروزی با مهدی سحابی، روزنامۀ آیندگان ۵۷ تا ۵۸، دنیای ورزش ۵۶ و ۵۷ و هفته نامۀ جوانان در سال ۵۶ ، ماهنامۀ تلاش سال ۵۶، روزنامۀ رستاخیز ۵۴ تا ۵۷ و روزنامۀ مردم ایران سال ۵۳، هفته نامۀ کاریکاتور و روزنامۀ پرچم خاورمیانه ۱۳۵۱ و هفته نامۀ توفیق در سال ۵۱.”
سردبیر مجلۀ بخارا در ادامۀ سخنان خود به بخش هایی از کتب منتشر شدۀ مسعود مهرابی پرداخت و گفت:
“کتاب های ایشان بیشتر در بخش سینما است: صد و پنج سال اعلان و پوستر فیلم در ایران، صد سال اعلان و پوستر و فیلم در ایران، پشت دیوار رؤیا (سیاحت نامۀ جشنواره های فیلم) در سال ۱۳۸۹، تاریخ سینمای ایران کتابشناسی سینمای ایران از آغاز تا سال ۷۹ و بعد فرهنگ فیلم های مستند ایران از آغاز تا سال ۷۱ ، پوسترهای فیلم در سال ۱۳۷۱، کتابشناسی سینمای ایران ۶۷ تا ۷۱ و فرهنگ فیلم کوتاه داستانی در سال ۶۹، فرهنگ فیلم های کودکان و نوجوانان در سال ۱۳۶۸ و کتابشناسی سینمای ایران از آغاز تا سال ۶۷، تاریخ سینمای ایران. در زمینۀ طراحی و کاریکاتور: کتاب میان سایۀ روشن در سال ۷۱، کاریکاتورهای سینمایی در سال ۶۴ . کاریکاتورهای سیاه در سال ۱۳۵۸، نردبان های بی بام ۱۳۵۵ ، نمایشگاه های بسیاری از سال ۵۵ در سراسر ایران گذاشته اند و ….”
جوایزی که گرفتند:
“نویسندۀ برگزیده در چهارمین جشنوارۀ نویسندگان کتاب های سینمایی، خانۀ سینما ۱۳۹۳، لوح افتخار جشن خانۀ سینما در سال ۸۶، دریافت دیپلم افتخار از نمایشگاه جهانی کاریکاتور در سال ۵۴ و ۷۸ مدال نقره و جایزه نقدی از نمایشگاه جهانی کاریکاتور ژاپن در سال ۶۲، مدال برنز از نمایشگاه جهانی کاریکاتور از ژاپن در سال ۶۱.
بخشی دیگری از کارهای ایشان در صنعت نشر است و طراحی کتاب. کتاب وظایف دستیار کارگردان محمد حقیقت، باد هر کجا میخواهد بوزد، روبر برسون. بابک احمدی، شناخت سینما ترجمۀ آقای کریمی، به رهبری مرتضی حنانه از تورج زاهدی، تارکوفسکی از بابک احمدی، درک فیلم ترجمۀ بهمن طاهری فیلم به عنوان فیلم عبدالله تربیت، دوران کمدی و مجموعه مقالات و ….
با این کارنامۀ زرین دیگر می دانیم که چرا ایشان را کم تر در محافل مختلف می بینیم.”
در ادامه علی دهباشی به گفتگو با مسعود مهرابی پرداخت:
علی دهباشی: از اولین کتابات، «تاریخ سینمای ایران» و آشنایی خود با آقای ایرج افشار مورخ و نسخه شناس متون کلاسیک برایمان بگویید؟
مسعود مهرابی: اولین چاپ «تاریخ سینمای ایران» در سال ۱۳۶۳ منتشر شد. جوان بودم و پٌر شور و فکر میکردم که کارهایی که زمین مانده باید انجام شود؛ و تصور غلطی هم نبود؛ انقلابی شده بود و زمانه را به قبل و بعد از خود تقسیم کرده بود. بر سر کار آمدگان یک سره گذشته را رد میکردند. فکر کردم که تعجیل کنم تا آنچه ما از سینمای ایران در قبل از انقلاب داشتیم – و خود منتقد آن هستم و بخش عمدهای از آن را مبتذل می دانم – ولی باور دارم که آن سینما زشت یا زیبا بخشی از تاریخ و هویت ماست؛ و بخشی از عملکرد و نوع زندگی ماست؛ و این نمیبایست زیر گرد و غبار گذشت زمان و ضرب و زور انقلاب از بین میرفت. بنابراین شبانه روز کار کردم. بعد از انقلاب فرهنگی به دانشکده بازگشتم. پایان نامۀ خود را با عنوان تاریخ سینمای ایران پیش از انقلاب انتخاب کردم و اولین دانشجوی رشته سینما بودم که بعد از انقلاب فرهنگی از دانشگاه هنر فارغالتحصیل شد.
