نوشته ای ازمنوچهر بدیعی

روز سیزدهم فروردین ۱۳۹۹، هشتادویک سال را تمام کردم و امروز ۱۴ فروردین نخستین روز ۸۲ سالگی را با حیرت هرچه تمامتر آغاز می‌کنم. حیرت از آن‌رو که هرگز باورم نمی‌شد حتی به ۸۰ سالگی برسم. برتراندراسل، منطق‌دان و فیلسوف بریتانیایی که ۹۷ سال عمر کرد، در پاسخ کسانی که از او راز طول عمر را می‌پرسیدند مقاله‌ای نوشت و اولین توصیۀ او آن بود که «ابتدا آباواجداد مناسبی انتخاب بکنید.» نمی‌توانست بگوید ابتدا پدرومادر طویل‌العمری انتخاب کنید، چون پدرش در ۳۳ سالگی و مادرش زودتر از پدرش در ۳۰ سالگی مُرده بودند. ناگزیر از آباواجداد سخن گفت چون پدربزرگ‌ومادربزرگ او و پدران‌ومادران آنها اغلب عمر درازی داشتند برعکس، عمر آباواجدا من چندان زیاد نبود، جد مادری‌ام در ۴۶ سالگی و جد پدری‌ام در ۵۲ سالگی فوت کرده بودند. پس مناسب‌تر و شاید به‌صرفه‌تر آن بود که پدرومادرم را برای این محاسبه «انتخاب» کنم. پدرم در ۷۸ سالگی و مادرم سه‌سال‌ونیم پس از او در ۶۶ سالگی از دنیا رفته بودند. محاسبۀ آسانی بود. سال‌های عمر آن دو را با هم جمع کردم و بر ۲ تقسیم کردم به عدد ۷۲ رسیدم. از آن پس بارها در جمع دوستان و آشنایان و خویشان از من می‌پرسیدند که گمان می‌کنی در چه سنی خواهی مرد و پاسخ فوری من عدد ۷۲ بود. به‌این‌ترتیب در ۱۳ فروردین سال ۱۳۸۰ دوستان و آشنایان و خویشان انتظار داشتند که پیش‌بینی دقیق من که متکی بر سابقه و تجربه و نظریه آن منطق‌دان و فیلسوف بزرگ بود، تحقق یافته باشد. چنین نشد: زنده ماندم و اکنون ۱۱ سال تمام است که خودم در کمال حیرت و دوستان و آشنایان و خویشان هرکدام به تناسب احساس و نظری که در بارۀ کل وجود من دارند با این عمر دراز روبرو شده‌ایم.

image 10 - پایگاه اطلاع رسانی آژنگ


حقیقت آنکه من این عمر را حق خود نمی‌دانم تلاشی نکرده و زحمتی برای آن نکشیده‌ام، هیچ ورزشی نکرده‌ام، حتی در کار و خواب‌وخوراک رعایت اصول صحت و سلامتی را نکرده‌ام، در زمینه‌های بهداشتی نیز وسواسی به خرج نداده‌ام ولی البته از هیچ خطری هم استقبال نکرده‌ام و همیشه رعایت «آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه» را کرده‌ام. مگر اینکه بی‌اراده و از سر غفلت تخطی کرده باشم که البته سزای این تخطی را هم تمام و کمال کف دستم گذاشته‌اند. اینکه می‌گویم این عمر را حق خود نمی‌دانم از آن روست که غالب دوستان دوران نوجوانی وجوانی‌ام یا خودکشی کرده‌اند یا پیش از رسیدن به ۵۰ سالگی در اوضاع و احوالی شبیه خودکشی درگذشته‌اند.
یک نکته دیگر هم هست: در ادبیات فارسی عمر ۷۰ و ۸۰ سال را چیزی شبیه عمر نوح و آرزویی محال می‌دانند. این شعر سعدی فقط از همین جهت همواره در ذهن من بوده است: «دمی آب خوردن پس از بدسگال / به از عمر هفتاد و هشتاد سال». می‌بینید که در بیان لذت حیات پس از بدسگال آن را شبیه به عمری می‌داند که دست‌کم در زمان خود او ازجمله آرزوهای دورودراز و دست‌نیافتنی بوده است.

می‌دانم که نباید در این حیرت بمانم. اندک مدتی است که می‌کوشم در زمان حال گسترده‌تری فکر و زندگی کنم، زمان حالی که گذشته و آینده را نیز در بر بگیرد. نه اینکه «ابن‌الوقت» شده باشم، یعنی نه اینکه «فرصت بین‌العدمین» را مغتنم بشمارم. این کار از من ساخته نیست. آنچه می‌خواهم از علم مدرن چندان دور نیست؛ شاگردان تجددگرای انیشتین برآنند که قانون‌های فیزیک را در یک پیوستار چهار بعدی، یعنی در یک زمان حال ابدی بگنجانند. درواقع اگر چنین باشد آن‌وقت گذشته و حال و آینده به‌طور هم‌زمان وجود خواهند داشت و آن‌وقت آنچه در حرکت و تغییر است خودآگاهی بشر است. از تمام این بحث فقط این جمله آخر مرا به خود مشغول می‌دارد و حیرت و شرم عمر بیش از ۸۰ سال را از ذهنم می‌زداید: خودآگاهی‌ای که تغییر می‌کند.

گروه گزارش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *