عمران صلاحی طنز نویس معاصر و در گذشته در مهر 1385 طنز منحصر به فردی داشت .او در حوزه روشنفکری معاصر و روابط افراد حاضر در آن طنز می نوشت و در قالب آن به تبیین تاریخ و ویژه گی های افراد می پرداخت که در ذیل به نمونه هایی از آن اشاره می شود.
محمد قاضی وقتی زنش فوت کرد ، خواهر زنش را گرفت .از او پرسیدند : چرا این کار را کردی.
گفت : برای صرفه جویی در مادر زن..
پرویز شاپور می گفت :
سلمانی محل درست وسط خیابان با من احوالپرسی می کند .
او می خواهد من حواسم پرت شود و زیر ماشین بروم چون چهل سال است سلمانی نرفته ام و بازارش را کساد کرده ام .!
پرویز شاپور می گفت :
به رستورانی رفته بودم ، پیشخدمت را صدا زدم و گفتم :
من که شوید پلو نخواسته بودم ، چرا برایم شوید پلو آورده ای ؟
پیشخدمت گفت : قربان این شوید پلو نیست ، موهای سروسبیل خودتان است که توی برنج افتاده !!
روی جلد اکثر کتابهایی که “دهباشی “
در می آورد نوشته شده است :
به کوشش علی دهباشی.
می گویند ” ایرج پزشکزاد” اسم دهباشی را گذاشته است : ” کوششعلی“
هادی خان ” لب کلفت ” می گفت :
جوان که بودیم از ترس پدر و مادرمان نمی توانستیم سیگار بکشیم ، حالا هم که پا به سن گذاشته ایم از ترس بچه هایمان !
بلند ترین شعرهای معاصر را غلامحسین نصیری پور سروده که بعضی از شعرهایش به سیصد الی چهارصد صفحه می رسد .
روزی شخصی از او پرسید :
این دیگر چه شعرهایی است ؟
نصیری پور جواب داد:
اینها شعر خانواده است ، درست مانند نوشابه خانواده!
محمد قاضی می گفت :
من و “به آذین” و ” یونسی” می خواهیم تشکیل ارکستری با هم بدهیم و در این ارکستر قرار است “به آذین ” بزند ، من بخوانم و “یونسی ”
برقصد!
قاضی از نظر حنجره و به آذین از نظر دست و یونسی از نظر پا آسیب دیده بودند .
محمد علی فرزانه ( ادیب و مترجم و محقق آذربایجانی ) زمانی که انتشارات داشت ، می گفت :
یک روز مامورین امنیتی شاه آمدند و دوره های تاریخ طبری را از کتابفروشی ما جمع کردند و بردند ، ولی پس از دو ساعت کتابها را پس آوردندو گفتند :
می بخشید، ما فکر کردیم کتابهای ” احسان طبری ” است .
حمید مصدق ناراحتی قلبی داشت و دود سیگار برایش مضر .
همسرش (لاله خانم ) نوشته ای به سر در زده بود که :
“در بیرون از خانه سیگار بکشید “
مهمانان سیگاری هم رعایت می کردند و می رفتند بیرون و پس از کشیدن سیگار دوباره می آمدند داخل .
یک شب حمید مصدق را دیدیم که خودش هم توصیه را رعایت کرده و رفته بیرون دارد سیگار می کشد!
در مجلس شورای ملی سابق روی دیوار بر تابلویی این عبارت نوشته شده بود :
(و شاورهم فی الامر) یعنی در کارها مشورت کنید .
پرویز شاپور می گفت :
بعدها آن تابلو را برداشتند و به جایش این تابلو را گذاشتند:
( وشاور هم فی حسب الامر)یعنی در کارها طبق فرموده مشورت کنید.
محمد قاضی بدلیل عمل حنجره با دستگاهی صحبت می کرد که خودش اسمش را گذاشته بود ” لسانک ” درست مانند سمعک و عینک .
روزی می خواست با کسی تماس بگیرد ، شماره را اشتباه گرفت ، خانمی از آن سوی تلفن وقتی صدای قاضی را شنید ، پرسید :
آقا شما غازی؟
قاضی گفت :
من قاضی هستم ولی نه آن غازی که شما فکر می کنید.
در دانشگاه صنعت آب و برق مراسم بزرگداشتی برای فروغ فرخزاد گذاشته بودند و ما را هم دعوت کرده بودند .
مجری برنامه به هر کسی که پشت تریبون می رفت می گفت :
“استاد“
مرا هم استاد خطاب کرد به او گفتم :
خواهش می کنم دیگر صفت “استاد”
“را به کار نبر.
بعد نوبت نمایشنامه نویس معاصر محمود استاد محمد شد .
مجری برنامه وقتی می خواست اورا صدا بزند گفت :
از آقای محمد خواهش می کنم تشریف بیاورند پشت تریبون
عمران صلاحی می گوید:
یک شب با عظیم خلیلی برای دیدن شاملو به منزلش رفتیم .
عظیم هی به شاملو می گفت
” استاد “
شاملو گفت : به من استاد نگو ، اگر نمیتوانی بگویی احمد ، بگو شاملو جان .
عظیم خلیلی گفت : چشم ” استاد “
بیژن جلالی می گفت :
از وقتی که به من گفته اند ” استاد ” به ضرر گلها و گربه ها تمام شده است .
چون هم گلها تشنه مانده اند و هم گربه ها گرسنه ، زیرا با خودم می گویم : استاد که نباید به گلها آب و به گربه ها غذا بدهد!
برگرفته از کتاب : ” در کمال تعجب “
نویسنده : عمران صلاحی
گروه گزارش