اوایل سال ۱۳۶۳ این کتاب را به آقای جعفری که مدیر نشر نو بودند، دادم. خیلی استقبال کردند و پذیرفتند اما یک ماه بعد عذرخواهی کردند که نمیتوانند آن را چاپ کنند چون یکی از اساتید سینما که از استادان خود من در دانشکده هنرهای دراماتیک بود، نامهای جهت مخالفت با انتشار این کتاب نوشته بود. اما این کتاب در بهمن ۱۳۶۳ در مجلۀ فیلم با تیراژ هشت هزار نسخه چاپ شد و در عرض یکسال نایاب شد.
بعد از آن به تالیف «کتابشناسی سینمای ایران» پرداختم. الگویی برای کار پیش گرفتم که متفاوت از الگوی ردهبندی دهدهی دیوئی و ردهبندی کتابخانه کنگره بود. پیش از این آقای افشار در بخش مقاله شناسی و کتابشناسی نمونه کارهایی دیده بودم و ترس از اینکه کتابشناسی من منتشر شود و بر اساس دستور عمل آقای افشار نباشد، باعث شد که خدمتشان بروم. آن زمان دفترشان در طبقۀ دوم ساختمانی روبروی سینمای سپیده در کتابفروشی تاریخ بود، و فرزندشان بابک افشار مدیریت کتابفروشی را داشتند. شیوۀ کار من این بود که مشخصات کامل کتاب، از تعداد صفحهها و نویسنده و مترجم گرفته تا درج کامل فهرست مطالب کتاب را در بر میگرفت. با کمی نگرانی به آقای افشار گفتم که میخواهم به این شیوه جدید کار کنم. نگاهی به دستنوشتهها کردند و گفتند که این نزد من بماند تا در موردش بیشتر فکر کنم. یک هفته بعد تماس گرفتم و گفتند بیا. رفتم. کارم را تأیید کردند. گفت همین شیوه را ادامه بده و هر کسی هم خردهای بر کار گرفت با من.
مسعود محرابی از اولین کتاب خود و آشنایی با ایرج افشار میگوید
سال ۶۶ بود، در اوج موشک باران تهران کتاب آماده شد، حروفچینی شده بود و من امیدی برای انتشار آن نداشتم، امید به زنده ماندن در آن شرایط تهران دغدغه فکری همه بود. کار را بستهبندی کردم و نزد یکی از دوستانم به خارج از تهران فرستادم تا اگر در نزدیک میدان حسن آباد که دفتر مجلۀ فیلم بود در اثر بمباران کشته شدیم، این را دوستم به آقای افشار برساند که خب در سال ۶۷ جنگ تمام و کتاب منتشر شد.
پیش از آن فکر میکردم صحبت کردن با آقای افشار مشکل است. برخورد اول ایشان هم خیلی محکم بود. نگاه نافذی داشت؛ ولی بعد از نشست دوم و دفعات بعد که به دیدارشان رفتم متوجه شدم که چقدر این انسان صاف و روشن و با صفا و فهیم و مهربان است. یک روکش سخت و سفت ولی در درون بسیار نرم و رفیق بود.
از نخستین شماره مجله بخارا را میخوانم – تا زمانی که آقای افشار بودند و مطلب مینوشتند- در ابتدا فیشهای او را مطالعه می کردم. خیلی برایم جذاب بود. کاری که خود من هم به آن علاقهمندم. هر جور اعلان و برشور فیلم، تئاتر، نمایشگاه و کارت پستال جمع میکنم. پوسترهای گوناگون را از سال ۱۳۵۵ که به تالار رودکی میرفتم، جمعآوری کردم. پوسترهای گروههای سیاسی دوران انقلاب را به ناچار از دیوار میکندم! کتاب «صد سال اعلان و پوستر فیلم در ایران» و بعد کتاب «صد و پنج سال…» حاصل جمعآوری پوسترهای سینمایی از همان سالها تا امروز است. کتابی نیز به نام «سیمای یک ملت از سال ۵۷ تا ۶۷» در دست کار دارم که مجموعهای از آگهیهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی است. پوسترهای بنیاد شهید، کمیتههای انقلاب اسلامی، نهضت سواد آموزی، ستاد تبلیغات جنگ و… در این کتاب آمده است. مشابه همین کاری است که آقای افشار با سندهای دورۀ قاجار کرد و دو جلد کتاب بسیار نفیس و ارزشمند و ماندگار منتشر کرد. هر اعلانی که امروز میبینیم، فردا بخشی از تاریخ خواهد بود و همه باید به سهم خودمان در نگهداری آنها بکوشیم. عادت کردهایم تا در لحظه زندگی کنیم. مثالی میزنم: نگاهی به بنای کاخ گلستان کنیم که بر خلاف معماری زیبایش، استحکام لازم را ندارد، چه کسی تضمین میکند که اگر زلزلهای با قدرت پنجشش ریشتر بیاید این کاخ فرو نریزد! چون برای یک دوره ساخته شده و نه برای دورانها. برخلاف بناهایی که برای مثال در ایتالیا و یونان وجود دارد و صدها سال پیش ساخته شدهاند و همچنان پا بر جا هستند. ساختمانی بنا شده از سنگ در شهر رم دیدم که ۲۰۰۰ سال پیش ساخته شده اما مردم به عنوان آپارتمان در آن زندگی میکردند. روزمرگی و آینده را ندیدن باعث میشود که مخزن آرشیو فقیری داشته باشیم. آنچه که باقی مانده حاصل آینده نگری و کوشش تعداد انگشتشماری چون آقای افشار است، یا کاری که علی دهباشی با انتشار بخارا و مجموعههایش انجام میدهد و کار بزرگی است. گاهی به شوخی به دیگران به جای «علی دهباشی»، میگویم «علی به کوشش»؛ یعنی یک سره در کوشش است. آقای افشار هم همین گونه بود. شما مجموعه کتابهایی که ایشان تالیف کردند ببینید، کار کمی نیست. اگر او این کار را نمیکرد جای خیلی از تحقیقها خالی بود. باید قدر آقای دهباشی و اشخاصی چون آقای افشار را دانست.
