یک گفتمان تاریخی درخصوص مکتب آنال ،توجه به لزوم تحول در نگرش و روشِ دانش تاریخ و بررسی آراء و اندیشه های فوستل دو کولانژ (۱۸۸۹-۱۸۳۰)

نویسنده :عیسی عبدی

توجه به لزوم تحول در نگرش و روشِ دانش تاریخ از آغاز قرن بیستم به صور مختلف جریان داشته است. لذا سیر دگرگونی و توسعه این دانش و چرخش های پیاپی آن از پارادایم های سنتی به جدید گویای یک روند پر نشیب و فراز می باشد. در این تحولات، البته انگاره کاربردی سازی تاریخ در شکلی که امروز مورد توجه دانشوران و سیاستگذاران است در کار نبوده است. اما به هر تقدیر می توان گفت که از نظریه تا کاربرد یعنی از تاریخ نظری به تاریخ عمومی–کاربردی راه طولانی در پیش بوده است؛ یعنی مورخان از قرن بیستم به این سو با نقد تاریخ سنتی، خواه ناخواه با شیوه های گوناگون مانند بینارشته ای سازی، ترغیب گفتگومندی حال و گذشته، ترغیب پویایی شناسی به جایی نگرش ایستا و دوره مند، القای اهمیت زمان طولانی و …در جهت ارتقای دانش تاریخ و به طور غیر مستقیم کاربردی شدن آن زمینه سازی کرده اند.
مفهومی به نام تاریخ کاربردی در شکل مدرن موقعی درک و شناخته می شود که پیشینه های تحول در نگاه به تاریخ که مرحله به مرحله و تکوینی در راه بوده و از قرن بیستم عبور کرده، مورد توجه قرار دهیم. تاریخ کاربردی در شکل مدرن در فرانسه یک رهیافت متاخر در محدوده دهه هفتاد و هشتاد میلادی است اما شناخت این گفتمان مستلزم بررسی یا واکاوی در عقبه های نظری و تاریخی آن است. این کشور، از حدود یک قرن و نیم گذشته به این سو و در طول زمان شاهد نظریه پردازی ها و تحولات نظری در ذهن مورخان تحول گرای این کشور با محوریت مکتب آنال، بوده است.
همان طور که از اواخر قرن نوزدهم و بیستم در تاریخ این کشور، جامعه شناسان ارگانیک اندیش مانند آگوست کنت و دورکیم دنبال صورت بندی یک دانش برای پاسخ به ضرورت های اصلی جامعه و حل تعارض های ناشی از انقلاب فرانسه بوده اند مورخان هم با این نگرش از منظر تئوریک به فکر چاره اندیشی و فایده مند کردن تاریخ افتاده اند که استدلال های مارک بلوخ در کتاب «حرفه مورخ» به زبان فرانسه گویای این امر است. پی بردن به روند آن مستلزم آشنایی با پیشینه های نظری تحول در دانش تاریخ است.

