از روزی که پیاز کم شده (یعنی سال 1350 خورشیدی)است، دیگر چلوکبابیها به مشتری پیاز نمیدهد و خودشان را با یک جمله پیاز گیر نمی آید راحت میکنند. در صورتی که سابقا مجبور بودند همان پیاز کیلویی یک تومان را جلوی مشتری بگذارند و حالا بدون اینکه کسی بدهند همان قیمت سابق را می گیرند. روی این اصل به عوض اینکه پای صحبت صاحب یک مغازه چلوکبابی بنشینید پای صحبت یک کارگر چلوکبابی نشستیم تا چون او با هر دو طرف خریدار و فروشنده تماس دارد حقایق را آنطوری که هست بازگو کند. این کارگر جمشید طالبی است . گفتم آقای طالبی تو این سینی چند ظرف چلوکباب چیدی گفت ۵۶ پرس گفتم بیش از این هم میتوانی یا این در واقع این آخرین رکوردته . گفت اگر راه مشتری جور باشد من ۱۰ تا سینی میتونم حمل کنم گفتم تا حالا زمین نخوردی .گفت فقط یک بار آن هم جوان لوس و بیمزه ای به من تنه زد و بعدا که چلوکباب زمین ریخت خودش از کار زشتی که انجام داده بود پشیمون شد .خسارتشوداد .گفتم خسته نمیشی گفت اگر راه مشتریها دور باشد با دوچرخه براشون چلوکباب میبرم . گفتم با همین وضع گفت بله تازه میتونم دوچرخه را از روی چوب هم بپرونم . گفتم مگه چندسال تمرین داری . گفت ده سال . گفتم روزی چقدر مزد میگیری .گفت روزی ۴۰ تومان از اوسام و روزی ۷۰، ۸۰ تومان هم از مشتری هام انعام میگیرم. گفتم راستی نظرت راجع به بی پیازی چیه که باعث دلخوری مشتریها شده. گفت مردم راست میگن چلوکباب بی پیاز عین فوتبال بازی بدون توپه .گفتم تعداد مشتری هایی که برای خوردن چلوکباب به مغازه میان بیشتره یا مشتری های خارج از رستوران . گفت مشتری بیرون بیشتر ه گفتم فکر میکنی علتش چیه. گفت برای اینکه کار دارن و نمی خوان برای خوردن غذا دو سه ساعت علاف بشن . خصوصاً اگر ناغافلی براشون مهمون هم برسه.
گفتم روزها خودت را به چه وسیله به محل کارت میرسونی؟گفت واله آقا تاکسی که نیست ماشین شخصی ها هم که انصاف ندارد. اتوبوس هم که خودتون بهتر میدونین چه وضعی داره به همین دلیل ناچارم از دوچرخه قدیمی خودم استفاده کنم .گفتم وقتی چراغ قرمز میشود تو توقف میکنی؟ گفت راستش آقا ما فسقلی هستیم یواشکی از لای ماشین ها در میریم. گفتم فکر نمیکنی کار تو خلاف قوانینه ؟ گفت ما یکی عیبی نداره .ولی چرا خلافه. گفتم تو به عنوان یک همشهری مشکلت چیه ؟گفت اگر به من نخندین کمبود پیاز! چون مشتری ها مرتب به من غر میزنن. فکر میکنن که پیازها را من خورده ام یا میخورم! یا بردم و فروختم و هرچی هم قسم میخورم که توی مغازه ما پیاز نیست، کسی باور نمیکنه .گفتم دلت میخواست به جای کار کردن درچلو کبابی، چه شغلیداشتی؟ گفت خیلی دلم میخواست معلم بودم .گفتم بزرگترین آرزوت چیه؟ گفت اینکه کسی بهم غر نزنه .گفتم چه چیزی تو رو زیاد از عصبانی میکنه؟ گفت بوق اتومبیل ها و صدای موتور جوان ها .
گروه تاریخ