“آژنگ نیوز”:جرج بست یکی از فوتبالیستهای برتر جهان در دوره خودش به شمار می آمده است .بست بازیکن تیم ملی فوتبال ایرلند شمالی و باشگاه منچستر یونایتد انگلستان از جانب مجله فرانس فوتبال پاریس به عنوان فوتبالیست سال ۱۹۶۸(۱۳۴۷خورشیدی) انتخاب شد و برنده سیزدهمین توپ طلایی گردید. انتخاب بهترین فوتبالیست سال از سال ۱۹۵۶(۱۳۳۵ خورشیدی) از جانب این مجله آغاز شده بود و در انتخاب نفر برتر فوتبال سال اروپا ۲۵ نویسنده فوتبال از ۲۵ کشور اروپایی در این انتخاب صاحب رای بودند. جرج بست بازیکن ایرلندی الاصل تیم فوتبال باشگاه منچستر یونایتد انگلستان به همراه این تیم فاتح مسابقات قهرمانی فوتبال جام باشگاه های اروپا در سال ۱۹۶۵ گردید .محبوبیتی که در انگلستان برای خود داشت هم طراز محبوبیت و موقعیت مشهور ترین هنرپیشگان سینمای دنیا بود .
او در گفتگویی که در سال ۱۹۶۸ (۱۳۴۷)انجام گرفت در معرفی خودش می گوید :به خاطر می آورم که قبل از سفر به منچستر در زادگاهم در بلفاست در کارخانه مشغول به کار بودم و دستمزدی جزئی دریافت می کردم. ولی در باشگاه منچستر یونایتد روز به روز بیشتر و بیشترسیل پول و لیره به سوی من سرازیر است. همچنین در مواقع لزوم در خدمت تیم ملی فوتبال و طنم ایرلند شمالی نیز هستم .ولی بیش از همه علاقه خودم در راندن ماشین کورسی قرمز رنگ است. اما حیف که سر مت بوسبی مربی ۵۸ ساله باشگاه همیشه به من میگوید که از این کار خودداری کنم.
۱۵ ساله بودم که به قول دوستان هم در فوتبال اعجوبه ای شده بودم .ولی خودم میدانم که تکنیک بسیاری بلد نبودم. بلکه همیشه با فریبکاری های بدنی یعنی با حرکات بدنی و کنترل روی توپ می توانستم برای تیم باشگاهم بلفاست یونایتد به هر حریفی گل بزنم .روزی حین مسابقه با یکی ازحریفان بلفاست یونایتد دروازهبان تیم اول بازی به من گفت که یکی دو تا از اعضا برجسته بزرگترین باشگاه فوتبال انگلیس یعنی منچستر یونایتد به دیدن مسابقات آمده اند. تا آن موقع این آرزوی من بود که روزی در کنار بابی چارلتون حتی به تمرین بپردازم. چه رسد به اینکه بازیکن کنار او در تیم بزرگ انگلیس منچستر یونایتد باشم. در آن مسابقه آنچه که فکر می کردم قادر هستم در معرض تماشا گذاردم و حاصل تلاش من در آن مسابقه نه گل پی در پی بود که به تنهایی وارد دروازه حریف نمودم. در پایان مسابقه همان دو عضو برجسته منچستر یونایتد پیش من آمدند و گفتند که با دیدنبازی من، مرا برای عضویت در منچستر یونایتد گفتند که با دیدن بازی من مرا برای عضویت در منچستر یونایتد انتخاب کرده اند. از شادی در پوستم نمیگنجیدم. بالاخره قرار شد من و یکی دیگر از بچه های بلفاست یونایتد اریک مک موروی تا دو هفته دیگر برای بازی در تیم اول انگلستان به منچستر برویم.