من وقتی کفش و یا پیراهنی میخرم جعبهاش را گوشهای میگذارم و برشور هر اجرای تئاتر و موسیقی و کارت دعوت و بلیت و … را در آن میگذارم. بیست سال بعد همۀ اینها سند خواهد شد. روزمرگی باعث میشود ما گذشته را فراموش کنیم و لاجرم آیندهای هم نداشته باشیم. ملتی که گذشتهاش را آرشیو نکرده ملت بی آینده است.
علی دهباشی: اشاره به کتابفروشی تاریخ که در خیابان انقلاب روبروی سینما سپیده بود، داشتید. یادی کنیم از فرزند استاد افشار که داغش هنوز برای ما تازه است: بابک افشار که اولین کتابفروشیای بود که در تاریخ ایران به صورت تخصصی تأسیس شد و بابک ادارهاش می کرد و ایشان دو روز در هفته برای دیدار دوستان و دانشجویان و تصحیح نمونههای چاپی مجلۀ آینده در آن کتابفروشی مینشست و ما به دیدارشان میرفتیم.
تجربۀ شخصی شما و نسبتتان با فرهنگ و انگیزههای اولیهای که در جوانی و نوجوانی داشتید، همان تجربیاتی که مثل طراحی یک پرتره به تدریج به تکمیل خطوط میانجامد و شما چهرۀ انسانی را می بینید، چیست؟
مسعود مهرابی: من در خانوادهای کم در آمد متولد شدم. هفت تا خواهر و برادر بودیم. پدر مغازهای داشت و بلور و لوازم خانه میفروخت. برای اینکه بلورها را بستهبندی کنیم، پنج ریال میدادیم و پنج کیلو روزنامه باطله میخریدیم. در نوجوانی اوقات بیکاری به خواندن همین روزنامهها و مجلهها میپرداختم و این مرا به مطبوعات علاقهمند کرد. جز این نشریات کیلویی، پدرم مشترک مجلۀ توفیق و مکتب اسلام بود و تقریباً همه مطالب آنها را میخواندم. یکبار در میان روزنامههای کیلویی بروشور ژاپنی با رنگ آبی و طرحهایی بسیار جذاب اما ساده دیدم. چهارده سال داشتم و شیفتۀ این طرحها شدم. طرح ساده و پرمعنایی بود. تار عنکبوتی کشیده بود و تار که پایین می آمد یک شیپور به آن وصل بود. شروع به بازکشی این طرحها با خودکار کردم و آنها را برای مجله توفیق پست می کردم؛ بالاخره یکی دو تا از طرحها چاپ شد و من سر ذوق آمدم. دوسه سال بعد طرحهایی برای مجلۀ کاریکاتور که مدیر آن آقای محسن دَوَلو بود و تازه منتشر شده بود، فرستادم. برخی چاپ شد و بعد از مدتی در بخش صفحۀ خوانندگانش دیدم که نوشته است:”روز پنجشنبه، ساعت ده صبح به دفتر مجله بیایید.” آن زمان دانشآموز بودم تا دم در دبیرستان رفتم، ولی بعد خودم را به دفتر مجله در خیابان سوم اسفند رساندم. پیشخدمت چایی آورد و بعد از نوشیدنش مرا به اطاق دولو راهنمایی کرد. آقای دولو در حال رنگآمیزی یک کاریکاتور بود. در را که باز کردم، وقتی من را دید از تعجب اینکه یک جوان کم و سن و سالی هستم، عینکش از روی پیشانیاش پایین افتاد و گفت مهرابی تویی که با این نامهها ما را کلافه کردی! چند طرح و کاریکاتور با خودم برده بودم. بعد از دیدن آنها پرسید که برنامهات چیست؟ گفتم که هفتهای یک صفحه به کارهای من اختصاص بدهید! آقای دولو بسیار انسان مهربان و وارستهای بود و مجلۀ کاریکاتور هم خیلی بهتر از آن زمان مجله توفیق بود. منوچهر محجوبی، غلامعلی لطیفی، احمد سخاورز، درمبخش و … در این مجله کار میکردند. آقای دولو لبخندی زد و گفت باشد، هفتۀ بعد چه سوژهای برایمان می آوری؟ گفتم طرحهای با موضوع «گدا»ها.
