قسمت سوم و آخر
“آژنگ نیوز”:..فکر میکنید با لو رفتن عملیات و شمار بالای بازداشتها و حبسها، یواخیم و تیمش دست از کار کشیدند؟ نه! آنها میدانستند اشتازی اطلاعاتی در مورد نخستین تونلشان ندارد و تصمیم گرفتند دوباره آن را امتحان کنند.
این بار، جزئیات کمتری را بروز میدادند و گروه کارشان را کوچکتر کرده بودند. حالا سپتامبر سال ۱۹۶۲ (شهریور ۱۳۴۱) بود و تونل اصلی به اندازه کافی خشک شده بود که بتوانند کار را از سر بگیرند. اما چندی نگذشته بود که بار دیگر آب در آن نشت کرد.
این بار، بیشتر از آن به سوی شرق پیشروی کرده بودند که بتوانند از اداره آب بخواهند لوله را تعمیر کند. یا باید کار را تعطیل میکردند یا جایی، در زیرزمینی در برلین شرقی، از زمین بیرون می آمدند.
نقشه نشان میداد جایی زیر خیابان “شونهولتزِر اشتراسه” در برلین شرقی و بسیار نزدیک به دیوار و نگهبانان مرزیاند
باز کردن تونل در آن محله بسیار خطرناک بود – از سروصدا گذشته، کسانی که قرار بود فرار کنند باید ابتدا از کنار نگهبانان میگذشتند تا بتوانند وارد زیرزمین شوند.
مشکل میشد تصور کرد چطور قرار بود این نقشه موفق شود، اما یواخیم و گروهش ثابت کرده بودند مردانی بیباکاند، و تصمیم گرفتند بار دیگر نقشهشان را عملی کنند.
تونل ۲۹، پس از نشت آب و خشک شدن
روز فرار را ۱۴ سپتامبر تعیین کردند. بعضی از دانشجویان داوطلب شدند به شرق بروند و با فراریان تماس بگیرند. اما مثل دفعه گذشته، به کسی نیاز داشتند که روز فرار از مرز بگذرد و علامتهای لازم را بدهد تا فراریان بدانند چه زمانی به طرف تونل حرکت کنند.
جای تعجب نبود که بعد از آنچه برای وولفدیتر اتفاق افتاد، اشتیاق چندانی برای به عهده گرفتن این کار وجود نداشته باشد، اما “میموُ” به فکر دوست دختر ۲۱ سالهاش، اِلِن شاو، افتاد که مثل وولفدیتر با گذرنامه آلمان غربیاش میتوانست میان دو آلمان رفت و آمد کند، و چون زن بود، سوءظن کمتری جلب کند. الن موافقت کرد.
به فراریان گفته شد به سه میخانه متفاوت بروند و در آنجا منتظر بمانند تا علامت سری به آنها داده شود.
از الن در حال سوار شدن به قطار در برلین شرقی فیلمبرداری شد. او با پیراهن، روسری و عینک آفتابی شبیه یک ستاره سینمای دهه ۶۰ میلادی بود. میبینید که ساعتش را نگاه میکند. ظهر است. به سوی ایستگاه بهسرعت از پلهها بالا میرود.
یک مانع خیابانی در برلین شرقی
در این میان، یواخیم و هاسو مشغول سوراخ کردن زیر زمین یک آپارتمان در “شونهولتزر اشتراسه” بودند. سرانجام یواخیم از سوراخ تونل بیرون آمد و با استفاده از شاهکلیدهایی که داشت، وارد محوطه ورودی آپارتمان شد.
او به شماره آپارتمانی که در زیرزمین آن سوراخ کنده بودند احتیاج داشت. نخست به ورودی آپارتمان رفت، اما شمارهای بر دیوار آن ندید. متوجه شد تنها راه پیدا کردن شماره ساختمان این است که از در اصلی بیرون برود و وارد خیابان اصلی شود که در آن عده زیادی مرزبان مستقر بودند.
در خروجی را باز کرد و گروهی مرزبان را دید که در یک پناهگاه کوچک نشسته بودند. حواسشان پرت بود و او را ندیدند. یواخیم پا به خیابان گذاشت. او میگوید:”یک عدد هفت بزرگ بر بالای در نوشته شده بود.”
با یک تلفن امن جنگ جهانی دوم که همراه داشتند، پیامشان را به دیگر اعضای تیم که در برلین غربی در یک آپارتمان مشرف به دیوار مستقر شده بودند، رساندند. یک ملافه سفید از پنجره آویزان شد که به الن پیام میداد عملیات فرار برقرار است. الن از آنسوی مرز، در برلین شرقی علامت ملافه سفید را دید و به سمت نخستین میخانه حرکت کرد.
الن با یادآوری آن روز میگوید:”(میخانه) پر از سروصدا بود. وقتی وارد شدم، سر همه مردها به طرفم چرخید. به من زل زدند. علامت سری ما این بود که من یک قوطی کبریت بخرم. به طرف بار رفتم، و در این لحظه بود که متوجه چشمهایی شدم که به من خیره شده بودند.”
چشمها از آن خانوادهای بود که دور یک میز نشسته بودند. مادر خانواده پیراهن به تن و کفش پاشنهبلند به پا داشت، و فرزند خردسالش را روی زانو نشانده بود. الن قوطی کبریت را خرید و از میخانه بیرون رفت. در میخانه بعدی آب خرید – آن هم علامت بعدی بود.
در آخرین میخانه، نقشه الن آنطور که باید پیش نرفت. علامت میخانه سوم این بود که الن یک فنجان قهوه سفارش بدهد، اما مسئول بار گفت قهوهشان تمام شده. الن میگوید:”لحظه خیلی بدی بود. اگر میخانه قهوه نداشت چطور میتوانستم علامت بدهم؟”
در جواب، الن با صدای بلند از بابت نبودن قهوه شکایت کرد و به جای آن یک گیلاس کنیاک سفارش داد. کنیاکش را نوشید، برگشت و به پشت سرش نگاه کرد و دو خانواده را دید که منتظرند. امیدوار بود علامتش را فهمیده باشند. میخانه را ترک کرد. ماموریتش تمام شده بود.
در حالی که الن در راه بازگشت به برلین غربی بود، گروههای کوچک مردم پای پیاده به سوی “شونهولتزر اشتراسه” راه افتادند. مواظب بودند کسی متوجهشان نشود. هربار تنها چند نفر.
یواخیم و هاسو در زیرزمین اسلحه به دست، منتظر بودند. لحظاتی پس از ساعت شش، صدای پا شنیدند. یواخیم میگوید:”سرجایمان خشک شدیم، به سختی نفس میکشیدیم، اسلحه هایمان را محکم چسبیده بودیم.”
در باز شد. اِولین اشمیت، مادری که در نخستین میخانه با کودک دوساله و شوهرش نشسته بود، از در وارد شد. به او و خانوادهاش کمک کردند وارد تونل شوند. اِولین میگوید:”تاریک بود. فقط یک چراغ ورودی تونل را روشن می کرد. یکی از مردها بچهام را گرفت و بعد، من چهار دست و پا راه افتادم.”
اِولین رودولف با دخترش آنت که یواخیم کفش هایش را در تونل پیدا کرد
در آنسوی تونل در غرب، دو فیلمبردار ان بی سی بالای ورودی تونل منتظر بودند. در فیلمهایی که از این لحظات گرفته شده، برای مدتی طولانی هیچ اتفاقی نمیافتد، و بعد، ناگهان، یک کیف سفید ظاهر می شود و یک دست، و سرانجام “اولین”.
سراپایش گلی است، جورابش پاره شده و پاهایش برهنه است. کفشهایش جایی در تونل از پایش درآمده بود. ۱۲ دقیقه طول کشیده بود که چهار دست و پا از تونل بگذرد. به بالا، به دوربین فیلمبرداری نگاه کرد و در مقابل نور شدید مژه زد. بعد از نردبان بالا رفت تا خودش را به زیرزمین برساند… و وقتی به بالای نردبان رسید، از پا افتاد.
یکی از فیلمبرداران ان بی سی او را گرفت و روی یک نیمکت نشاند. لرزان روی نیمکت نشست، و بعد یکی از دانشجویان فرزندش را به او داد. “اولین” او را در آغوش کشید و به آرامی پشت گردنش را بوسید.
طی یک ساعت بعد، عده بیشتری از تونل گذشتند؛ آنیتا خواهر ماسو و دیگران – کودکان هشت ساله، هجده سالهها، هشتاد ساله ها. تا ساعت یازده شب، تقریبا همه کسانی که در فهرست یواخیم بودند، از تونل گذشته بودند.
آب داشت تونل را پر می کرد، اما “کلاوس” — یکی از افراد تیم یواخیم — هنوز منتظر و امیدوار بود همسرش، اینگه، بیاید.
در یکی دیگر از تلاشهای کلاوس برای فرار، همسرش را که در آن هنگام حامله بود دستگیر کرده و به زندان کمونیستی فرستاده بودند و کلاوس دیگر او را ندیده بود.
دوربین “ان بی سی” برای مدتی روی تونلِ خالی ثابت میماند. ناگهان پیکر زنی پدیدار می شود. کلاوس او را به سمت خود میکشد، اما زن همچنان به رفتن ادامه میدهد ؛ در تاریکی شوهرش را نمی شناسد. کلاوس به عقب نگاه میکند و صدای دیگری را از ورای تاریکی تونل میشنود.
صدا، صدای یک کودک خردسال است که لباس سفید پوشیده و یکی از اعضای تیم یواخیم او را بغل کرده است. کلاوس خم میشود و به آرامی کودک را در آغوش میگیرد و از تونل خارج می کند. پسرک، فرزند او، در زندان کمونیستی متولد شده است.
در آنسوی تونل در شرق، یواخیم هنوز در زیرزمین است. بیست و نه نفر از تونل عبور کرده اند. آب تا زانویش بالا آمده و می داند وقت رفتن است. می گوید:”فکرهای زیادی از سرم گذشت.”
“تمام اتفاقاتی که در حین کندن تونل افتاد، نشت آب، برقگرفتگی، گل و لای، تاولهای روی دستهایمان. دیدن آن کسانی که موفق به فرار شدند. شوقی عمیق مرا در بر گرفت.”
وولفدیتر و رناته در روز ازدواجشان در سال ۱۹۶۶
چند ماه بعد، تلویزیون ان بی سی فیلم فرار از تونل را به رغم تلاشهای کاخ سفید در دوران ریاست جمهوری جان اف کندی برای متوقف کردن آن، پخش کرد. کندی نگران آن بود که این فیلم موجب درگیری دیپلماتیک میان آمریکا و شوروی شود.
این مستند به عنوان رویدادی بیهمتا در تاریخ تلویزیون توصیف شد. یواخیم و تیمش شنیدند کندی شخصا فیلم را تماشا کرده و چنان تحت تاثیر قرار گرفته بوده که اشک از چشمانش جاری شده بود.
کانی علوی، در گالری “ایست ساید”: ” در ماه نوامبر اتفاق افتاد”
بر سر یواخیم و تیمش چه آمد؟ وولفدیتر که به دست استازی دستگیر شد و به زندان افتاد، دو سال بعد از حبس آزاد شد. زیگفرید اوزه، بالاترین نشان اشتازی را برای نفوذ در تیم یواخیم و خبرچینیاش دریافت کرد. وولف شرودر و هاسو هرشل کار روی تونلهای دیگری را شروع کردند، و الن، نامزد”میمو” که شجاعانه پیام فرار را به برلین شرقی برد، کتابی در مورد تجربهاش نوشت.
و سرانجام، یواخیم چه شد؟ این آخرین داستان هم برای نقل کردن ماندهاست. چند سال پس از ماجرای فرار، یواخیم عاشق “اولین” شد، نخستین زنی که از تونل عبور کرده بود. ازدواجش از شوهر اولش به طلاق انجامیده بود. این دو، ۱۰ سال پس از ماجرای تونل برلین شرقی، ازدواج کردند.
یواخیم و اولین در خارج از شماره ۷ شونهولتزر اشتراسه، آپارتمانی که انتهای تونل یواخیم در برلین شرقی، به آن باز شد
امروز، روی یکی از دیوارهای آپارتمان این دو، یک جفت کفش آویزان است که چند روز پس از فرار از داخل تونل برداشته بودند. در آن هنگام، یواخیم نمیدانست این کفشها متعلق به آنت، دختر اِولین است. و سرانجام، تونلی که به زندگی ۲۶ فراری آلمان شرقی امید داد، یواخیم را صاحب یک خانواده کرد.
و بر سر دیوار برلین چه آمد؟
تا نوامبر سال ۱۹۸۹ که دیوار برلین سقوط کرد، دستکم ۱۴۰ نفر جان خود را پای این دیوار از دست داده بودند. در حال حاضر، دیوارهای جدیدی شهرها و کشورها را از هم جدا میکنند، اما یواخیم میگوید این دیوارها در یک چیز مشترکند.
“هرجا دیواری باشد، مردم تلاش خواهند کرد از آن بالا بروند.” یا شاید یواخیم باید بگوید، از زیرش عبور کنند.
پس از آن
اما بعد از فروریختن دیوار نیز اتفاقات بعضا ناخوشایندی رخ داد. پس از ضمیمه شدن جمهوری دموکراتیک آلمان به جمهوری فدرال آلمان، تنها اقتصاد ونهادهای دولتی آن ناپدید نشدند بلکه شرکت های انتشاراتی، سینما ها، شبکه های تلویزیونی وایستگاه های رادیوئی، هنرمندان، اسم خیابان ها وبنا های دولتی نیزهمگی درعرض چند سال محو شدند.