image 224 - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ


شتاب تاریخی روز افزون در عرصه علم و فناوری و پیچیده شدن مناسبات اجتماعی، در هم تنیدگی نهادهای اجتماعی و اهمیت یافتن نوسازی از دهه های پنجاه و شصت به این سو، بیش از پیش بر انگاره فایده مندی تاریخ تاثیر گذاشت. از این رو، این انگاره در پیش از دهه پنجاه با آنچه به تدریج از این دهه به بعد روی داد متفاوت تر، عینی تر و پیچیده تر و جدی ترظاهر شده است. این جدیت و پیچیدگی موجب شد که تعدادی از کشورها از جمله آمریکا، فرانسه و آلمان و… در فرآیندِ «عمومی و کاربردی سازی تاریخ» وارد یک دوره تعامل و «چرخه گفتگومندی دانش تاریخ» گردند. مثلا تاثیر آمریکا بر آلمان و فرانسه در عمومی سازی تاریخ از دهه هفتاد به این سو ملموس تر و نمایان تر گردید. پیشگامان یا طلایه داران نظریه تاریخ در فرانسه نیز، از اواخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم؛ یعنی حتی پیش از آمریکائیان به صرافت افتادند تا این رشته را دگرگون کنند آنها البته همزمان به صورت ضمنی کاربردی اندیشی در تاریخ را هم با خود حمل می کرده اند. یکی از این پیشگامان که به صورت روند بر اخلاف خود و در نهایت مکتب آنال تاثیر گذاشت «فوستل دو کولانژ » بود.
۱-«نوما دنیس فوستل دو کولانژ»، مورخ فرانسوی (1830-1889) با نگارش «تاریخ تمدن قدیم: مطالعه ادیان قوانین و نهادها» و «تاریخ نهادهای سیاسی در فرانسه» توانست جامعه شناسی دورکیمی و مورخان بعدی چون مارک بلوخ را تحت الشعاع قرار دهد و الهام بخش دگرگونی تدریجی در دانش تاریخ و تغییر نگرش به آن شود.
۲- وی در آثار خود بر «زمان طولانی» و «تحولات نهادها و جوامع» تاکید کرد و «رویدادها» را در تاریخ کم اهمیت جلوه داد.
۳-او در واقع مطالعه «جوامع و نهاد ها در زمان طولانی» را بر مطالعه «رویداد و مردان بزرگ»، ترجیح داد. او نگرش بلند مدت برای شناخت دگرگونی جوامع را ترویج کرد. او به جای رویداد، مطالعه عقاید، شیوه زندگی، باورها، نهادها و… را وارد مطالعه تاریخی نمود.
۴-او به فرآیند شکل گیری جوامع و دگرگونی به صورت درونی (دگرگونی در نظام عقاید و باورها) و به صورت بیرونی (تحول در نهادها و…) گرایش پیدا کرد.
او به فرآیندهای دخیل در شکل گیری جوامع اهمیت زیادی داده است به طوری که در کتاب خودش با عنوان تمدن قدیم سیر دگرگونی های بنیادین در تاریخ یونان و روم تا ظهور مسیحیت را بررسی می‌کند. از این رو، تاریخ به زبان خود او همان «علم جوامع انسانی» است.
۵- او به دانشوران بعدی از جمله هانری بر و مارک بلوخ، پیشگامان مکتب آنال آموخت که «انسان»به عنوان ابژه تاریخ در تاریخ حرکت می کند. انسان برای شناخت خودش به علوم متعدد نیاز دارد.

او خودش در تاریخ حضور دارد و کنش گری می کند تاریخ را  هم بایستی همچون خودش با علوم چند گانه بررسی کند (گرایش های آغازین در بین رشته ای سازی تاریخ).

image 226 - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

۶او به هانری بر و کسانی چون مارک بلوخ آموخت که باید از پارادایم «گذشته برای گذشته» و «حال برای گذشته»بیرون آمد و تاریخ را به جریان پویا تبدیل کرد. یعنی آن را همچون یک فرآیند ذهنی که در زمان جاری است به کار آورد. از این رو او معتقد است تاریخ باید یک علم پویا و عینی برای انسانها باشد. او در واقع پویایی شناسی در تاریخ را بر نگرش ایستا غالب کرد. این پویایی از طریق چرخش مداوم میان دوره های تاریخی و موضوعی گذشته و حال ممکن می شود

۷او به پیشگامان مکتب آنال و از جمله هانری بر آموخت که تاریخ را  نمی توان تکه تکه  کرد و به صورت پاره های جدا از هم مطالعه کرد مگر اینکه برای فهم و شناخت آن پاره ها به روابط بینابین اجزا یا فاکت ها یا نهادها و… روی آورد. مثلا او در کتاب تاریخ تمدن قدیم می نویسد که دین عامل پیوند دهنده نهادها و خانواده است لذا برای فهم دگرگونی و تداوم شهرهای قدیم یونان و روم  باید دین را در پیوند با سایر نهادها بررسی کرد.