هفتۀ بعد دوباره از دبیرستان در رفتیم و کارها را برای آقای دولو بردم. طرحها در یک صفحه و نیم چاپ شد. برای شمارۀ بعد موضوع «کراوات» را پیشنهاد کردم. اینها همینطور ادامه پیدا کرد. اولین حقالتحریری که بابت این دو شماره گرفتم، دو عدد بیست تومانی نو در پاکت بود. از دفتر مجله که بیرون آمدم ذوق زده به یک مغازۀ ساعت فروشی در اول خیابان سوم اسفند رفتم و یک ساعت وستن واچ خریدم.
این شروع ورود من به حرفه طراح و کاریکاتور بود، و بعدها به نشریات دیگر رفتم و به تدریج صاحب سبک هم شدم. سال ۱۳۵۴ در بیست سالگی دومین نمایشگاه کاریکاتور را در ایران، در گالری «نقش» در میدان کندی (توحید فعلی) برگزار کردم. از این نمایشگاه استقبال شد. در این نمایشگاه با آقای مریضی ممیز و آقای مهدی سحابی آشنا شدم.
مهدی سحابی با آن قامت درشت و بلند با لحن شوخی به من گفت اینا کارهای خودته؟ گفتم بله! گفت پس سهشنبه به دفتر روزنامۀ کیهان بیا. رفتم و او مرا به خانم صدر دانش، همسر هوشنگ حسامی، معرفی کرد. خانم صدر گفت و گویی با من انجام داد و من هم از راه نرسیده پنبۀ کاریکاتوریستهای نسل پیش از خود را زدم. تیتر گفتوگو این بود: «کاریکاتور ایران سی سال است که درجا می زند!» خب اینطور هم بود. اردشیر محصص از انگشتشمار طراحانی بود که آن سالها کارهای درخشان و بدیعی خلق میکرد. در همان سالها خواهرشان، ایراندخت محصص در مجله «تماشا» مطلبی در مورد کارهایم نوشت و پای من به خانۀ آنها باز شد و از آرشیو کتابهای طراح و کاریکاتورشان بهره میبردم.
از سال ۱۳۵۴ به بعد هر سال یک نمایشگاه از کارهایم در گالریهای مختلف برگزار میشد. اما بخاطر نصب پوستر نمایشگاه سال ۵۴ در دانشگاه با خانم بهجت صدر، رئیس دانشگاه هنرهای زیبا، اختلاف پیدا کردم و من هم بر سر این موضوع دانشکده را ترک کردم و سال بعد به دانشگاه هنرهای دراماتیک رفتم و ابتدا رشته تئاتر ماریونت و از سال بعد سینما خواندم. شاید اگر با خانم صدر اختلاف پیدا نمیکردم، تحصیل در دانشکدۀ هنرهای زیبا را ادامه می دادم، اما چون به سینما هم علاقه مند بودم و پیش از آن فیلم هشت میلیمتری میساختم، در نهایت رشتۀ سینما را ادامه دادم.