من برای رسیدن به منچستر آرامش نداشتم. آرزو می کردم ای کاش زمان و فاصله مکانی از بین میرفت و هر چه زودتر به آنجا می رسیدم .چون برای رفتن به منچستر می باید با کشتی از بلفاست به لیورپول می رفتم و از آنجا فاصله لیورپول و منچستر را با قطار می پیمودم. بالاخره تمام فاصله بین بلفاست و منچستر را طی کردم .به اولدترافورد استادیوم اختصاصی منچستریونایتد در حومه شهر منچستر رسیدم .به محض ورود برخلاف انتظار من و دوستم احساس دلتنگی کردیم و این دلتنگی تا به آنجا کشید که تصمیم گرفتیم به وطن خودمان ایرلند شمالی باز کردیم. چون پس از ورود به منچستر برای دیدن بازیکنان تیم بلفاست یونایتد همانهایی که چندین سال شبانه روز با هم بودیم تنگ شده بود. روز بعد من و اریک تصمیم گرفتیم پس از ملاقات با رئیس باشگاه منچستر یونایتد او را هم از این تصمیم خود آگاه کنیم .ولی آنقدر من در لحظه ملاقات احساس خجالت کردم که حرفی نزدم و بعد از من اریک شروع شد به حرف زدن نمود .او گفت :ما می خواهیم به بلفاست برگردیم. همین حالا دلمان برای آنجا خیلی تنگ شده و از اینجا هم اصلاً خوشمان نمی آید. رئیس منچستر یونایتد از حرف های اریک کمی متعجب شد .چون تا آن وقت کمتر چنین شانسی به بچه های کم سن و سالی مثل من و او از جانب این باشگاه داده شده بود. ولی آرمسترانگ به توصیه همانهایی که ما را به منچستر آورده بودند، راضی نشد ما بر این شانس خود را لگد بزنیم .دست ما را گرفت و پیش دو بازیکن تیم ملی ایرلند که در منچستر یونایتد عضویت داشتند برد.
تا آن ها ما را نصیحت کرده و از تصمیمی که گرفته بودیم منصرفمان کنند. ولی من و اریک تصمیم خود را گرفته بودیم .به همین خاطر درست پس از ۲۴ ساعت خروج از بلفاست ، از منچستر به سوی آن جا برگشتیم و این عجیب ترین کاری بود که دیگران با حیرت باور کردند. وقتی به خانه رسیدم پدرم برای رفتن به کارخانه از خانه خارج می شد. به محض دیدن من از فرد تعجب در سر جایش خشکش زد. باور نمی کرد من برگشته باشم. ولی مادرم با آشنایی گه با روحیه من داشت فوراً موضوع دستگیرش شد و از من بیش از حد استقبال کرد. جای تعجب اینجا بود که روز بعد مربی باشگاه منچستر یونایتد برای بازگرداندن من به بلفاست آمد. همین جناب سر مت بوسبی پیش پدرم آمد و با او صحبت کرد و به اوگفت که هنوز برای من شانس بازگشت به منچستر یونایتد هست. من و پدرم مدتی در این باره بحث کردیم و سرانجام راضی شدم که به منچستر بازگردم . بالاخره چهار روز بعد بار دیگر به سوی منچستر به راه افتادم. ولی این بار هم سفرمن بزرگترین مربی دنیا یعنی سر مت بوسبی بود.
در اول کار در منچستر به عنوان یک فوتبالیست مبتدی با هفته ای یک لیره معادل ۱۸ تومان شروع به کار نموده و از آن روز به بعد روز به روز مهارت من در بازی بیشتر و بیشتر شد و هر چه احساس میکردم بازی من پیشرفت میکند با خود می اندیشیدم که اگر دوباره به منچستر باز نمی گشتم ،چه فرصتی گرانبهایی را از دست داده بودم. اکنون وقتی که نام من هر روز و هر شب به زبان های مختلف در سراسر دنیا با حروف های درشت می بینم احساس افتخار عجیبی می کنم و گاه گاه به یاد روزهای مدرسه میافتم که چطور برای لگد زدن به یک توپ پلاستیکی مدتها کنار زمین های بازی به انتظارمی ایستادم .
همچنین زحمات پدر و مادرم را به یاد می آورد چطور بی دریغ برای من فداکاری می کردند و حتی یک روز مادرم در عین بی پولی برای من یک جفت کفش فوتبال خرید و تشویقم کرد و گفت دوست دارم روزی به آرزویت برسی و یک قهرمان بزرگ فوتبال بشوی. حالا که احساس میکنم تا حدی به این آرزوهایم رسیده ام هرگز از آنها غافل نیستنم. یک مقدار بورس تجارتی دربلفاست برای شان خریدم که راحتتر زندگی خود را ادامه دهند. گرچه فکر میکنم این جبران کننده تمام زحماتشان نیست .اماچه باید بکنم شاید اگر بگویم با همه قلبم دوستشان دارم راضی باشند .به هر حال من در منچستر در یک آپارتمان زندگی می کنو. در میان افراد تیم باشگاهم بیش از همه به بابی چارلتون احترام می گذارم .چون واقعاً قابل احترام است چه در داخل زمین که در خارج از زمین و هم برادرش جکی از بهترین دوستان من در انگلستان هستند .در پایان این مطلب می خواهم به آنچه که علاقه دارم اشاره کنم . اما علاقه هایم عبارتند از:پول، شهرت بیشتر، کار سخت تر واز همه بیشتر یک سفر پنج هزار مایلی با تیم باشگاهم که در تمام مسابقات پیروز شوم .
گروه گزارش