۸او به مورخان بعد از خود آموخت که وطن پرستی یک فضیلت است  ولی تاریخ قرار است یک علم باشد. لذا نباید این دو را با هم درآمیخت. سیطره وطن پرستی در قالب «شوونیسم» یا «میهن شیفتگی» موجب می شود که زبان افراط گرایانه و مناقشه آمیزی بر ذهنیت مورخ سایه افکند. در واقع منظور او نه تقبیح وطن دوستی بلکه طرد میهن شیفتگی مخل در تاریخ شناسی بود

۹- او در نوشته های خود نگرش سلبی اش را به شوونیسم ابراز نمود؛ وی در مقدمه کتاب خود «تاریخ نهادهای سیاسی فرانسه قدیم (6ج، 1892-1875)» در توصیف و تحلیل خاستگاه های فرهنگی فرانسه از انگاره های میهن شیفتگی فاصله می گیرد. وی در تحلیل خود هرگز نگفت که میراث فرهنگی لاتین در تاریخ فرانسه بر میراث ژرمن برتری دارد.

image 225 - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ

حال برای آشنایی با دیدگاه های او چند سطر آغازین از سخنرانی افتتاحی او را که در سال ۱۸۶۲ در دانشگاه استراسبورگ پیرامون «تغییر نگرش به تاریخ» ایراد نمود  به صورت خلاصه در اینجا می آوریم:

«بنا به عرف حاکم بر دانشگاه های ما، یک استاد تاریخ نباید موضوع سخنان سال گذشته اش را تکرار کند. بلکه باید سال به سال تغییری در گفتار خود به وجود آورد. استاد تاریخ باید زنجیره وار از دوره باستان به میانه و مدرن در حرکت باشد و فارغ از انتظارات خود و مخاطبانش، عمل کند و خود را برای سال های پیاپی درگیر یک دوره خاص نکند. او باید بدون گسست و وقفه  چرخه دوران تاریخی را تکرار کند. بر همین اساس، من چون سال گذشته درباره تاریخ دوره مدرن سخن گفتم امسال باید (در این چرخه) بحثم را به دوره باستان اختصاص دهم.

گله ای ندارم (برخلاف برخی) این مقررات کلا با عقل من جور در می آید زیرا این مقررات،  آموزش تاریخ را محدود به دوره منفرد و جداگانه ای نمی کند  بلکه آن را در دوران پیاپی تاریخ بشریت به جریان می اندازد.

از این رو، از دیدگاه من، تاریخ هنگامی می تواند دین خود را ادا کند که رشته طولانی از قرن های پیاپی را در بر داشته باشد. اگر مورخ،  مطالعه تاریخ را به یک دوره فرو بکاهد برای من قانع کننده نیست و اگر  برای پاسخ به ذائقه و کنجگاوی خوانندگان به قصه پردازی و شاخه و برگ های داستانی روی آورد  شاید تصویر رنگارنگ و قصه ای دلکش از تاریخ باشد اما باز از نظر من قابل پذیرش نیست و من نمی توانم براحتی  بر آن نام تاریخ حقیقی بگذارم

آقایان شریف! می خواهم منظورم را واضح تر بیان کنم که تاریخ چیزی فراتر از گذشته است؛ تاریخ صرفاً برای ارضای حس کنجکاوی یا برای اینکه در کنج ذهن مان بنشیند روایت نمی شود. تاریخ علم است و باید به علم تبدیل شود. بی تردید، اُبژه برین که فراروی تاریخ نهاده شده، مطالعه انسان است- برای اینکه او مطالعه شود باید در کلیتش شناخته شود. ازاین رو، انسان به دانش های چندگانه ای برای این امر نیازمند است. فیزیولوژیست بدن انسان را مطالعه می کند؛ روان شناس به اتفاق مورخ به مطالعه روح و ذهن انسان می‌پردازند. روان شناس به دنبال یافتن  امر نهان شده و ویژگی های تکراری مانند توان ذهنی، ضمیر و  استعدادها  در نهاد بشر است. مورخ  در پی مشاهده امر متغیر و دگرگون شونده در دو بُعد است: یکی آنچه در روح و ضمیر بشر دگرگون می شود مانند باورها، افکار و ارزشها  و دیگری آنچه همزمان با این تغییرات ذهنی، دگرگونی می یابد مانند قوانین، نهادها هنر و علوم.

انسان در ابعاد بالا همواره در سیر دگرگونی است…»

گروه تاریخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *