“آژنگ نیوز”:اولین استاد وپزشک ایرانی ، تحصیلکرده درفرنگ ،کتر خلیل خان ثقفی ،مشهور به «اعلم الدوله» یکی از ۹ فرزند عبدالباقی حکیمباشی از اطبای معروف ناصرالدین شاه بود. وی که از کودکی طباطبت سنتی را از پدر آموخته بود، از نخستین دانش آموختکان دارالفنون در پزشکی نوین شد که ظاهرا اولین تحصیلکرده داخلی است که «دکتر» خوانده می شد با این حال عشق و علاقه او برای یادگیری یافته ها و روش های جدید درمانی خارج از وصف بود. بعدها به همین هدف به پاریس رفت و در کنار آموزش پزشکی، به روانشناسی و روان درمانی نیز علاقه بسیاری یافت . وی در این رشته از همدوره های فروید (روانشناس و روانکاو شهیر) بود .
داستان اصرار او برای مسافرت به فرنگ و مقاومت سرسختانه ناصرالدین شاه در مقابل این درخواست (و درخواست های مشابه از سوی علاقمندان و متقاضیان) خود داستان پرآب چشمی است از خلق و خوی مستبدانه شاهی که در دوران طولانی حکومتش در مقابل گسترش تجدد و مظاهر آن در ایران مقاومت سرسختانه ای نشان داد. ناصرالدین شاه گرچه خود چندین سفر به کشورهای مختلف اروپایی داشت اما هدف اصلی او از این مسافرت ها تنها خوشگذرانی و عیش و نوش بود . با آنکه پیشرفتهای غرب به اندازه ای بود که حتی چنین مستبد متکبری را برای دوره هایی علاقمند به تقلید از برخی مظاهر آن کند اما همین تاثیرات اندک هم به کمترین زمانی رنگ می باخت و جای آن را ترس و وحشت از آشنا شدن مردم با چنان نظام و ساختاری فرا می گرفت.
دکتر خلیل ثقفی (اعلمالدوله) در آن زمان پزشک وزارت خارجه، استاد رشته پزشکی در دارالفنون و استاد پزشکی در دانشکده نظامی ناصری بود و به سبب علاقه بسیاری که به گسترش علم خود در پزشکی داشت تلاش می کرد برای تکمیل معلومات چند صباحی به اروپا سفر کند.
وی در خاطرات خود چنین مینویسد: “برای کسب اجازه عریضهای جزء عرایض وزارت خارجه که متصدی آن یحییخانِ مشیرالدوله -شوهر عزتالدوله (خواهر شاه) بود به حضور ناصرالدینشاه که مرا میشناخت، تقدیم داشتم اما در حاشیه عریضه دستخط صادر شد که: “لازم نیست، اسباب فساد اخلاق است!.”
بعد از چندی، عریضه دیگری تهیه کرد که این بار در حاشیه آن عزتالدوله (خواهر شاه) به خط خود چنین نوشته بود: “خلیل خان در خانه این کنیزِ قبله عالم بزرگ شده است و این کنیر به خلق وخوی او کاملاً آشنا بوده و یقین دارم که اوضاع فرنگستان در عقاید و دیانت او خللی وارد نخواهد ساخت، تصدّق روی ماهت، اجازه بدهید برود، با مخارج خود میرود و زود برمیگردد.”
معالوصف، ناصرالدینشاه در زیرِ این نامه هم نوشت: “اجازه داده نمیشود!”
در تابستانی چشم فرزند یکی از بازرگانان زنجان که به تهران آمده بود آب آورده بود، وی میهمان مشیرالدوله بود و چون در آن زمان امکان معالجه چشم در تهران، چندان امکان پذیر نبود، مشیرالدوله به حمایت از او میخواست اجازه بگیرد که آن جوان را برای درمان به فرنگ بفرستد. بدیهی است چون پدر جوان تاجر بود به سبک آن زمان مبالغی تعارف و وجوه هم به ناصرالدینشاه تقدیم داشت.
مشیرالدوله به اعلمالدوله وعده داد هنگامی که برای این جوان اجازه میگیرد، کاری خواهد کرد که هرطور شده او هم به همراه وی برود. اما عزم شاه برای جلوگیری از خروج مردم از کشور به قصد اروپا بسیار جدی بود از این رو زیر عریضه مشیرالدوله که تقاضای مسافرت برای آن جوان ثروتمند زنجانی را کرده بود با تندی خاصِ خود چنین نوشت:
«مشیرالدوله! به این قرمساق بگویید وقتی مردم راه فرنگستان را بلد نبودند چشمشان که آب میآورد چه میکردند؟ تو هم برو همان کار را بکن.»
مدتی بعد ثقفی عریضه دیگری نوشت و این بار از چند نفر از افراد صاحب نفوذ که احتمال می داد شاه به حرمت آنها با خواست او موافقت کند، خواست تا به موافقت از خواسته او در حاشیه نامه اش مطلبی بنویسند. از جمله اشخاصی که در تایید خواسته او حاشیه ای بر عریضه اش نوشتند ، حکیم تولوزانِ فرانسوی ( پزشک ویژه شاه) بود که به خط فرانسه نوشت : “یک سفر کوچک تحصیلاتیِ پزشک جوانِ ما دکتر خلیلخان به اروپا اثر بزرگی در آتیه ایران خواهد داشت.”
