خورشیدگرفتگی سال ۱۲۹۹ ق به روایت
محمدحسنخان صنیعالدوله (اعتمادالسلطنه): «امروز صبح خانهی ایوبخان رفتم. عریضه به شاه نوشته بود، رساندم. جواب به موجب دستخط صادر نمودم. بعد خانهی طلوزان رفتم. از آنجا عشرتآباد رفتم. پنج ساعت از طلوع آفتاب گذشته، تمام آفتاب گرفت. میگویند هفتاد سال بود چنین کسوف ندیده بودند. ستارهها پیدا شد. در اطاق محتاج به چراغ بودند. الی عصر عشرتآباد بودم. عصر مراجعت به شهر شد.»
خورشیدگرفتگی سال ۱۲۹۹ ق به روایت عبدالله مستوفی: «واقعهی دیگری که از کودکی در نظرم مانده، گرفتن آفتاب در سال ۱۲۹۹ است که از آن تاریخ تاکنون در ایران کسوف نظیر آن اتفاق نیفتاده است. زیرا تاریکی به قدری بود که نزدیک ظهر، ستارگان در آسمان دیده شدند. چنانکه چند شعر عامیانهای هم، برای این واقعهی آسمانی، ساخته شده بود که بچهها تا مدتی در کوچهها میخواندند:
خورشیدا دیدی؟ واخ واخ!
نترسیدی؟ واخ واخ!
عالم سیا شد! واخ واخ!
کوکب پیدا شد! واخ واخ!
از این کسوف کلی دو چیز در نظرم مانده است: یکی وضو گرفتن افراد برای نماز آیات و دیگری وقتی که بعد از شروع به انجلا، مرا برای خوردن ناهار به اندرون آوردند. در سایهی درختان، آفتابی که از خلال شاخهها بر زمین میتابید، به شکل قاب شانه که در آن دوره به شکل قمر در حال تربیع میساختند، بود و در قسمتهای دیگر حیاط که آفتاب کاملا به زمین میتابید، امواجی در زمین تولید میکرد که من در اصطلاح بچگانهی خود میگفتم زمین دودو میزند.»
گروه تاریخ