علی دهباشی: برای من جالب است که وقتی شما به سوژهها و اطرافتان نگاه میکنید، دیدی متفاوت از ما دارید؟ چه عناصری در دیدن آدمها و موقعیتها مورد توجه شماست؟
مسعود مهرابی: بخشی از استعدادهای هنری و خلاقانه در افراد ذاتی هستند و بخشی اکتسابیاند. افرادی هستند که سالها کلاس نقاشی میروند و طراحان و نقاشان بدی هم نمیشوند و از تکنیک سرشارند، اما آثارشان روح ندارد. داشتن غریزه مهم است و در کنارش هنرمند باید پرورش پیدا کند و این بستگی به مدرسه و خانواده و جامعه دارد. اینکه در دوران حافظ، سعدی و مولانا به مضامین خاصی پرداخته میشد و در دوران شفیعی کدکنی، احمد شاملو، و.. به مضامینی دیگر، ناشی از شرایط زمانه است. چرا اشعار شاملو تلخ است؟ خب ایشان از نسل قبل از کودتا و نسل بعد از ۵۳ نفر است. از اینروست که او درباره مرتضی کیوان آن شعر زیبا و تکانده را سروده است. اما من نسل بعد از کودتا هستم. نسل بگیر و ببند و یک دورۀ تلخ که همه عقاید خود را پنهان میکنند چون فضا خفقانآور است. طبعا نسل من نسلی بود که کله امان بوی قورمه سبزی می داد! یعنی اگر در دانشگاه آدمی پیدا میشد که نگاه سیاسی به جهان نداشت، بیرگاش میخواندند. آثار هنرمندان نسل من را ببینید! اغلب کارهایشان تند و تلخ است. من هم به همین دلیل کارهایم تند و تلخ بود؛ مجموعه نگاه ما برآمده از شرایطی بود که در آن زندگی میکردیم؛ و این شرایط، شرایط خوبی نبود و نیست. اشاره کردم که خواندن و دیدن و عمل کردن بخش دیگری است که باعث اعتلای اثر میشود. برای مثال، آن سالها وقتی «صد سال تنهایی» را خواندم، ایدههای خوبی به ذهنم رسید و آنها را یادداشت میکردم تا تبدیل به اثر کنم تا در نمایشگاه و نشریات عرضه شوند. و بهرغم نگاهی که به فقر و ثروت در رژیم گذشته داشتیم اما هیچ کدام از برنامههای تالار اشرافی رودکی را از دست نمیدادیم. هنرمندانی چون مارسل مارسو، یهودی منوهین و بهترین گروهها و ارکسترهای مهم جهان در این تالار برنامه داشتند. دیدن و شنیدن این برنامهها تاثیرش بر ما باعث خلق اثر بهتری میشد..
علی دهباشی: محیط اجتماعی از یک سو و محیط فرهنگی از سوی دیگر و داشتن یک استعداد اولیه حتما باید مؤثر باشد. ما در همان سال ها خواندن کتاب جدید و خرید مجله و کتاب را یک تفاخر می دانستیم. عیب بزرگی بود که کتاب جدید از آقای غلامحسین ساعدی منتشر شود و شما اگر نخوانده بود به نوعی عقب ماندگی محسوب می شد. یک فضای فرهنگی خاصی حاکم بود و همۀ این ها در پرتو گالری «نقش» بود. برنامه های شعرخوانی و جلساتی با آقای مجابی که تأثیر عمده ای در بخش استعداد یابی در نسل جوان داشت.
علی دهباشی: آقای مهرابی حالا که شما خود در رأس یک مجله نشسته اید، از بچه هایی که برایتان از شهرستان می نویسند و طرح می فرستند، می خواستم ببینم که وقتی این ها به دست شما می رسد طبق تجربۀ گذشتۀ خود، کارهایشان را چاپ می کنید و یا به نامه ها و ایمیل هایشان پاسخ می دهید؟
مسعود مهرابی: برخورد اولیه زنده یاد دولو بر من بسیار تاثیر گذاشت. من مدیون او هستم؛ چرا که اگر پاسخ منفی به من میداد و نه آن شهامتی که به یک جوان تازه کار داد، شاید مسیر دیگری میرفتم. بسیاری از نویسندگان که امروز در بخش سینمایی نشریات یا دیگر رسانهها هستند، دست پروردۀ مکتب مجلۀ فیلماند. در مجله فیلم همچنان بر روی جوانان با استعداد باز است.
مسعود مهرابی از مجله فیلم سخن می گوید
علی دهباشی: اگر یکبار دیگر به دنیا بیایید آیا حاضرید دوباره کار مجلۀ فیلم را انتخاب کنید؟
مسعود مهرابی: من از آن دسته آدمها نیستم که پاسخم به این پرسش مثبت باشد. شاید به دنبال دنیای دیگری میرفتم، مثلا دنیای موسیقی. یکی از آرزوهایم این بود که پیانیست شوم به جای اینکه این همه رنج را برای گرفتن مجوز مجلۀ فیلم تحمل کنم. اینهم نوعی تقدیر است و اگر من نبودم، شاید شخص دیگری این کار میکرد. هر جمعیت و جریانی، بالاخره علی دهباشی خود را پیدا میکند.
علی دهباشی: مجلۀ شما پاسخی به نیاز مبرمی بود که در جامعه وجود داشت و شما توانستید این جای خالی را پر کنید. مسئلۀ سینما روی زمین بود و جز گاهی این سو و آن سو مطلبی منتشر نمی شد و سینمای ایران سینمایی نبود که بدون نشریه باشد. خب البته کار هم دشوار بود. مجلۀ فیلم برعکس نشریات دیگر بیشتر زیر ذره بین بود و در معرض قضاوت های متفاوتی قرار می گرفت. ولی این راه طی شد. چند تا از این مشکلات را برایمان بگویید.