روزنامه ها ومجلات هم به بخش خصوصی واگذار شده واین باربه منبع سود ناشرین غربی تبدیل شدند. رژیم آلمان غربی سیستم آموزش حرفه ای، حق استفاده رایگان ازفرهنگ، مهد کودک ها وپارک های کودکان را نیزنابود کرد. زن ها، که نرخ اشتغال آنان درآن زمان ازهرکشوردیگری در جهان بالاتربود، دراولویت اخراج از کارقرارگرفته ولی کوشیدند تا با هر وسیله ای خود را ازچنگ تثلیث مقدس نظام خانوادگی آلمانی یعنی « بچه، آشپزی وکلیسا» خلاص کنند. تعداد زیادی از زنان با قصد افزایش شانس خود برای یافتن کاردست به عقیم کردن خویش می زنند. بنا بر گفته فریتز ویلمار وگیسلان گیتارت، «مرکز درمانی ماگدبورگ درسال ١٩٨٩ تنها ٨ عمل جراحی برای عقیم کردن انجام داده بود اما این رقم در سال ١٩٩١ به ١٢٠٠ افزایش می یابد». همچون انعکاسی از زیربناهای اجتماعی وامیدواری به آینده، میزان تولد که بین سال های ١٩٨٧ و ١٩٩٣ چهارده نوزاد برای هرهزار نفر بود به پنج نوزاد سقوط میکند .
بنا برداده های جامعه شناس پل ویندولف، بیکاری که درطی پنج سال پس از سقوط دیوار برلن ٨٠ درصد جمعیت فعال را دربرگرفته بود موج مصیبت باری ازمهاجرت را دامن زد. بین سال های ١٩٩١ و ٢٠١٧ نزدیک به یک چهارم جمعیت آلمان شرقی، ٣٫٧ میلیون نفر، به بخش غربی آلمان رفته و٢٫۴۵ میلیون نفر، شامل کسانی که بازگشت را برگزیده ویا افراد جدیدا وارد آلمان شده، راه برعکس را پیش گرفتند. این روند باعث عدم توازن اجتماعی – جمعیتی عمیقی شد: میزان مهاجرت جوانان تحصیل کرده اغلب اوقات بیشتر از دیگران بود و دو سوم آنهائی که دوباره باز نگشتند زنان بودند. براساس راینر کلینهولتز، مدیرانستیتوی مطالعات جمعیت وتوسعه برلن، « این مهیب ترین مورد فرار زنان دراروپا بود» (روزنامه نیورک تایمز، ۵ نوامبر ٢٠١٨).
درجهت معکوس، کارمندان عالی رتبه غربی دسته دسته به آلمان شرقی می رسیدند تا پست های مدیریت درهمه بخش ها و بویژه دردستگاه دولتی، که کارمندان آن مبلغ ناچیزی با عنوان مضحکانه « جایزه پنیر» بعنوان غرامت دریافت میکردند، را اشغال کنند (دراشپیگل، ۴ سپتامبر ١٩٩۵). درحالیکه در سراسر جهان « اقتصاد آگاهی» جشن گرفته میشد، آلمان قشراجتماعی روشنفکرانه را ازمیان میبرد. بین سال های ١٩٨٩ و١٩٩٢، به تدریج که مراکز تحقیقاتی وفرهنگستان های علمی درایالت های تازه ایجاد شده تعطیل میشدند، تعداد کارکنان تمام وقت درعرصه پژوهش، آموزش عالی واز جمله صنعتی از١۴٠۵۶٧ به کمتر از ٣٨ هزارنفر کاهش یافت. درعرض سه سال ٧٢ درصد ازدانشمندان جمهوری دموکراتیک آلمان پیشین ازکاربرکنارشده وناچاربه مهاجرت ویا قبول کردن کاری بی هیچ ارتباط با تخصص خود شوند. باقیمانده آنان ناچار شدند به آزمایش لیاقت تن دهند که ازجمله اعتقادات سیاسی آنان را به محک میزد. حذف سه چهارم این دانشمندان در عرض سه سال با ضرورت های ایدئولوژیک توجیه میشد. درسند ارزیابی فرهنگستان علوم درماه ژوئیه ١٩٩٠ توضیح داده میشود که « بایستی ایدئولوژی مارکسیسم را با تغییرات درساختار ونیزترکیب کارکنان ریشه کن کرد».
نویسند’گان : هلنا مِریمَن عکسها: اما لینچ، یوآخیم رودولف، رناته و ولفدیتر اشتانمایر
گروه تاریخ