چنین تصور می شود که دکتر تولوزان قصد داشت بنویسد :”اثر بزرگی در آتیۀ طب ایران خواهد داشت” اما به جای آن نوشته بود:” اثر بزرگی در آتیۀ ایران خواهد داشت.”
باری این عریضه هم توسط شاه، سختگیر و لجوج رد شد و زیر حاشیه سلطانالاطباء ( بر آن عریضه) که نوشته بود، «دکتر خلیل خان استاد پزشکی فرنگی اول کسی است که در ایران استحقاق داشتن لقب دکتری شده»، چنین نوشت: “وقتی در خود ایران بتوانند استحقاق داشتن لقب دکتری بشونده لزومی ندارد به فرنگستان بروند؛ اذن داده نمیشود.”
در حالی که مرحوم ثقفی (اعلم الدوله) از راضی کردن این شاه مستبد به کلی ناامید شده بود، درایت حکیم طولوزان در یک دیداربا شاه باعث شد که شاه با ناراحتی تمام در مقابل درخواست او مبنی بر اعزام اعلم الدوله به اروپا سکوت کند. اطرافیان این سکوت شاه را نشانه رضایت او گرفتند و فورا خبر موافقت شاه جهت خروج او از کشور را به اطلاعش رساندند.
ثقفی ابتدا قصد داشت در رشته دندانپزشکی به تحصیل بپردازد اما به سبب نداشتن مدرک لازم برابر نظام آموزشی فرانسه، با وساطت سفارت ایران در پاریس، در رشته پزشکی مشغول به تحصیل شد. وی از ۱۳۱۲ تا ۱۳۱۶ ه.ق در پاریس و مدتی نیز در وین درس خواند. در ۱۳۱۵ه.ق، از دولت فرانسه نشان علمی گرفت و در ۱۳۱۶ ه.ق به ایران بازگشت. و پزشک مظفرالدین شاه شد.
حضور ثقفی در دربار مظفرالدین شاه مقارن شدت گرفتن مخالفت مردم با خودکامگی حکومت قاجار و پیدایی انقلاب مشروطه بود. گفته شده که وی به عنوان پزشک مخصوص مظفرالدین شاه تاثیر مهمی در رضایت او برای صدور فرمان مشروطیت داشته است. این امر را می توان از عکس مشهور مظفرالدین شاه به هنگام امضای فرمان مشروطیت دریافت که این اعلم الدوله است که قلم را جهت امضای فرمان به شاه می دهد.
روزی مظفرالدین شاه با تعجب و نکوهش از او پرسید: «میگویند که تو دخترت را به مدرسه آمریکایی گذاشتهای که در آنجا درس بخواند، من گفتهام همچو چیزی ممکن نبود، دروغ است.» اما اعلم الدوله موضوع را تأیید کرد و گفت: ” من دخترم را در مدرسه آمریکایی گذاشتهام که در آنجا درس بخواند، برای آنکه قبله عالم هنوز برای دخترهای ما مدرسه درست نکردهاند که در آنجا درس بخوانند. هر وقت شاه برای ما مدرسه دخترانه ساخت، آن وقت من دخترم را از مدرسه آمریکایی بیرون آورده و در مدرسه دولتی میگذارم.”
با مرگ مظفرالدین شاه و روی کار آمدن محمدعلی شاه قاجار، برای بی اعتبارکردن امضای فرمان مشروطیت ، دستور داد تا شعاع السلطنه گواهینامه اختلال مشاعر مظفرالدین شاه را در هنگام امضای فرمان مشروطیت تهیه کند و به تأیید پزشکان دربار برساند، اما ثقفی از امضای این گواهینامه امتناع کرد؛ از این رو، به دستور شاه املاکش توقیف شد. ثقفی نیز به کمک میرزاحسن خان مشیرالدوله – صدراعظم وقت- به فرانسه گریخت.
پس از آنکه مشروطه خواهان تهران را فتح کردند (۱۲۸۸)، ثقفی به ایران بازگشت و سومین رئیس بلدیه تهران (نخستین رئیس بلدیه پس از پیروزی انقلاب مشروطه) شد. وی سه سال در این سمت ماند تا اینکه در ۱۲۹۲، به علت بروز بلوایی در بلدیه، استعفا کرد. سپس به اروپا سفر کرد و ژنرال کنسول (سرکنسول) ایران در سویس شد و در همین زمان، سرپرستی عدهای از دانشجویان ایرانی مقیم سویس را نیز به عهده گرفت.
ثقفی در ۱۲۹۴ به ایران بازگشت و از این زمان عمدتاً به کار پزشکی پرداخت و در مراحل گوناگون به ریاست کل معارف و تعلیمات عمومیِ وزارت معارف و ریاست مجلس حفظ الصحه دولتی بر گزیده شد. وی تا پایان عمر، علاوه بر طبابت، به تألیف و ترجمه کتاب نیز میپرداخت و در نهایت در فروردین ۱۳۲۳ در تهران درگذشت.
شبکه علمی تاریخنگاران ایران – مورخان
گروه تاریخ