مسعود مهرابی: امروزه بیشتر نشریات بخش سینمای جهان دارند، در حالیکه در اوایل دهه ۱۳۶۰ ما برای چاپ کردن دو صفحه درباره سینمای جهان با مشکلات و انتقادهایی از سوی معاونت سینمایی مواجه بودیم. این دو صفحه هم درباره سینمای ژاپن و شوروی و اروپای شرقی و فیلمها و فیلمسازان انقلابی بود. برای آنکه از فشارها کم کنیم، بخشی از صفحههای سینمای جهان را به فن و تکنیک و صنعت سینما اختصاص میدادیم، مثلا صحنههای تعقیب و گریز با هواپیمای سمپاشی فیلم «شمال از شمال غربی» آلفرد هیچکاک چگونه فیلمبرداری شده است. اما در بخش نقد فیلم تمام و کمال کار میکردیم و همین باعث دلخوری و عصبانیت تعدادی از فیلمسازان شد، که حکایتش طولانی است. تا سال ۶۹ یعنی دو سال بعد از جنگ، مجله امتیاز نداشت و برای چاپ هر شماره به صورت تک شماره مجوز میگرفتم؛ به سختی و مرارت بسیار زیاد.
علی دهباشی: علت دلخوری و عصبانیت فیلمسازان چه بود تاثیری هم در روشتان داشت؟
مسعود مهرابی: شکایتهایی که فیلمسازان از مجلۀ فیلم به مدیریت سینما میبردند این بود که چرا بر علیه فیلمی که شما به زحمت به آن مجوز دادهاید و همه ممیزیهایتان هم اعمال شده است، نقد تندی نوشتهاند؟ ما هم تا مدتها توجه نمیکردیم. هیچوقت سفارش نقد به نویسندگانمان ندادیم. به یاد دارم که خودم نقدی مثبت بر فیلم «تشریفات» آقای فخیمزاده که به خوبی از روی فیلم «ژنرال دلارووره»ی روسلینی آداپته شده بود، نوشتم؛ در حالی که آن زمان آقای فخیمزاده از مخالفان سر سخت مجله فیلم بود. تحمل در مقابل نقد بسیار کم بود. چون قبل از انقلاب سابقۀ نقد فیلم فارسی در نشریات نداشتیم و فیلمسازان به شیوه سابق دوست نداشتند بر فیلمشان نقد نوشته شود و کسی کاری به کارشان نداشته باشد. جز چند نقدی که آقای بیژن خرسند بر فیلم «گاو» و «آقای هالو» داریوش مهرجویی و شمیم بهار بر «خشت و آیینه» آقای گلستان و هوشنگ کاووسی بر «قیصر» و… نوشته بودند و همۀ این نقدها هم منفی است. کل نقدهایی که بر فیلمهای فارسی قبل از انقلاب نوشته شده است بسیار اندک است. اصلا منتقدان در شأن خود نمیدانست که بر فیلم فارسی نقد بنویسد. مجلۀ فیلم این قاعده را بر هم زد. تا جایی این کار را ادامه دادیم که بعد از مدتی تنها بر فیلمهایی نقد نوشتیم که ساختار سینمایی داشتند و فیلمهای خوبی بودند. سر همین مسئلۀ از شمارۀ ۱۴۰ تقریبا دیگر نقد فیلم ننوشتم و آقای طالبینژاد به نمایندگی از دوستان با من صحبت کردند که تو نقد ننویس چون مدیر مجله هستی و نوشتههایت دیدگاه رسمی مجله تلقی میشود. پیش از آن نقدی منفی بر فیلم «سفر جادویی» ساخته آقای ابوالحسن داوودی نوشتم. پیشتر از آن فیلم «خانۀ دوست کجاست؟» کیارستمی ساخته شده بود و سینمای ایران داشت جان میگرفت و جو عوض در حال عوض شدن بود. البته ما با سینمای بدنهای هم مخالفتی نداشتیم. نقد «سفر جادویی» باعث شکایت از من شد، اما من ماه بعد نقدی بر «علی و غول جنگل» نوشتم و بعد فیلم «گربۀ آوازه خوان» پرتوی که براساس «گنج قارون» ساخته شده بود. البته نقدهای من بر اثر بود نه شخص سازنده آن. اما همین نوشتهها و بعد شکایتها و پیامدهای آن باعث شد که دیگر نقد فیلم را کنار بگذارم.
علی دهباشی: کاری که شما در کتاب صد و پنج سال اعلان و پوستر فیلم انجام دادید، معمولا یک تیم با کمک یک مرکز بزرگ دولتی نیاز دارد. دربارۀ تدوین برایمان بگویید؟
مسعود مهرابی: به همان گذشتۀ آرشیو کردن پوسترها بازمیگردد. اساسش از آن زمان شکل گرفت. آقای اکبر عالمی یک فیلم شانزده میلیمتری از طرحها و کاریکاتورهایم ساخته بود. او توانایی فوق العادهای در فیلمبرداری دارد که کم تر کسی از آن اطلاع دارد. قرار شد قبل از صداگذاری به پارس فیلم برویم و فیلم را روی پرده سالن سینمای این استودیو ببینیم. سال ۵۹ بود و آقای کوشان هم بودند و فیلم را بر روی پرده دیدیم. زمانی که از سالن بیرون آمدیم، من کوهی از پوستر فیلمهای تولید شده در این استودیو را در سرسرا دیدم. وقتی پرسیدم اینها چرا اینجا تلنبار شدهاند، گفتند که اینها پوستر فیلمهایی است که دیگر امکان نمایششان نیست و میخواهیم بسوزانیم! من همان زمان دلم لرزید؛ گرچه بسیاری از این پوسترها واقعا مبتذل بودند اما خب بخشی از تاریخ سینمای ما بودند. از هر کدام یک نسخه برداشتم. بعد از آن شروع به جمع کردن دیگر پوسترهای سینمایی کردم. آن زمان رسم بود پوسترها را بر روی دیوار بزنند و کندن آن ها از روی دیوار هم شیوۀ خاصی داشت! از تهیهکنندگان و کارگردانها و … پوستر فیلمشان را میگرفتم. تحقیق و نوشتن مقدمۀ کتاب که حدود بیست صفحه است بسیار طول کشید. مثلا اینکه فلان فیلم در بالای دواخانهای در تهران نمایش داده شده است و حال این دواخانه کجاست و بعد از تحقیق متوجه میشوی که داروخانهای بوده در خیابان سپه و نزدیک بیمارستان «سینا» که امیرکبیر تأسیساش کرده است. بله، کار پر زحمتی بود که یک تنه انجام شد؛ مثل بسیاری از فرهنگنامهها که متکی عش و علاقه فردی است.
علی دهباشی: ویراست جدید تاریخ سینمای ایران چه ویژگی هایی دارد؟
مسعود مهرابی: چاپ اول این کتاب در سال ۱۳۶۳ بدون هیچگونه ممیزی منتشر شد، اما از چاپ دوم تا دهم هر بار برای گرفتن مجوز، ارشاد خواستار حذف بخشی از مطالب و عکسها بود که قبول نکردم و با رفت و آمد بسیار کتاب به همان صورت اولیه حتی در صفحهآرایی و حروفچینی منسوخ شده چاپ شد. برای چاپ یازدهم اول مجوز همان چاپ دهم را گرفتیم و با گفتوگو راضیشان کردیم عکسها و مطالب جدیدی به کتاب افزوده شود. در چاپ جدید حدود دو هزار کلمه به صورت پراکنده به متن اضافه شد به علاوه چندین عکس از جمله تصویر بازیگران زن سینما در فیلمهای اوایل دهه ۱۳۳۰ و چند پوستر. کتاب حروفچینی و صفحهآرایی جدید شد و ویراستاریاش حدود ۹ ماه زمان برد.
در ادامۀ سخنان مسعود مهرابی، هارون یشایائی که در میان جمع حضور داشت از مجلۀ فیلم چنین گفت:
“هیچکس سینمای ایران را مثل آقای مهرابی جدی نگرفت. هم در مجلۀ فیلم و هم ارتباطاتی که دارند. هنوز هم فقط مجلۀ فیلم هست که سینما را جدی می گیرد. آقای مهرابی ملت ایران شما را می شناسند. ملت ایران شما و مجلۀ فیلم را دوست دارد. و به همین خاطر هست که هنوز این مجله منتشر می شود.”
در ساعاتی دیگر از این مجلس، مسعود مهرابی به سؤالات حاضرین پاسخ گفت:
–از آقای بهارلو برایمان بگویید؟
مسعود مهرابی: آقای بهارلو خوب کار کرده است. از مهمترین تالیفهای او کتابهای فیلم شناختهایشان است که زحمت زیادی کشیدند و کار ارزندهای کردند. یک دورهای که مجلۀ فیلم شناسنامۀ کامل فیلمها را چاپ میکرد، خب کار آقای بهارلو کمی راحتتر بود، اما تهیه مشخصات فیلمهای قبل از انقلاب کار سترگی بود. دیگر تالیفات سینمایی ایشان نیز از جمله آثار مهم سینمای نوشتاری است.
–در مورد کتاب «پشت دیوار رؤیا» برایمان بگویید؟
مسعود مهرابی: کتاب «پشت دیوار رؤیا» با عنوان فرعی سیاحتنامۀ جشنوارهها جهانی فیلم، شامل نٌه گزارش از جشنوارههای رده اول جهان است؛ جشنواره کن، برلین، کارلووی واری، سن سباستین، تسالونیکی و…. در این گزارشها ضمن پرداختن به فیلمها توجه بیشتری به حواشی داشتهام. اولین گزارشم با این سبک از جشنوارۀ فیلم جیفونی است که با عنوان «ما هم مردمی هستیم» مهر ۱۳۶۹ در شماره ۹۶ مجله چاپ شد. آن سالها سفر کردن و تهیۀ بلیت و ویزا و… برای مردم بسیار مشکل بود؛ شبها در صف اداره گذرنامه میخوابیدند و برای گرفتن ویزا مشکلات بسیاری با سفارتخانهها داشتند. من از این حال و هوا مینوشتم و گزارشم را از داخل ترانزیت فرودگاه مهرآباد و نظافتچی سالن که دمپاییهایش پاره بود و شرح احوال متفاوت مسافرانی که بعضیشان در حال مهاجرت بودند شروع میکردم و.. تا زندگی متفاوت مردم کشور مقصد و حاشیههای جشنواره ادامه میدادم. این گزارش خیلی مورد استقبال خوانندگان قرار گرفت؛ این دلیل که با توصیف شرایطی که به آن اشاره کردم، مخاطب را با خود به سفر میبردم؛ با من فیلم میدیدند؛ بدون بلیت و ویزا. این روش تا آخرین گزارشم از جشنوارۀ ونیز ادامه داشت که البته در کتاب نیامده است. روزنامۀ همشهری یک دوره کلاسهای روزنامه نگاری دارد که این گزارشها در آنها به عنوان نوعی از الگوی گزارش نویسی تدریس میشد.
–توانمندی شما در نثر چگونه به دست آمده است؟
مسعود مهرابی: از خواندن میآید. من شیفتۀ سبک نگارش جلال آلاحمد هستم؛ چون سطرهایش کوتاه و درگیر کننده است. این نثر را از آلاحمد و البته خواندن و لذت بردن از متنهای دیگر گرفتم. نسل ما نوشتن را از خواندن آثار نویسندگان میآموخت. حافظ و سعدی و مولانا و فردوسی و… جمالزاده و آلاحمد و چوبک و علوی و… معلمهای من بودهاند. جدا از نثر، سفرنامهها را بر اساس شیوه روایت در سفرنامۀ ناصر خسرو، که بسیار دوستاش میدارم، نوشتم که بسیار دقیق و زیبا به توصیف کوچکترین عناصر مسیر سفرش از مرو تا بازگشت به بلخ میپردازد؛ کتابی کم ورق اما پٌر نکته و جذاب.
علی دهباشی: مشکل ما با نوشتن مقالات نسل جدید این است که این ها با سرچشمههای غنی و اصلی زبان فارسی آَشنا نیستند؛ بنابراین گنجینۀ واژگان ذهنی اشان محدود است. و در بیانات خود ناتوان هستند. اگر بیان و قلم آقای مهرابی خیلی خوب است، این به خاطر ارتباطی است که با ادبیات گذشته دارند. خود آلاحمد میگوید که من این نثر را از درس دادن هزار بارۀ سفرنامۀ ناصر خسرو گرفتم؛ و هنوز بعد از هزار سال سفرنامۀ ناصر خسرو یکی از گیراترین، گواراترین و لذت بخشترین نثرهای فارسی است.
نسل جدید ما متأسفانه ارتباطش اینگونه نیست و نمی داند که اگر حافظ و سعدی و بیهقی نخوانی، نویسنده و شاعر خوبی نمیشوی. چرا شعر فارسی امروز دوران ذلت خود را دارد؟ چون جوانان ما متون کلاسیک را نمیخوانند. با خواندن اینهاست که ما می توانیم گنجینۀ واژگان خود را گسترش دهیم. نقد هم یکی از موارد است و آقای مهرابی در بین منتقدین ما به دلیلی رابطهای که از دیرباز با آثار گذشتگان دارند، این اقبال را داشته اند که اینچنین بنویسند و خواننده داشته باشند.
–چرا مجلۀ فیلم از پوشش فیلمهای کوتاه و جشنوارههای مربوط عقب مانده است. شتابی در جشنوارههای فیلم کوتاه وجود دارد اما مجلۀ فیلم کمتر بدان میپردازد؟
مسعود مهرابی: امروزه مجلههای سینمایی بیشتری منتشر میشود. سایتهای سینما هم بسیارند. یک سایت معتبر هم با عنوان «پایگاه خبری فیلمهای کوتاه» که خانم مرجان ریاحی مسئول آن هستند و گمان کنم یک مجله هم دارد، برای پرداختن پٌر و پیمان به فیلمهای کوتاه و فیلمسازانش و جشنوارههایش وجود دارد. الان بهقدری تولید فیلمهای کوتاه و مستند افزایش پیدا کرده که اگر ما در دهۀ ۶۰ با سی فیلمساز سر و کار داشتیم و در کنارش به فیلمهای هشتمیلیمتری میپرداختیم، امروز با صدها فیلمساز سر و کار داریم و پرداختن به حتی تعدادی از آنها از توانمان خارج است، به خصوص که همه مدعیاند بهترین فیلم جهان را ساختهاند. با این حال همچنان به جشنواره فیلمهای کوتاه میپردازیم و گاه چند فیلم کوتاه برجسته را معرفی میکنیم.
گروه گزارش